بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب همپای صاعقه | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب همپای صاعقه اثر حسین بهزاد

بریده‌هایی از کتاب همپای صاعقه

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۱۳ رأی
۴٫۸
(۱۳)
در نتیجه، حاج احمد هم با نوشتن این رسید و فرستادن نسخه‌ی اصلی آن برای آنها، خیلی دیپلماتیک این‌طور جواب داد؛ سلاح‌های گردان اعزامی شوشتر را: داریم، هست، نمی‌دهیم، مرحمت زیاد!
سید مهدی
اگر بگوییم نیست که خدای ناخواسته دروغ گفته‌ایم. امکانات آشپزخانه و مواد اولیه‌ی خوراکی سالم و مرغوب، به حد مکفی در اختیار اینها قرار می‌گیرد؛ ولی متأسفانه بلد نیستند غذای خوبی از آنها درست کنند. فرضاً از برنجی که به اینها می‌دهیم، یک معجون خمیر مانندی از کار درمی‌آورند و به بچّه‌ها می‌دهند؛ البته بچّه‌ها هم چیزی نمی‌گویند؛ همین را می‌خورند و چون به علت پایبندی به اسلام به جبهه آمده‌اند، هیچ اعتراضی هم نمی‌کنند. اصلاً طبیعت بچّه‌ها طوری است که هرچه را به عنوان صبحانه و ناهار و شام به آنها می‌دهیم، بدون کمترین اعتراضی از ما می‌گیرند و دم برنمی‌آورند؛ مگر اینکه خدای ناکرده بر اثر خوردن این غذا ناخوش بشوند تا شما از زبانشان بشنوید که این قضیه ناشی از بدی غذا بوده است.
سید مهدی
مروری داریم بر پاره‌ای از اسناد و مدارک برملا شده درباره‌ی اقدامات ایالات متحده‌ی آمریکا، در راه تقویت توان رزمی ماشین جنگی رژیم عراق و تلاش در به شکست کشانیدن عملیات عظیم فرزندان سلحشور ملّت ایران در مارس ۱۹۸۲.
سید مهدی
ساعتِ سه می‌گوید اگر اینها حمله می‌کردند، تا الان کار را شروع می‌کردند، دیگر نزدیک صبح است و اینها حمله نخواهند کرد. آن فرمانده تیپ عراقی گفت: آنقدر با خیال راحت رفتیم و خوابیدیم که حتی لباس‌هایمان را هم درآوردیم. با لباس زیر خوابیدیم. تا این‌که ساعت سه و نیم متوجه شدیم بالای سرمان هستید.
سید مهدی
نیم ساعت نکشید که دیدیم با همان شتاب دارد به طرف‌مان می‌آید؛ منتها یک کامیون حامل مهمات را هم دنبال‌اش آورده. روی در نارنجی رنگ کامیون، آرم «جهاد سازندگی» دزفول به چشم می‌خورد. سعید شالی گفت: گُلی به گوشه‌ی جمالِ بچّه‌های جهاد!
سید مهدی
ناگهان فکری به خاطرم رسید! معطل نکردم و سریع خودم را به جیپ عراقی رساندم. جنازه‌ی راننده را پایین کشیدم و نشستم پشت فرمان و ماشین را روشن کردم.
سید مهدی
آنها با این کارشان واقعاً خطر کرده بودند؛ زیرا تانک‌های عراقی، از پشتِ آن سنگرهای هلالی‌شکل و مرتفع خودشان کاملاً روی چیفتن‌های ما دید داشتند؛ در حالی که بچه‌های تیپ ۲ زرهی، فاقد چنین امتیازی بودند. با این حال، تانک‌سواران دلاور ارتشی ما، مردانه وارد عمل شدند و وظیفه‌ی حمایت و پشتیبانی از بچّه‌های تیپ ۲۷ را با از خودگذشتگی و رشادتی ستودنی انجام دادند.
سید مهدی
دو نفر از بچه‌ها را هم فرستادم تا بدون کوچکترین سر و صدایی، نَفَسِ نگهبان سنگر دوشکار را بِبُرَّند. آنها چست و چالاک جلو رفتند و به سنگر دوشکا رسیدند... لحظه‌ای بعد برگشتند و با حالتی متعجب گفتند: برادر جعفر، هیچ معلوم هست اینجا چه خبر است؟! پرسیدم: مگر چه شده؟ یکی از آنها گفت: وقتی بالای سر نگهبان عراقی رسیدیم،‌ او را مُرده یافتیم!... ظاهراً این نگهبان، تا چشمش به ستون گردان ما افتاده بود، درجا سکته کرده و پشت همان تیربار مخوف، قبض روح شده بود
سید مهدی
محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را «بدو رو» می‌خوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را بدو رو بخوانید.» وقایع‌نگار حاضر در ستون می‌نویسد: ... یک لحظه دولا شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم. همان‌طور که داشتیم جلو می‌رفتیم، مشعول به نماز شدیم. عجب نمازی بود! به راستی نجوای عشق بود. زبان‌ها ذکر می‌گفتند و بدن‌ها هر یک به گونه‌ای در جنبش و جوشش بودند.
سید مهدی
حاج‌احمد بلافاصله به برادرهای استراق سمع دستور داد: به شنود ما بگویید بروند روی خط فرماندهی دشمن و خیلی جدی خودشان را به عنوان «مرکز پیام قرارگاه فرماندهی سپاه چهارم دشمن» معرفی کنند و به سرهنگ فرمانده توپخانه بگویند دستور مؤکد از جانب سرلشکر ستادهشام صباح فخری، فرمانده سپاه ۴ است که عقب‌نشینی نکنید تا برایتان نیروی کمکی بفرستیم!
سید مهدی

حجم

۴٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۹۱۲ صفحه

حجم

۴٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۹۱۲ صفحه

قیمت:
۱۸۲,۰۰۰
۱۲۷,۴۰۰
۳۰%
تومان