بریدههایی از کتاب برقلههای ناامیدی
۴٫۰
(۴۱)
من میاندیشم، پس میترکم
پویا پانا
چرا زنان از مردان شادترند؟ مگر نه اینکه وقار و معصومیت در آنها معمولتر است. آنها نیز به دام بیماری و نارضایتی میافتند، اما وقار بر آنها غالب است. وقار بیآلایش، حالتی از توازن ظاهری به آنها میبخشد که هرگز به تنشهای تراژیک و پرخطر نمیانجامد.
پویا پانا
آنکه با شیطان عهدی نبسته شایستۀ زندگی نیست، چراکه شیطان بیش از خدا دلالت بر زندگی دارد. از افسوسهایم یکی این است که شیطان بهندرت مرا فریفته، اما خدا هم آنقدرها دوستم نداشته.
نازنین بنایی
مادام که شادی از سرچشمههای درونی نجوشد، کمک بیرونی بیمصرف است.
من
در جهان، فقر بیش از هر چیز دیگری بشر را تهدید میکند و بیشک به انحطاط چنین حیوان خود بزرگبینی منجر خواهد شد. در برابر فقر، من حتی از موسیقی شرمسارم. جوهرۀ زندگی اجتماعی بیعدالتی است. پس چگونه میتوان از مکاتب سیاسی یا اجتماعی حمایت کرد؟
sajii
موسیقی باخ تنها برهان اثبات این امر است که آفرینش جهان را نمیتوان بهتمامی شکستخورده پنداشت.
Chia.V
علت خودکشی تنها تزلزل درونی است، نه دلیل بیرونی. در مواجهه با شرایط نامساعد یکسان، بعضی بیتفاوتاند، بعضی برانگیخته و بعضی وادار به خودکشی میشوند
Javad Azar
کار انکار جاودانگی است.
پویا پانا
بهنظر من شکل اصیل عشق میان زن و مرد درمیگیرد، نه فقط با میل جنسی، بلکه در شبکهای سرشار از حالات عاطفی.
پویا پانا
اندکی دانش لذتبخش است، زیادی آن نفرتانگیز. هرچه بیشتر بدانید، کمتر خواهان دانستناید. آن که رنج دانستن را نچشیده، هیچگاه چیزی ندانسته.
خاک
آیا عذاب بیخوابی را تاب آوردهاید؟ وقتی شب همهشب دقیقهها را میشمارید، و حس میکنید در این جهان تنهایید، وقتی ماجرای شما انگار مهمترین ماجرای تاریخ است و تاریخ معنای خود را از دست میدهد و وجودش رنگ میبازد؟ وقتی خوفناکترین شعلهها در شما زبانه میکشد، وجودتان گویا یگانه و استثنایی است در جهانی که فقط برای کامروایی مشقت شما آفریده شده؟ باید این لحظهها را، همچون بیشماری و پایانناپذیری رنج، پشت سر گذاشته باشید تا به درک تصویری روشن از گروتسک دیدن خود در آینه برسید. این تصویر فرسودگی تمام و کمال است. صورتکی منقبض با رنگباختگی اغواگر و اهریمنیِ کسی که پرتگاههای مهیب و تاریک را پشت سر گذاشته است.
lordartan
خلوتگزیدگان بزرگ از دنیا کناره گرفتند نه برای آمادهکردن خود برای زندگی، بلکه به این منظور که با رضایت پذیرای پایان آن شوند.
yazdaan
از طریق کار انسان از موقعیت سوژه به ابژه نقل مکان کرده؛ بهبیان دیگر، تبدیل به حیوانی معیوب شده که به اصل خود خیانت کرده است. بهجای زیستن برای خود ـ نه بهمثابه خودآگاهی، بلکه با بالیدنی معنوی ـ انسان به بردۀ مفلوک و عاجز واقعیت بیرونی تبدیل شده است. آنهمه شور و وجد و مکاشفه کجا رفت؟ کجاست جنون متعالی یا لذت ناب شرارت؟ لذت منفی حاصل از کار نشان از فقر و ابتذال زندگی روزمره دارد، کوتهفکرانه بودن آن.
پویا پانا
هر آن کس که گفته خوابیدن مترادف امید است، شهودی ژرف داشته، نه فقط از اهمیت هولناک خواب، بلکه از بیخوابی. اهمیت بیخوابی چنان عظیم است که وسوسه میشوم انسان را حیوانی ناتوان از خوابیدن تعریف کنم. چرا انسان را حیوان عاقل بدانیم در حالی که دیگر حیوانات نیز به همان اندازه معقولاند؟ اما در جهان خلقت حیوان دیگری نیست که بخواهد بخوابد و نتواند. خواب فراموشی است: ماجراهای زندگی، پیچیدگیها و دلمشغولیهای آن کاملاً رنگ میبازد و هر بیداری شروعی تازه است، امیدی نو. زندگی اینگونه ناپیوستگی خوشایندش را حفظ میکند، توهمی از نوزایی دائمی. از سوی دیگر، از بیخوابی احساس بازگشتناپذیری از اندوه، ناامیدی و رنج زاده میشود. برای انسان سالم ـ حیوان ـ اما، بیخوابی فقط تفنن است. او هیچچیز نمیداند دربارۀ آنان که حاضرند جهان را بدهند برای ساعتی خواب عمیق، آنان که از دیدن رختخواب وحشت میکنند، همانگونه که از دیدن شکنجهگاه. رابطهای نزدیک است میان بیخوابی و ناامیدی. فقدان خواب فقدان امید را بههمراه میآورد.
نازنین بنایی
جوانان از مرگ چون چیزی بیرون از زندگی یاد میکنند. اما هنگامی که بیماری با تمام قوا بر آنان چیره میشود، توهمات و فریبندگی جوانی رنگ میبازند. در این جهان، فقط مشقتهایی که از بیماری سرچشمه میگیرند اصیلاند. دیگر مشقتها ناگزیر نشان از فضلفروشی دارند. تنها آنان که حقیقتاً رنج میکشند از رضایت حقیقی و جدیت بیپایان بهرهمندند. دیگران در هارمونی، عشق، رقص و زیبایی زاده شدهاند و بسیاری با خرسندی آمادهاند در ازای عشقی معصومانه یا ناخودآگاهیِ هوسانگیز رقص از کشف و شهود متافیزیکی حاصل از یأس و مشقت و مرگ دست بکشند. و بسیاری آمادهاند، در ازای بودنی شاد و بینام و نشان، از افتخاری که با رنج کسب میشود چشمپوشی کنند.
lordartan
«من چیزی از خود ابداع نکردهام، بلکه صرفاً کاتب عواطف خود بودهام.»
رهگذر
چه کسی بهروشنی میتواند بگوید که رنج همسایۀ من بیش از من یا رنج مسیح بیش از همۀ ماست؟ هیچ معیار عینیای در کار نیست؛ چراکه رنج را نه در تناسب با محرکهای بیرونی یا آزردگیهای موضعی موجود زنده، بلکه فقط آنگونه که در آگاهی حس میشود یا بازتاب مییابد میتوان سنجید
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
اگر چهرۀ آدمی بهاندازۀ کافی بیانگر رنجش بود؟ اگر تمام آشفتگی درونیاش در حالت چهرهاش عینیت مییافت؟ آیا باز هم میتوانستیم با او گفتوگو کنیم؟ آیا در این صورت هنگام گفتوگو صورتمان را با دست نمیپوشاندیم؟
زندگی واقعاً ناممکن بود، اگر بیکرانگی رنجهای پنهان در سینهمان بهتمامی در خطوط چهرهمان نمایان میشد.
اینگونه هیچکس را یارای آن نبود که در آینه به خود بنگرد، چراکه سیمایی گروتسک و تراژیک خطوط چهرهاش را با لکهها و آثار خون، زخمهای ناسور و سیل ناگزیر اشک درهم میآمیخت
Javad Azar
چرا خودکشی نمیکنم؟ چون همان اندازه که از مرگ بیزارم، از زندگی نیز بیزارم.
پویا پانا
علت خودکشی تنها تزلزل درونی است، نه دلیل بیرونی.
پویا پانا
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۷۳,۲۰۰
۳۶,۶۰۰۵۰%
تومان