بریدههایی از کتاب کتاب دزد
۴٫۱
(۳۳۳)
گاهی به نظرم تنها کاری که میتوانم انجام دهم همین اشتباه کردن است.
ali ns
حالا هرگاه که به مدرسه میرفت یا برمیگشت چشمش دنبال وسایل دور انداخته شدهای بود که میتوانست برای مرد در حال احتضار جذاب باشد. ابتدا از این متعجب بود که چرا این موضوع تا این حد اهمیت داشت. چطور میشد چیزی تا این حد بیاهمیت باعث آرامش کسی شود؟ روبانی افتاده در جوب آب. یک میوۀ کاج در خیابان. تکمهای که به راحتی به دیوار کلاس لم داده است. یک سنگ گرد از رودخانه. حداقلش اینها نشانی از این بودند که لیزل نگران مکس است و وقتی او بیدار شود موضوعی برای حرف زدن خواهد داشت.
وقتی تنها بود، آن گفتوگوها را در ذهن تداعی میکرد.
مکس میگوید: «خب همۀ اینا چیه؟ این خرت و پرتا چیه؟»
«خرت و پرت؟» در خیالش، کنار تخت نشسته است: «اینا خرت و پرت نیستن مکس. اینا همون چیزایی هستن که باعث شدن تو بیدار بشی.»
Farshad
قد بلندی داشت و میتوانستم از ماورای پلکها، نقرۀ چشمانش را ببینم. روحش نشست. به پیشوازم آمد. این جور روحها همیشه همین کار را میکنند. بهترینهایشان هستند. آنهایی هستند که برمیخیزند و میگویند: «میدونم کی هستی و من حاضرم. البته نه این که دلم بخواد برم، ولی باهات مییام.» این روحها همیشه سبکاند، چون بخشهای زیادی از آنها پیش از این رفتهاند. بخشهای زیادی از آنها به جاهایی دیگر رفتهاند. این روح با نفسهای آکاردئون بیرون آمد و با طعم غریب نوشیدنی در تابستان و هنر وفای به عهد، در آغوشم قرار گرفت و آرامید. میل کشیدن آخرین سیگار قلقلکش میداد و نیرویی عظیم و بیکران او را به سمت زیرزمین میکشید، به سمت دختری که فرزندش بود و آن پایین کتابی را مینوشت که او آرزو داشت روزی بخواندش.
لیزل.
وحید
روحش نشست. به پیشوازم آمد. این جور روحها همیشه همین کار را میکنند. بهترینهایشان هستند. آنهایی هستند که برمیخیزند و میگویند: «میدونم کی هستی و من حاضرم. البته نه این که دلم بخواد برم، ولی باهات مییام.» این روحها همیشه سبکاند، چون بخشهای زیادی از آنها پیش از این رفتهاند. بخشهای زیادی از آنها به جاهایی دیگر رفتهاند.
الف سین
انسانها، اگر هیچ چیز دیگری نداشته باشند، این حس خوب را دارند که میمیرند.
samarium
تو نمیتونی همینطوری اینجا بشینی و منتظر باشی دنیای جدید خودش بیاد سراغت. باید بری بیرون و یه بخشی از اون باشی، با وجود تمام اشتباهات گذشتهات
forooghsoodani
«لیزل، اگه به کسی چیزی در مورد مردی که اون بالاست بگی، اون وقت همهمون توی درد سر بزرگی میافتیم.» مرد روی مرزی باریک حرکت میکرد، مرز ترساندن دختر تا فراموش کند و تسکین دادنش تا آرامشش را حفظ کند. جملات را به خوردش داد و با آن چشمهای فلزیاش مشغول تماشایش شد. یأس و آرامش. «دستکم من و ماما رو میبرن.»
atefe1670
معلومه که احمقی ـ اما حماقتت از جنس خودمونه. بیا بریم.
Farzaneh
چشمهایش به هیچ یک از کارهایی که معمولاً شوکآور هستند واکنش نشان نمیداد؛ نه بشکن زدن، نه سیلی زدن و نه تکان دادن. تمام اینها زمانی مؤثر است که شما از کابوسی برمیخیزید نه هنگامیکه وارد آن میشوید.
Farzaneh
تنها یک چیز بدتر از پسری است که از شما متنفر است
پسری که شما را دوست دارد.
Farzaneh
نباید از این نکته نیز غافل شد که هر عادت و روشی دستکم به یکسو متمایل است و یک روز یا به پایان خود میرسد و یا به عادت و روشی دیگر ختم میشود
vahid
دنیا یک کارخانه است. خورشید به حرکتش وا میدارد و آدمها ادارهاش میکنند. و من همانم که بودم؛ همانی که آنها را با خود میبَرَد.
فهیمه
در میان دفترچۀ سهمیۀ آلمان نازی، برگۀ مجازات وجود نداشت، ولی همه میبایست سهم خود را دریافت میکردند. سهم بعضی مرگ در کشورهای خارجی در دوران جنگ بود. سهم بعضی دیگر فقر و احساس گناه پس از پایان جنگ بود، یعنی زمانیکه در سرتاسر اروپا شش میلیون گور جمعی کشف میشد. خیلیها باید فرارسیدن مجازات خود را پیشبینی میکردند، ولی کمتر کسی به استقبالش میرفت.
فهیمه
«من کودنم و مهربان. این دو تا با هم، بزرگترین احمق دنیا رو میسازن.
فهیمه
انسان قلبی همچون قلب من ندارد. قلب انسانها یک خط است، در حالیکه قلب من دایره است، و من توانایی بیحد و حصر دارم که درست در زمان مناسب، در جای مناسب حضور پیدا کنم. نتیجهاش این میشود که همیشه انسانها را در بهترین و بدترین حالتشان میبینم. من زشتیها و زیباییهایشان را میبینم و مبهوت میمانم که چطور موجودی میتواند این دو را با هم داشته باشد. با این حال، یک چیز هست که به آن حسودیام میشود. انسانها، اگر هیچ چیز دیگری نداشته باشند، این حس خوب را دارند که میمیرند.
mani
احتمالاً، منصفانه است اگر بگویم در تمام سالهای حکومت هیتلر، هیچکس قادر نبود به اندازۀ من صادقانه به پیشوا خدمت کند.
mani
در واقع این یک داستان خیلی کوچک در میان بسیاری چیزهای دیگر است، داستانی با:
-یک دختر
- تعدادی کلمه
- یک نوازندۀ آکاردئون
- تعدادی آلمانی متعصب
- یک بوکسور یهودی
- و تا دلتان بخواهد دزدی.
من کتاب دزد را سه بار دیدم.
Agust G
یک دزد خوب نیازمند چیزهای بسیاری است.
رازداری. استعداد. چابکی.
اما مهمتر از تمام اینها یک چیز بود: شانس
فهیمه
ممکن است دیگران به شما بگویند آلمان نازی عبارت بود از یهودی ستیزی، رهبری به شدت متعصب و ملتی خرافاتی و کینهجو، اما تمام این توصیفات در صورت عدم ذکر ویژگی خاص آلمانیها ناتمام خواهند ماند: علاقۀ آلمانها به سوزاندن.
فهیمه
تنها یک چیز بدتر از پسری است که از شما متنفر است
پسری که شما را دوست دارد.
فهیمه
حجم
۷۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۷۵ صفحه
حجم
۷۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۷۵ صفحه
قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
۱۰۰,۱۰۰۳۰%
تومان