بریدههایی از کتاب در خانه اگر کس است... (۲ مجموعه داستان)
۴٫۴
(۳۶)
توی جلسه، آقا بین صحبتهایشان فرمودند: «کتابی هست که همهٔ دعاها در آن موجود است.»
گوشم را تیز کردم تا اسم کتاب را بشنوم، اما بحث عوض شد و حرف دیگری از آن کتاب زده نشد.
بعد از جلسه یک تکه کاغذ برداشتم و رفتم خدمت آقا.
همانطورکه خودکار را برای نوشتن آماده کرده بودم، پرسیدم: «آقا! اسم اون کتابی که فرمودید رو میخواستم.»
آقا لبخندی زدند و گفتند: «قرآن».
شهید ابراهیم هادی
وسط خندیدن به خودم نهیب میزدم: «تو چقدر خودت را شناختهای...؟»
F313
همانطورکه کیسه را در دستش جابهجا میکرد، به آقا سلام داد.
آقا بعد از جواب سلام، به کیسهٔ پلاستیکی اشاره کرد و پرسید: «این چیه؟»
مرد لبخند زد: «گندم بو دادهست؛ برای مراسم جشن عبدالزهرا(س)!»
آقا چند قدم جلو رفتند، بعد دوباره برگشتند و با نرمی گفتند: «بهجای این مراسمها، بگردیم یک دلیلی پیدا کنیم بر اثبات خلافت امیرالمومنین (ع) که اگر این دلیل را به دیوار بگوییم، دیوار به حرف بیاید و بگوید: حق با شماست!»
بر اساس خاطرهٔ یکی از همراهان
ریحانه باقریه
میگوید: «یادته وقتی اصرار داشتی بریم پشت سر آقای بهجت نماز بخونیم، بهت گفتم بیخیال! این هم یکیه مثل بقیهٔ آخوندها؟»
صدایش میلرزد،
«بعد از نماز که همه رفتید پیش آقا و دستشون رو بوسیدید، من هم به تقلید از شما خم شدم،
اما قبل از اینکه ببوسم، دستشون رو عقب کشیدن و گفتن: «تو که به این چیزها اعتقادی
نداری...»
سرش را پایین میاندازد.
حالا میتوانم حالش را بفهمم.
ریحانه باقریه
«چشم آدم باید مواظب باشه. اگر کسی میخواد آقا امام زمان؟ عج؟ رو ببینه، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه.»
سرم را انداختم پایین.
حساب و کتاب چشمهایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود.
شهید ابراهیم هادی
پرسیدم: «که بود؟»
آقا جواب دادند: «با خودش کار داشت.»
با تعجب پرسیدم: «یعنی چی با خودش کار داشت؟»
آقا خندهشان گرفت.
با همان لبخند جواب دادند: «با خود آقا کار داشت! هر چه گفتم بفرمایید، گفت: نه، من با خود آقا کار دارم! آخرش هم خداحافظی کرد و رفت.»
Fatemeh.V.Younesi
آقا بدون اینکه سرش را بالا بگیرد، گفت: «حضرت معصومه (س) گله دارند که چرا در این مدتی که به قم آمدهاید، خدمت ایشان نرسیدهاید.»
sara.kh
پدرِ کودک توضیح داد که از کِی و چطور با او کار کردهاند تا توانسته کل قرآن را حفظ کند.
حرفهایش که تمام شد، آقا توصیه کردند: «حواستان باشد از حالت اعتدال خارج نشوید؛ و طوری نباشد که فکر کنید بعد از قرآن باید مفاتیح و صحیفهٔ سجادیه را هم حفظ کند! یادتان باشد با یک بچه طرف هستید و او باید بچگیاش را بکند.»
sara.kh
آقا فرمودند: «این پول را به آن کسی که من نگاه میکنم، بدهید.»
با دقت به چشمهای نافذ آقا خیره شدم.
به من نگاه میکردند!
فهمیدم دارند مزاح میکنند.
لبخند زدم: «حاجآقا! به بنده عنایت فرمودید.»
بعد اسمم را پرسیدند؛ و از آن به بعد هر وقت میخواستند پولی به من مرحمت کنند، میفرمودند: «این پول را بدهید به آقا سیدعبدالله.
آقا سیدعبدلله را میشناسی؟»
من خندهام میگرفت و میگفتم: «بله!»
ایشان میفرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُو فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ؛ هر کس خود را بشناسد، خدای خود را شناخته است.»
مرگ بر ظلم
تا شنیدم سفر کربلایم جور شده، اول از همه خدمت آقا رسیدم و خبر را دادم.
آقا پرسیدند: «از اطرافیانت حلالیت طلبیدهای؟»
خشکم زد.
آقا سکوت را شکستند: «آن نگاههای تندی که به این و آن کردی، نمیگذارد زمانی که احتیاج به نگاه اهل بیت (ع) داری، به تو نگاه کنند.»
ZaZa
حجم
۵۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۵۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۵,۰۰۰
۲,۵۰۰۵۰%
تومان