بریدههایی از کتاب برقلههای ناامیدی
۴٫۰
(۴۱)
رنجکشیدن و اندیشیدن من چقدر میتواند مهم باشد؟ حضور من، در این جهان، چند زندگی آرام را میآشوبد و معصومیت خوشایند و ناخودآگاه آنها را بر هم میزند؟ گرچه بر این باورم که تراژدی من عظیمترین است در تاریخ ـ عظیمتر از سقوط امپراتوریها ـ با وجود این، بر بیاهمیتی مطلق خود آگاهم. من کاملاً متقاعد شدهام که در این عالم هیچ نیستم
من
مگر نه اینکه صوفیان میپندارند پس از خلسههای بزرگ دیگر توان زیستن ندارند؟ آنان که ورای مرزهای عادی، طعم زندگی، انزوا، ناامیدی و مرگ را چشیدهاند چه انتظاری از این زندگی میتوانند داشته باشند؟
Ali
لبریزبودن از خویش، نه بهمثابه خودپسندی، بلکه سرشارشدن، رنجور از حس بیکرانگی درونی، یعنی چنان بهغایت زیستن که گویا از شدت زندگی خواهی مرد.
Chia.V
«من خواب را از دست دادم و این بزرگترین تراژدیای است که بر سر کسی میآید، بسیار بدتر از زندانی بودن. حوالی نیمهشب از خانه بیرون میرفتم و پرسهگرد خیابانها میشدم. فقط چندتایی دیوانه و من در خیابان بودیم، تنهایِ تنها در تمام شهر که بر آن سکوتی مطلق حکمفرما بود.»
pari moniri
نظریهای که متأسفانه همواره قابل اثبات است: تنها کسانی شادند که هرگز فکر نمیکنند یا بهعبارتی فقط به ضروریات محض زندگی فکر میکنند و فکرکردن به این چیزها عین فکرنکردن است. اندیشیدن واقعی به دیوی میماند که چشمۀ زندگی را گلآلود میکند یا بیماریای که باعث گندیدن ریشههای زندگی میشود.
niloufar.dh
در این جهان، که نباید افسوس چیزی را خورد، چه بسیار چیزها مایۀ افسوساند؛ اما از خودم میپرسم آیا جهان به افسوسخوردن من میارزد؟
yazdaan
برای تبدیل سرنوشت خود به مسئلهای عینی و همزمان جهانشمول باید تمام حلقههای دوزخی درونی را تا قعر پیمود. آنگاه اگر خاکستر نشدی، میتوانی شاعرانه فلسفه بورزی.
yazdaan
اندیشهای را دوست دارم که رگهای از گوشت و خون در خود داشته باشد و ایدههای برخاسته از کشمکش جنسی یا افسردگی را به انتزاع توخالی ترجیح میدهم. آیا مردم هنوز در نیافتهاند که زمان بازیهای سطحی اندیشمندانه بهسر آمده، اینکه مشقت بیتردید از قیاس مهمتر است،
yazdaan
اگر میتوانستم تمام جهان را به مشقتی عظیم دچار میکردم تا زندگی را از ریشه بپالاید؛
yazdaan
انسانهای معذبی که شدت پویایی درونیشان به مرز طغیان میرسد، آنان که حرارت معمول زندگی را نمیپذیرند، محکوم به سقوطاند.
yazdaan
تا آنجا که به خودم مربوط است، از انسان بودن استعفا میدهم. دیگر نه میخواهم و نه میتوانم انسان باشم. چه باید بکنم؟ خدمت به نظامی اجتماعی و سیاسی؟ بدبخت کردن زنی؟ دنبال نقصان نظامهای فلسفی گشتن؟ جنگیدن برای آرمانهای زیباییشناسی و اخلاقی؟ اینهمه بسیار ناچیز است. من انکار میکنم انسان بودنم را، حتی به قیمت تنها ماندن. اما آیا من همین حالا هم تنها نیستم، در این جهانی که دیگر هیچ انتظاری از آن ندارم؟
خاک
برای یک روانشناس همۀ انسانها پارههایی از خودش هستند. اینکه روانشناسان دیگران را تحقیر میکنند، در خودش رگههایی از خودکنایگی پنهانی و بیحد دارد. هیچکس از سر عشق روانشناسی نمیکند؛ اینکار بیشتر شکلی از سادیسم است، میل به نیستکردن دیگران با تسخیر وجود خصوصیشان، با محرومکردن آنان از هالۀ رازآمیزشان. روانشناس، که آدمها و ذخایر محدودشان را بهسرعت مصرف میکند، آسان دلزده میشود. چراکه آنقدر بیآلایش نیست که دوستی داشته باشد و بیش از حد خودآگاه است که معشوقی اختیار کند.
پویا پانا
به یک شرط تن به دیوانگی میدهم. به بیانی، دیوانهای باشم شاد و سرزنده که از صبح تا شب قهقهۀ بیخیالی سر میدهد، بیهیچ رنج و دلمشغولیای. با اینکه سخت مشتاق خلسهای پرفروغم، هیچ از آن نمیخواهم، چراکه میدانم افسردگی کشندهای در پی دارد. بهجای آن ترجیح میدهم بارانی از نور گرم از من ببارد که جهانی را دگرگون میکند. فوران نوری بیخلسه که آرامش فروغ ابدیت را برهم نزند.
erfan khanaki
آیا مردم هنوز در نیافتهاند که زمان بازیهای سطحی اندیشمندانه بهسر آمده، اینکه مشقت بیتردید از قیاس مهمتر است، فریادی از سر ناامیدی روشنگرانهتر از هوشمندانهترین تفکرات است و اشکها همواره ریشههایی عمیقتر از لبخندها دارند؟ چرا نمیخواهیم ارزش منحصربهفرد حقایق زنده را بپذیریم؟ حقایقی که در ما زاده شده و واقعیتی را آشکار میکند که ویژۀ خود ماست.
Hosein
اندیشۀ رنج را نمیتوان از فرسودگی و مرگ جدا دانست. رنج بهمثابه مبارزه؟ اما با چه کسی و بر سر چه چیزی؟ تعبیر رنج، بهمثابه اشتیاقی که از بیهودگیاش منزلت مییابد یا کشاکشی که خود مقصود خود است، سراسر باطل است. درواقع، رنج جدال مرگ و زندگی است. از آنجا که مرگ در زندگی جاری است، تقریباً، سراسر زندگی رنج است. در جدال مرگ و زندگی، آن لحظات شگرفی را رنجآور مینامم که آگاهانه و دردآور با حضور مرگ رو در رو میشویم. رنج حقیقی آنگاه اتفاق میافتد که از دریچۀ مرگ به نیستی قدم میگذارید، وقتی حس فرسودگی برای همیشه نابودتان میکند و مرگ پیروز میشود.
raha
فقط زمانی یاد میگیریم زندگی کنیم که دیگر چشمانتظار چیزی نیستیم
من
اندیشهاش بیش از هر چیز حاصل بیخوابیهای طولانیاش است. بیخوابیهایی که از جوانیاش آغاز شد و هفت سال بهطول انجامید و کار را به آنجا کشاند که او، پس از سالها مطالعۀ فلسفه، باورش را به آن از دست داد.
رهگذر
«من خواب را از دست دادم و این بزرگترین تراژدیای است که بر سر کسی میآید، بسیار بدتر از زندانی بودن. حوالی نیمهشب از خانه بیرون میرفتم و پرسهگرد خیابانها میشدم. فقط چندتایی دیوانه و من در خیابان بودیم، تنهایِ تنها در تمام شهر که بر آن سکوتی مطلق حکمفرما بود.» «در نتیجه، هر آنچه به آن اندیشیدهام یا نگاشتهام طی همین شبها زاده شد. از آنجا که شبها نمیتوانستم بخوابم و پرسه میزدم، طبیعتاً در طول روز بیمصرف بودم و اینگونه شد که نتوانستم هیچ حرفهای را تجربه کنم.»
lordartan
خلاقیت راه نجاتی موقتی از چنگال مرگ است.
Chia.V
آیا برای سنجش رنج معیاری عینی وجود دارد؟ چه کسی بهروشنی میتواند بگوید که رنج همسایۀ من بیش از من یا رنج مسیح بیش از همۀ ماست؟ هیچ معیار عینیای در کار نیست؛ چراکه رنج را نه در تناسب با محرکهای بیرونی یا آزردگیهای موضعی موجود زنده، بلکه فقط آنگونه که در آگاهی حس میشود یا بازتاب مییابد میتوان سنجید. دریغا، از این منظر، بحث دربارۀ سلسلهمراتب رنج بیمعناست. هرکس با رنج خود، که آن را مطلق و نامحدود میپندارد، تنهاست.
pari moniri
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۷۳,۲۰۰
۳۶,۶۰۰۵۰%
تومان