بریدههایی از کتاب پرتقال در جعبه ابزار
۴٫۲
(۵۷)
سر سفره، هی ما تعارف و هی او تعارف. از ما اصرار و از او انکار. کأنّه خانواده مذکور در کتاب اجتماعی، خودش را از دهه شصت گسترش داده باشد در دهه نود. یکآن، فرکانس صداهای خوب افتاد روی هم. صدای سماور و صدای تعارف و صدای باد با بودن آفتاب و مهر و محبت موجود در فضا همزمان شد و نزدیک بود انسان متقاعد شود که خوشبختی واقعاً هست و نه مختص فیلمها.
نزدیک بود.
sedighe
بیست سال طول کشید تا عملاً یاد بگیرم به خود دروغ نگویم، ادا درنیاورم، فیلم بازی نکنم، تظاهر نکنم، حرفی که حالیم نیست نزنم، محدودیت و محرومیتهای خودم و اطرافیانم را به رسمیت بشناسم. بیست سال طول کشید تا یاد بگیرم سهم خواستن از زندگی نمیارزد که انسان به اصالتش صدمه بزندو برای بهره بیشتر، خلاف تمایل و تمنّا و تواناییاش قدمی بردارد.
sedighe
از وقتی با خودت صادق بشوی، شفاف و شکننده میشوی. شکنندگی برای مرد خوب نیست. اما بچۀ ناخواستۀ صداقت است. یک شب، فقط یک شب که با خودت صادق باشی، فردایش صاحب یک روح شکننده شدهای.
sedighe
طنز، سنگری است برای پناه گرفتن از شرّ انواع دروغ و دورویی. طنز، وطن انسانهایی است که از غیرنماییِ خود خستهاند. میخواهند خودشان باشند حتی اگر «خود» شان کوچک است. اگر دوباره دیدی کسی در مرز دیوانگی و دلقکبازی اقامت کرده بود، مسخره و ملامتش نکن. بهشت یک درِ پشتی دارد برای ورود دلقکها.
sedighe
خودم پول نداشتم کمکش کنم، کارگر هم به قاعدهای از گرفتن تراولها خوشحال بود که ترسیدم بروم به آن مردک تذکر بدهم، بعد این بنده خدا به پولش نرسد.
ژان والژان هم گاهی اوقات سرش را میانداخت پایین و بیکنشگریِ خاصی، راهش را میکشید و میرفت.
narges M
طنز، وطن انسانهایی است که از غیرنماییِ خود خستهاند. میخواهند خودشان باشند حتی اگر «خود» شان کوچک است. اگر دوباره دیدی کسی در مرز دیوانگی و دلقکبازی اقامت کرده بود، مسخره و ملامتش نکن. بهشت یک درِ پشتی دارد برای ورود دلقکها.
Ms.vey
این هم از جمله رفتارهای خصمانه سرنوشت است که علاقه کاری را به آدم بدهد، اما استعدادش را دریغ کند
مهدیس 🌙
آقای الکترونیکی معتقد بود: «تنها فایده معلم ادبیات بودن اینه که وقتی میخوای کارتبهکارت کنی دقت لازمت نیست. صفرم زیاد بزنی، موجودی نداری.»
مهدیس 🌙
من در این خانواده، مثل پرتقالی در جعبه ابزار؛ همینقدر غریب.
مهدیس 🌙
از وقتی رودربایستی را با خودم کنار گذاشتم، اعتماد به نفسم نابود شد. آدم اگر نفسش را بشناسد، هیچوقت به آن اعتماد نمیکند. از وقتی با خودت صادق بشوی، شفاف و شکننده میشوی. شکنندگی برای مرد خوب نیست. اما بچۀ ناخواستۀ صداقت است. یک شب، فقط یک شب که با خودت صادق باشی، فردایش صاحب یک روح شکننده شدهای.
محمدرضا
خروج از خوابگا و پیادهروی در اعماق شب، یکی از سنتهای مرسوم میان دانشجویان ترم یک و دو بود. مجنونهای زیادی سیگاربهلب و موبایلبهگوش، پابهپای لیلیشان، طرح آینده را میریختند. حالا بماند که اگر موبایلِ یک مجنون را میگرفتی و میتکاندی، حداقل هفت هشت لیلی از آن بیرون میافتاد. کار نداریم.
محمدرضا
«آرمانگرایی مثل نوشابه بعد از بازی است. ضرر دارد، اما ضروری است.
Peyman N
پناه میبرم به خدا از متصلالمضطربیِ مادرِ ایرانی. پناه میبرم به خدا. که در اوقات فراغتش هم غصه میخورد.
Peyman N
تنها آرزوی پدر و مادرم این بود که من یک مهندسفیلسوفِ صدراییِ عارفْمسلکِ سبکِ قاضیِ نجارِ متشرعِ برقکارِ خیّرِ لولهبازکنِ متمدنِ گرافیستِ متدینِ پزشکِ طراح دکورهایداخلی بشوم و من حتی نتوانستم این تنها آرزویشان را جامه عمل بپوشانم و هیچ به آن نپوشاندم.
محمدرضا
آقای آدورنو میگفت: «آنکس که دیگر خانهای ندارد، در نوشتن خانه میکند.» مادرم بدون کمترین آشنایی با تئودورِ عزیز، جمله ماندگاری تقدیم تاریخ کرد: «آنکس که دیگر عرضهای ندارد، در خانه نوشتن میکند.»
Peyman N
بد بنیعادتی بود. اولین و آخرین نکبتی که موفق به ترکش شد، زندگی بود. نه از هروئین دست کشید، نه آن «خواهرخواهر» از دهنش افتاد، که زنان همسایه را از نفس انداخته بود. بهرغم صغارت سنم، از پسِ خواهرخواهر گفتنش، یک صدایی، بلکه زاری و ضجهای میشنیدم. تقلا میکرد ثابت کند معصومیتِ از دسترفته بچگی، یک بارقهایش هنوز برایش باقی مانده.
زنش طلاق گرفت. برای بچهاش بابا نشد. با مادرش خوب تا نکرد. به خودش و خانواده ظلم کرد. به قاعدهای خبط و خطا در دوسیهاش داشت که نشود از شخصیتش قهرمان ساخت. اما سلامتی در ذاتش بود که نمیشود بهراحتی از کنار آن عبور کرد. سلامتِ ذات.
marzieh
نمیتوان به لذت زیبایی هستی رسید، مگر از خلال تجربهای اخلاقی و بدون غرور.
فرانتس کافکا
سپیده
لات بود، اما همه قواعد لاتبازی را رعایت میکرد. با تیزی نیشی میانداخت. خش. ضربه نمیزد. از پشت نمیزد. پولش به سفرهداری نرسید که حالا بگویم آدابش را نگه میداشت، اما همان یک نوشابهای که میگرفت به بیست نفر تعارف میکرد و تا یکی یک قولوپ نمیخوردند، نمیخورد. مقید بود جرعه آخر را، ولو یک قطره، بریزد روی آسفالت. حق خاک.
Aysan
دوست خوبم، آقای آدورنو میگفت: «آنکس که دیگر خانهای ندارد، در نوشتن خانه میکند.»
einlam
یکآن، فرکانس صداهای خوب افتاد روی هم. صدای سماور و صدای تعارف و صدای باد با بودن آفتاب و مهر و محبت موجود در فضا همزمان شد و نزدیک بود انسان متقاعد شود که خوشبختی واقعاً هست و نه مختص فیلمها.
نزدیک بود.
Sahar B
حجم
۴۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
قیمت:
۲,۳۵۰
تومان