بریدههایی از کتاب شهر خرس
۴٫۱
(۱۶۵)
همه ی ما بزرگ سالان در زندگی روزهایی داریم که کاملاً احساس تهی بودن می کنیم. وقت هایی که دیگر نمی دانیم داریم این همه وقت را صرف جنگیدن برای چه می کنیم، وقت هایی که واقعیت و نگرانی های روزمره به ما هجوم می آورد و نمی دانیم دیگر چقدر می توانیم دوام بیاوریم. مسئله ی جالب این است که ما همه این توانایی را داریم که مدت ها به همین ترتیب زندگی کنیم و دست از این افکار هم برنداریم، اما وحشتناک اینجاست که نمی دانیم دقیقاً چه مدت.
کتابخوار
ما عاشق برنده ها هستیم، گرچه به ندرت آدم های دوست داشتنی ای هستند. آن ها معمولاً آدم هایی وسواسی، خودخواه و پررو هستند، اما این که مهم نیست، ما می بخشیمشان. ما تا وقتی که برنده هستند، دوستشان داریم.
Atefe Rajabi
پدر و مادر بودن باعث می شود احساس کنی پتویی هستی که همیشه کوچک تر از آنی است که باید باشد؛ مهم نیست چقدر سعی کنی همه را بپوشانی، همیشه کسی هست که سردش است.
ammarv93
شاید آدم وقتی مدام بترسد به جایی می رسد که از ترسیدن خسته می شود.
شراره
تعریف هیچ لغتی در دنیا سخت تر از «وفاداری» نیست. وفاداری همیشه به عنوان یک ویژگی مثبت شناخته می شود، چون مردم اکثراً معتقدند که بسیاری از کارهای خوبی که در حق هم می کنند به خاطر وفاداری است. مشکل فقط اینجاست که خیلی از کارهای بدی هم که در حق هم می کنیم دقیقاً به همین دلیل است.
شراره
عشق پدر و مادر به بچه چیز عجیبی است. عشق ما به هر کسی نقطه ی آغازی دارد اما عشق به بچه این طور نیست. نقطه ی آغاز ندارد، همیشه بچه مان را دوست داشته ایم، حتی پیش از آنکه اصلاً به وجود آمده باشد. فرق نمی کند پدر و مادر خوبی باشیم یا نه، همه ی پدرومادرها چنین لحظه ای را تجربه می کنند، لحظه ای که امواج سهمگین احساسات بر سرشان می ریزد و آن ها را به زانو درمی آورد. غیر قابل درک است، چون معیاری برای سنجش آن نیست. به این می ماند که بخواهی برای کسی که همه ی عمرش را در یک اتاق تاریک گذرانده تعریف کنی که چه حسی دارد وقتی برف روی زبانت می نشیند یا ماسه های ساحلی انگشتان پایت را قلقلک می دهد. روح آدم پرواز می کند.
شراره
من که بچه بودم، اگه شیرم می ریخت، بابام من رو می زد. این به من یاد نداد که دیگه چیزی رو نریزم، فقط من رو از شیر ترسوند.
شراره
به مرگت که نزدیک می شوی، می فهمی که مرگ برای هر کسی ممکن است چیزی باشد اما برای والدین سکوت است. بچه ها پشت سرشان سکوت به جا می گذارند؛ در آشپزخانه، در راهرو، پشت تلفن، در صندلی عقب ماشین، در عصرهای جمعه، در صبح های دوشنبه، پیچیده در بالش ها و ملحفه ها، ته جعبه ی اسباب بازی در اتاق زیر شیروانی، روی چهارپایه ی گوشه ی آشپزخانه، زیر حوله ای که دیگر در توالت روی زمین نیفتاده، همه جا.
شراره
تقریباً همه خودشان را در کار تیمی خوب می دانند، اما فقط تعداد کمی واقعاً معنی آن را می فهمند. می گویند انسان حیوانی است اجتماعی، این اندیشه این قدر جا افتاده که کمتر کسی حاضر است بپذیرد که بعضی از ماها وضع زندگی گروهی مان واقعاً مزخرف است، که نمی توانیم همکاری کنیم، که خودخواهیم، و بدتر از همه آدم هایی هستیم که دیگران خوششان نمی آید. پس باز هم تکرار می کنیم: «من کار تیمیم خوبه.» این قدر تکرار می کنیم که خودمان هم باورمان می شود اما دیگر حاضر نیستیم هزینه ی آن را بپردازیم.
شراره
آدم ها گاه می گویند غم چیزی روانی است، اما گیر افتادن در دام آن یک مسئله ی فیزیکی است. اولی زخم است و دومی عضوی قطع شده. یک گلبرگ پژمرده در برابر یک ساقه ی شکسته. وقتی خودت را بکشانی سمت چیزی که عاشقانه دوست داری، در ریشه های آن شریک می شوی. ما درباره ی از دست دادن عزیزان حرف می زنیم، می توانیم زمان بدهیم تا درمان شود، اما حیات مجبورمان می کند به زندگی ادامه دهیم، آن هم به خاطر یک قانون اساسی: درختی که تنه اش بشکند محکوم است به نابودی.
شراره
برای یک بچه خیلی آسان است که عاشق چیزی شود که به او می گویند در آن چیز بهترین است.
شکوفا
بعضی از شماها با یه استعداد ذاتی به دنیا اومدین و بعضی تون نه. بعضی هاتون خیلی خوش شانسین و مجانی یه چیزهایی بهتون داده شده، بعضی هاتونم نه.
شکوفا
هاکی به آدم آسیب می زند و نیاز به یک قربانی غیرانسانی دارد؛ بدن، ذهن و احساسات.
شکوفا
این شهر نیاز داره تو یه چیزی برنده بشه. ما نیاز داریم به اینکه حتی یه بارم که شده حس کنیم بهترینیم.
شکوفا
فرق واضحی هست بین بچه های خانواده های فقیر و بقیه ی بچه ها.
شکوفا
هر چه را می سازی دیگران نابود می کنند، اما باز هم بساز، چون در پایان فقط تو هستی و خدا و این مسئله بین شما دو تا است، نه بین تو و دیگران.
شکوفا
اگر صادق باشی، سرت کلاه می گذارند، اما صادق باش.
اگر مهربان باشی، از سر خودخواهی متهمت می کنند، اما مهربان باش.
تمامی خوبی های امروزت فردا به دست فراموشی سپرده می شود، اما خوبی کن.
شکوفا
به این دلیل است که جاهایی مثل اینجا چشم امیدشان به جوانانشان است، چون تنها آن ها هستندکه به یاد ندارند اوضاع قبلاً بهتر بود. این می تواند یک موهبت باشد.
شکوفا
مادرش گاه دم گوشش می گوید: «به آدمی که تو زندگیش چیزی رو نداره که بی دلیل عاشقش باشه اعتماد نکن.»
شکوفا
چرا کوین یا آمات؟ چرا حرف یکی از این دو نفر؟ چرا حرف های مایا کافی نبود؟
Nazanin
حجم
۳۹۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۳۹۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان