بریدههایی از کتاب هندوانه به شرط عشق
۴٫۰
(۴۴)
سوسن پرسید: «چیکارس؟»
مامان گفت: «گویا یه زمانی کدخدای ده بوده، یه مدتی رانندهی تریلی بوده، دلالی فرش میکرده، پیمانکاری قیروگونی هم میکرده، حالا هم اومده اینجا که از اینجا بره تهرون و از تهرون هم با هواپیما بپره تایلند.»
amid :)
قُلپقُلپ شربتم را سر میکشم و از ته لیوان، بابا را میبینم که خیلی چاق و گنده شده و متفکرانه سر برده در دیوان خواجه حافظ شیرازی. سوسن و سنبل هم عینهو وزیر دست راست و دست چپ اینطرف و آنطرفش نشستهاند.
نازبانو
توی دلم میخندم و به رابطهی بین شکم قلنبهی آدمها و چاخانهایشان فکر میکنم.
Book
«با نگاهت این روزها... داری منو چوب میزنی... بزن بزن... که داری خوب میزنی...»
مینو
نمیدانم چرا همیشه به زیرشلواری پوشیدن مردها آلرژی دارد. درست مثل آدمهایی که از چیزی در زندگیاشان رنج میبرند. انگار یکی از عزیزانش را با یکی از این زیرشلواریها خفه کرده بودند
همچنان خواهم خواند...
همینطور با صدای زنبوریاش که آدم را یاد پرواز حشره در شب تاریک میاندازد، به خواندن ادامه میدهد. بابا بشکن میزند و برای حرکات موزون آب نمیبیند وگرنه شناگر قابلی است
همچنان خواهم خواند...
مهرداد که تازه گواهینامه گرفته، بدش نمیآید خودنمایی کند و رُخی به سوسن نشان بدهد. پسرهی هیز چشم از خواهر ما برنمیدارد. اگر مهمانشان نبودیم و نان و نمکشان را نخورده بودیم کاری میکردم به قورباغه بگوید سیبزمینی. پسرهی مشنگ همانطور که سوئیچ ماشین را توی دستش تاب میدهد، به آقا چراغعلی میگوید: «اگه شما خستهاین، من برسونمشون.»
انگار قند توی دل سوسن آب میشود. دخترهی آدم ندیده! ولی خوشم آمد. آقا چراغعلی کلید را از دست مهرداد میقاپد و میگوید: «بده به من پسر. خودم میرسونمشون.» و به او که هاجوواج نگاهش میکند، میگوید: «میخوام غذام هضم بشه. چاق شدم، نه؟»
آمـيـنْٖ
بوها قاطی شده، بوی گ... و گ...
amid :)
جلو داشبورد، چراغ چشمکزن به ما چشمک میزند، بیرون از ماشین، دو تا آدم، یکی چاق و یکی لاغر ایستادهاند، دو تا آدم که با یک آفتابهی پلاستیکی برای چند لیتر بنزین به ماشینهای تندگذر التماس میکنند، دو تا آدم که از سرما میلرزند و پاچههای زیرشلواریاشان توی باد تکان میخورد.
کتابخوان🤓
دَم گاراژ بودم، یارم سوار شد... دل مسافرا بر من کباب شد...
و همینطور با صدای زنبوریاش که آدم را یاد پرواز حشره در شب تاریک میاندازد، به خواندن ادامه میدهد. بابا بشکن میزند و برای حرکات موزون آب نمیبیند وگرنه شناگر قابلی است.
کتابخوان🤓
حجم
۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
۲۷,۳۰۰۳۰%
تومان