نمیدانم چرا همیشه به زیرشلواری پوشیدن مردها آلرژی دارد. درست مثل آدمهایی که از چیزی در زندگیاشان رنج میبرند. انگار یکی از عزیزانش را با یکی از این زیرشلواریها خفه کرده بودند
Fatemeh Kiayi
سنبل مثل آدمهای گیج و منگ میپرسد: «کدوم مامان؟»
میترکیم از خنده: «دیوونه، مگه ما چندتا مامان داریم؟»
او هم میخندد. با خندهی ناگهانیاش کلی آب از دهان و دماغش پاشیده میشود توی صورت من و سوسن. حسابی آبیاری میشویم. حالا وقتش رسیده که بیفتیم به جانش و تا میتوانیم قلقلکش بدهیم.
مینو
برمیگردم به مغازه که تاریک است و بوی ساعت میدهد. گوشم به دعواست و نگاهم چرخ میخورد روی ساعتهای توی ویترین و قفسهها و دیوارها. عجیب است، هرکدام از ساعتها برای خودشان سازی میزنند. دو ساعت را نمیتوانی پیدا کنی که وقتشان و حرفشان یکی باشد. انگار اینجا سازمان ملل است و هر ساعتی وقت یک کشور را نشان میدهد.
F.R
من اوّلین خمیازه را میکشم و مامان آخرین چشمغُرّه را به بابا میرود. انگار بهانهای بهتر از خمیازهی من پیدا نکرده که با چشمغرهاش قاطی کند و به بابا بگوید: «کیکاووووس، بچهها خوابشون مییاد. دیگه شورشو درآوردی.
khaliliisara@gmail.com
بابا ماچش میکند و میگوید: «جوووون! مثل این دخترای نوعروس ناز میکنی!
amid :)
من تو اینکار استخوون خُرد کردم
N.R.R.