بریدههایی از کتاب خانم دالاوی
۳٫۱
(۶۸)
حتمآ تقصیر دنیا بود که او نمیتوانست احساس کند.
da☾
بدلباسی یا پوشیدن لباس های نامناسب برای هر موقعیت را عیب میشمرد
da☾
بیش از هر چیز میخواست تنها باشد
da☾
زندگی به خودی خود، هر لحظهی آن، هر قطرهی آن، اینجا، همین لحظه، زیر آفتاب در ریجنتز پارک کفایت میکند.
da☾
تقریبآ کاری نبود که از آن لذت نبرد. اگر به اتفاق او در هاید پارک قدم میزدی، با دیدن باغچهی لالهها، یا بچهای در کالسکه یا هر منظرهی عادی دیگری بلافاصله از خود داستانی میساخت.
da☾
آنها زندگی را دوست دارند. در چشمان مردم، در گامهای محکم یا افتان و خیزان، در قردادنها، در همهمه و سر و صدا؛ در درشکه ها، اتومبیلها، اتوبوسها، وانت ها، رفت و آمد ساندویچ فروشها، نوازندگان سازهای برنجی، جعبههای موسیقی؛ و در سر و صدای عجیب و رعدآسای هواپیماهایی که پیروزمندانه بالا سر پرواز میکردند چیزی بود که دوست داشت؛ زندگی؛ لندن؛ این لحظه در ماه ژوئن.
da☾
همیشه بیش از اندازه خوب لباس میپوشید، اما این کار حتمآ به دلیل شغل ناچیزش در دربار لازم بود
Azade_sh
همیشه بیش از اندازه خوب لباس میپوشید، اما این کار حتمآ به دلیل شغل ناچیزش در دربار لازم بود
Azade_sh
همیشه بیش از اندازه خوب لباس میپوشید، اما این کار حتمآ به دلیل شغل ناچیزش در دربار لازم بود
Azade_sh
خدا میداند چرا اینقدر دوستش داریم، چگونه آن را چنین میبینیم، از خود آن را میسازیم، هر لحظه پیرامون خود میسازیم، بر هم میزنیم، بار دیگر از نو میآفرینیم، اما املترین زنها، بدبختترین و مأیوسترینشان که روی پلهی پای درها مینشینند (و سقوط خود را مزه مزه می کنند) هم همین کار را میکنند؛ کاری نمی شد کرد کلاریسا یقین داشت حتی به حکم قانون، به همان دلیل: آنها زندگی را دوست دارند.
Azade_sh
آدم نمیتواند در چنین دنیایی بچه دار شود. نمیتواند رنج را امتداد دهد، یا بر نسل این حیوانات شهوتران بیافزاید، حیواناتی که احساساتشان پایدار نیست، دستخوش هوا و هوس و نخوت اند.
کاربر ۱۸۸۰۶۴۳
آدم نمیتواند در چنین دنیایی بچه دار شود. نمیتواند رنج را امتداد دهد، یا بر نسل این حیوانات شهوتران بیافزاید، حیواناتی که احساساتشان پایدار نیست، دستخوش هوا و هوس و نخوت اند.
شراره
آدم نمیتواند در چنین دنیایی بچه دار شود. نمیتواند رنج را امتداد دهد، یا بر نسل این حیوانات شهوتران بیافزاید، حیواناتی که احساساتشان پایدار نیست، دستخوش هوا و هوس و نخوت اند
رئوف
در حالی که چاقوی جیبیاش را بیرون آورده بود، با خود گفت پشت این قضیه حسادت بود حسادت که از همهی احساسات بشر پر دوامتر است.
رئوف
این که او را از دانشگاه اکسفورد اخراج کرده بودند درست بود این که سوسیالیست و از یک نظر آدم شکست خوردهای بود هم درست بود. فکر کرد با وجود این آیندهی تمدن را چنین جوانانی در دست دارند؛ جوانانی مثل جوانی خودش، در سی سال پیش؛ جوانانی دلباختهی اصول انتزاعی و آرمانی؛ جوانانی که به لندن کتابهایی سفارش میدادند، کتابهایی که همهی راه را تا کوههای هیمالیا طی میکردند تا به دستشان برسد؛ جوانانی که علم یا فلسفه میخواندند. فکر کرد آینده در دست چنین جوانهایی است.
رئوف
حجم
۱۹۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۹۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۸۷,۰۰۰
۶۰,۹۰۰۳۰%
تومان