![کتاب مصطفی (زندگینامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجتالاسلام مصطفی ردّانیپور) اثر گروه نویسندگان کتاب مصطفی (زندگینامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجتالاسلام مصطفی ردّانیپور) اثر گروه نویسندگان](https://img.taaghche.com/frontCover/23707.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب مصطفی (زندگینامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجتالاسلام مصطفی ردّانیپور)
۴٫۷
(۷۵)
آرام سرم را برگرداندم و به مصطفی نگاه کردم. مثل همیشه بود. آرامش عجیبی داشت. هر لحظه منتظر بودم تا آماج گلولهها قرار بگیریم.
مصطفی نگاهی به ما کرد و گفت: هیچ کاری نکنید! بعد عمامهاش را مرتب کرد و از ماشین خارج شد. لولهی چند اسلحه به سمت او برگشت. در را بست و به سمت جلو حرکت کرد. اشرار فهمیده بودند یک مقام نظامی به این منطقه آمده. اما فکر نمیکردند او یک روحانی باشد.
مصطفی جلو میرفت و چند فرد مسلح در کنارش بودند. وقتی جلوی سردستهی اشرار قرار گرفت عمامه را از سرش برداشت. رو به سمت سردستهی اشرار کرد و بلند فریاد زد: بزنید، بزنید، این عمامه کفن من است.
سکوت تمام منطقه را گرفته بود. هیچ کس تکان نمیخورد. یادم آمد مصطفی همیشه میگفت: مردم این خطه دلهای پاکی دارند. اگر اشتباهی از آنها سر میزند، به خاطر ظلمهای دورهی ستمشاهی است.
بارها می گفت: باید تا میتوانیم برای این مردم محروم کار کنیم. اینها حتی از لحاظ معنوی محروماند.
محمد فلاح پور
از قم تماس گرفته بودند، از مدرسهی حقانی. گفتند: مصطفی حالش خوب نیست! من هم سریع از اصفهان حرکت کردم و خودم را به قم رساندم. وارد مدرسهی حقانی شدم. با آیتالله مصباح و شهید قدوسی صحبت کردم. گفتند: گویا سرما خورده و بیماری او شدیدتر شده.
رفتم داخل اتاق. مصطفی گوشهای نشسته بود. میخندید! حرفهای بیربط میزد. رفتارش عجیب شده بود! کسی را درست نمیشناخت. این حالت سابقه نداشت. گفتم: شاید به خاطر مطالعهی زیاد ...
دکتر او را دید و گفت: اگر گریه کند، برای او خوب است. حالتش برمیگردد.
به مصطفی گفتم: وَخی بریم اصفهان چند روزی بمون تا حالت بهتر بشه.
رفتم سر وسایل مصطفی. با خودم گفتم: لباسهایش را برای شستوشو ببریم. با تعجب دیدم لباسهای مصطفی همگی گچی هستند!
از آقای میثمی پرسیدم: چرا لباسهای مصطفی اینطوریه؟!
جلوآمد و نگاه کرد. بعد از کمی مکث گفت: مصطفی روزهای آخر هفته به کارخانهی گچ میرود! در اطراف قم.
در آنجا کار میکند! کیسهی گچ پر میکند!!
آقای میثمی ادامه داد: ما اول فکر میکردیم به دلیل کمی شهریه کار میکند. اما بعد از تحقیق به حقیقت مطلب رسیدم. ایشان ادامه داد:
یکی از طلبهها ازدواج کرده. شهریهی حوزه کفاف زندگی او را نمیداد.
محمد فلاح پور
انقلاب که مورد هجوم دشمن قرار گرفت تنهای تنها راهی کردستان شد.
shariaty
یکی از طلبهها ازدواج کرده. شهریهی حوزه کفاف زندگی او را نمیداد. برای همین مدتی مصطفی شهریهی خود را به او میداد. بعد هم با همان دوست روزهای پنجشنبه و جمعه به کارخانهی گچ میرفتند و کار میکردند.
عجیب بود. مصطفی بیشتر درآمدش را به دوستش میداد! آن هم مخفیانه. مثلاً، پول را به آقای قدوسی میداد و میگفت: به عنوان شهریه بدهید به فلانی!
صحبت آقای میثمی که تمام شد یاد دوران نوجوانی مصطفی افتادم. او قبلاً هم کار میکرد. مصطفی به خوبی میدانست که روایات دینی ما بیکاری را برای جوان نمیپسندد.
با ولایت تا شهادت
تعجب گفتم: چه خوابی دیدی!؟
مکثی کرد و گفت: رفته بودم توی مسجد امام اصفهان. همینطور که قدم میزدم یکباره صحنهی عجیبی دیدم!
آقا امام حسین (ع) در یکی از حجرههای بالای مسجد زندانی شده بود!
آقا مرا صدا کردند و گفتند: بیا در را باز کن.
من هم گفتم: چشم، اجازه بدهید بروم و برگردم.
Saman
همیشه قبل از شروع نماز با ادب رو به قبله میایستاد و به مادر سادات سلام میداد.
رعنا
ناراحتی مصطفی بیشتر از مسئولانی بود که بیدقت و بیمسئولیت بودند. آنها که به بیتالمال و حقالناس توجه نداشتند.
از برخورد برخی مسئولان مملکتی نیز ناراحت بود. آنها که وقتی برای بازدید به جبهه میآمدند توقع داشتند برایشان گوسفند قربانی شود و ...
رعنا
حضرت علی (ع) در کلمات قصار نهجالبلاغه میفرمایند: تمام کارهای نیک و حتی جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر، همچون آب دهان در برابر دریای پهناور است.
این را هم به خاطر بسپارید که امام حسین (ع) شهید امر به معروف بود. ائمهی معصومین همگی شهید امر به معروف بودند و ...
اینها از بیانات آقا مصطفی برای بچههای لشکر امام حسین (ع) بود.
رعنا
حسین خرازی هم جلو آمد و با دوست من دست و روبوسی کرد!
من هم با تعجب به آنها نگاه میکردم. کمی عقب رفتم و به یکی از فرماندهان گفتم:
شما این دوست من را میشناسید!؟ بعد هم به طلبهی همراه خودم اشاره کردم.
آن فرمانده لبخندی زد و گفت: آقا مصطفی فرماندهی همهی ماست. ایشان موتور معنوی تیپ امام حسین (ع) است.
این چند روزی که او رفته بود مرخصی همه ناراحت بودیم. حضور امثال او در جبهه واقعاً احتیاج است.
Chamran_lover
عبادت ده قسمت دارد که نُه قسمت آن به دست آوردن رزق حلال است.
zahra.n
حجم
۶۲۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه
حجم
۶۲۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان