بریدههایی از کتاب هندوانه به شرط عشق
۴٫۰
(۴۴)
جلو داشبورد، چراغ چشمکزن به ما چشمک میزند، بیرون از ماشین، دو تا آدم، یکی چاق و یکی لاغر ایستادهاند، دو تا آدم که با یک آفتابهی پلاستیکی برای چند لیتر بنزین به ماشینهای تندگذر التماس میکنند، دو تا آدم که از سرما میلرزند و پاچههای زیرشلواریاشان توی باد تکان میخورد.
کتابخوان🤓
دَم گاراژ بودم، یارم سوار شد... دل مسافرا بر من کباب شد...
و همینطور با صدای زنبوریاش که آدم را یاد پرواز حشره در شب تاریک میاندازد، به خواندن ادامه میدهد. بابا بشکن میزند و برای حرکات موزون آب نمیبیند وگرنه شناگر قابلی است.
کتابخوان🤓
بابا که بدجوری اوضاع را خیط میبیند، وسط بازیاش از جا بلند میشود و میگوید: «پاشیم، پاشیم بریم که تیمسار بدجوری با نگاهش داره ما رو چوب میزنه!» و زمزمه میکند: «با نگاهت این روزها... داری منو چوب میزنی... بزن بزن... که داری خوب میزنی...»
کتابخوان🤓
بابا پوزخند میزند و میگوید: «آخیش، بهتر که سوخت، تو رو چه به شاعری! من نمیدونم خدا بیکار بود این زنها رو آفرید!»
نازبانو
مامان خیلی جلو خودش را میگیرد که نگوید: «یعنی شکم ما و سطل آشغال یکیه؟!»
نازبانو
بابا که بدجوری اوضاع را خیط میبیند، وسط بازیاش از جا بلند میشود و میگوید: «پاشیم، پاشیم بریم که تیمسار بدجوری با نگاهش داره ما رو چوب میزنه!» و زمزمه میکند: «با نگاهت این روزها... داری منو چوب میزنی... بزن بزن... که داری خوب میزنی...»
چشمغرهی مامان شدیدتر میشود. هم بهخاطر آن شعر و هم بهخاطر اینکه بدش میآید بابا «تیمسار» صدایش کند، آنهم توی جمع.
نازبانو
بالاخره هر چهقدر هم که بد بخونیم، از خوانندههای امروزی بهتر میخونیم. صدا ندارن که، فقط بلدن جیغ بکشن و یه جمله رو تکرار کنن.» و آنچنان آهی میکشد که روسری مامان تکان میخورد.
anne...
میگوید: «بهبه! خوشتیپ هم که هست ماشالله. اسمت چیه گلپسر؟»
از این سئوال هم متنفرم. انگار از مهد کودک آمدهام.
Book
بابا میزند پشتم و میگوید: «غلام شماست!»
چهقدر از این تعارف بیزارم. چرا از خودش مایه نمیگذارد؟ «غلام شماست.» انگار میگوید: الاغ شماست!
Book
بالاخره هر چهقدر هم که بد بخونیم، از خوانندههای امروزی بهتر میخونیم. صدا ندارن که، فقط بلدن جیغ بکشن و یه جمله رو تکرار کنن.
Book
سنبل که بیدار شده، میگوید: «بابا، دیشب مگه نمیگفتی آقا چراغعلی آدم بیمرامیه...!»
anne...
منظورش جناب آقای باباست که با زیرشلواریاش، مثل فَشنها ایستاده وسط اتاق
anne...
نمیدانم چرا همیشه به زیرشلواری پوشیدن مردها آلرژی دارد. درست مثل آدمهایی که از چیزی در زندگیاشان رنج میبرند. انگار یکی از عزیزانش را با یکی از این زیرشلواریها خفه کرده بودند
Fatemeh Kiayi
سنبل مثل آدمهای گیج و منگ میپرسد: «کدوم مامان؟»
میترکیم از خنده: «دیوونه، مگه ما چندتا مامان داریم؟»
او هم میخندد. با خندهی ناگهانیاش کلی آب از دهان و دماغش پاشیده میشود توی صورت من و سوسن. حسابی آبیاری میشویم. حالا وقتش رسیده که بیفتیم به جانش و تا میتوانیم قلقلکش بدهیم.
مینو
برمیگردم به مغازه که تاریک است و بوی ساعت میدهد. گوشم به دعواست و نگاهم چرخ میخورد روی ساعتهای توی ویترین و قفسهها و دیوارها. عجیب است، هرکدام از ساعتها برای خودشان سازی میزنند. دو ساعت را نمیتوانی پیدا کنی که وقتشان و حرفشان یکی باشد. انگار اینجا سازمان ملل است و هر ساعتی وقت یک کشور را نشان میدهد.
F.R
من اوّلین خمیازه را میکشم و مامان آخرین چشمغُرّه را به بابا میرود. انگار بهانهای بهتر از خمیازهی من پیدا نکرده که با چشمغرهاش قاطی کند و به بابا بگوید: «کیکاووووس، بچهها خوابشون مییاد. دیگه شورشو درآوردی.
khaliliisara@gmail.com
بابا ماچش میکند و میگوید: «جوووون! مثل این دخترای نوعروس ناز میکنی!
amid :)
من تو اینکار استخوون خُرد کردم
N.R.R.
حجم
۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
۲۷,۳۰۰۳۰%
تومان