بریدههایی از کتاب کمیک استریپهای شهاب
۴٫۷
(۴۹)
«الغریقُ یَتَشَبَّثُ بِکُلِّ حشیش؛ کسی که میخواهد غرق شود، هر خار و خاشاکی را چنگ میزند».
ساکنِ ماه🌙
اگر مثلاً بنده کتابی بنویسم، آیا حاضرم که دیگری کتاب را بردارد و به نام خودش چاپ کند؟ و آیا از اینکه معارف اهل بیت ترویج پیدا کرده، خوشحال میشوم یا نه؟ اگر حتماً دوست دارم به نام من باشد و خودم مطرح شوم، این منیّت است و خودخواهی و کار برای خدا نیست.
ساکنِ ماه🌙
یادت هست که میگفتی معنی استغفار اینه که از خدا بخواهیم تا خلأها و کمبودهامان را جبران کند و خدا تواناست. مگر مشکلی که تو داری یک خلأ نیست؟ پس چرا ناامید شدی؟ چرا امیدوارانه بلند نمیشی و فکری براش نمیکنی تا خدا هم کمکت کند؟
ساکنِ ماه🌙
ذهن افراد عادی، مثل یک دایرۀ کوچکِ سفید است که در اطراف دایره نقطههایی وجود دارد. در واقع این نقطهها همان چیزهایی است که فرد آنها را میداند. فرد سالم، هر کدام را که خواست در دایرۀ ذهنش احضار میکند؛ اما ذهن فرد لکنتدار دو قسمت دارد، مثل دایرهای است که با دو انگشت، وسط آن را، از بالا و پایین فشار دادهاند و تبدیلش کردهاند به دو قسمت: بخش آشفته و بخش آرام. دکتر میگفت که وقتی فرد با بخش آرام ذهنش کار کند، بدون لکنت و راحت حرف میزند؛ ولی وقتی با بخش آشفته کار کند، حرف زدنش با لکنت همراه میشود. من باید در آن لحظات با بخش آرام ذهنم کار میکردم
ساکنِ ماه🌙
به قول استاد نجفی لئن شکرتم لازیدنّکم، هر چه شکرش را بجا آورید زیادتر میشود. اگر شکر دانشمندان و استعدادهایتان را بجا آورید قطعاً زیادتر میشوند و از هر جای دنیا به سمت شما جذب میشوند؛ ولی اگر آنها را کفران کردید و دیگران شُکرشان را به جا آوردند، زیاد شدن و برکتش نصیب آنها میشود.
ساکنِ ماه🌙
ناراحت نباش جوان، الخیرُ فی ما وقع.
• Khavari •
«شهید، یعنی شاهد. شهید، یعنی کسی که چیزهایی که برای ما غیب است را میبیند.»
کامکار
ذکر لا حول و لا قوة الّا بالله را چند بار زیر لب زمزمه کردم؛ معنایش این است که آدم هر وقت دید که کار زشتی میتوانسته انجام بدهد و انجام نداده یا دید که کار خوب و خارق العادهای انجام داده، باید بداند که نیروی هر دو را خدا به او داده است.
کامکار
فقط شبها گاهی فرصت میکردم و طرحهایی میزدم یا همین مسابقه پنجشنبهها بود که واقعاً حالم را خوش میکرد. در طبیعتی زیبا و به دور از آدمها، به راحتی مینشستم و بدون هیچ استرسی با دست چپ نقاشی میکشیدم.
سپیده
من طلبه شدهام و او برای خودش خانمی شده و دارد لیسانس ادبیات میگیرد. من و او الآن دیگر نامحرمیم. دیگر وقتی من را میبیند، چشمهایش را به زمین میدوزد. چادرش را قدری محکمتر میگیرد و با گفتن سلامی از کنارم رد میشود. من هم به چهرهاش نگاه نمیکنم و پژواک سلامش را تحویلش میدهم و میگذرم. آه... ای کاش میدانست که وقتی از کنارم رد میشود یا وقتی درِ خانهشان میآیم و او آیفون را برمیدارد و جواب میدهد، چه تلاطمی در قلبم ایجاد میکند. ارتعاشش در آن لحظات از ارتعاش شدید اتاق M.R.I هم بیشتر است.
سپیده
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه