بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور) | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور)

بریده‌هایی از کتاب مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور)

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۷۵ رأی
۴٫۷
(۷۵)
از قربانی دادن در راه خدا نترسید. خواهرانم در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید. زهراگونه زندگی کنید. شوهرانتان را به خدا وا دارید. ۱۳۵۹/۶/۲۸ مصطفی ردّانی‌پور
رعنا
خبر شهادت او را کسی اعلام نکرد! صدا و سیما هیچ اطلاعیه‌ای نداد! مراسمی هم برای او نگرفتند. برای مصطفی اگر کسی اشک ریخت، در خفا بود؛ در تنهایی و سکوت! گویی گمنامی میراثی است که به همه‌ی عاشقان حضرت صدیقه‌ی طاهره عنایت می‌شود!
رعنا
اسلام به کمّیت کار بها نمی‌دهد، بلکه به کیفیت آن می‌نگرد. ملاک امتیاز افراد را هم در سه چیز قرار داده: ـ تقوی؛ زیرا فرمودند: ان اکرمکم عندالله اتقیکم. ـ جهاد؛ زیرا «فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اَجرً عظیما.» ـ علم با عمل. و همه‌ی این‌ها در پرتو تقوای الهی است که مورد قبول خداوند قرار می‌گیرد، زیرا «انما یتقبل الله مِنَ المتقین.» از اینجاست که ارزش جهاد اکبر معلوم می‌شود. در جهاد اکبر دیگر برتری‌جویی و خودخواهی و شهرت‌طلبی پیش نمی‌آید. اما در جهاد اصغر ممکن است انسانی مغرور به قدرت خود و از خدا غافل شود.
سید رضا
«شهادت یک انتخاب است. حاج رضا انتخاب کرد و رفت. باید ما شهادت را انتخاب کنیم نه اینکه او ما را.
شهیدمحسن قوطاسلو
وقتی مصطفی را نگاه می‌کردم یاد حنظله افتادم؛ صحابی بزرگ رسول خدا که به حنظله غسیل‌الملائک معروف شد. همان رزمنده که ساعاتی بعد از ازدواج به یاری رسول خدا شتافت و به شهادت رسید. خلاصه ازدواج هم نتوانست پای او را به دنیا بند کند. اما این بار با همه‌ی دفعات قبل فرق می‌کرد. مصطفی یک‌پارچه نور شده بود. وقتی رفت مطمئن شدم که این آخرین سفر اوست! هرچند معنویت او همیشه مثال‌زدنی بود. اما حالا نورانیت خاصی در چهره‌اش هویداست. از ماه رمضان حال و هوای او تغییر کرد. شک ندارم او در مهمانی خدا در ماه رمضان برگزیده شده.
zahra.n
سال‌ها قبل آیت‌الله اشرفی اصفهانی از سوی آیت‌الله العظمی بروجردی برای تبلیغ به کرمانشاه آمدند. ایشان در این مدت به آقای اشرفی مرخصی ندادند. ایشان هم بیست سال در کرمانشاه ماندند و حتی یک روز هم از اینجا خارج نشدند. عمل به تکلیف یعنی این!
zahra.n
کمی که صحبت کردیم اشاره کردم به سجاده و گفتم: این موقع روز چیه اینجا!؟ مکثی کرد و گفت: این ساعت در شبانه‌روز را گذاشتم برای خودم. باید خلوتی با خدا داشته باشم. خیره شدم به چهره‌اش. با حسرت به او نگاه کردم. مصطفی به راستی مرد میدان علم و عمل بود.
سید رضا
در قرارگاه بودیم. وقتی مصطفی برای نماز شب بلند می‌شد عمداً پایش را به ما می‌زد! وقتی بیدار می‌شدیم می‌گفت: ببخشید ریا شد! راستی الان وقت نماز شبه! مصطفی به این طریق هم که شده دیگران را برای نماز شب صدا می‌کرد.
°•. MaryaM .•°
مظلومیت روزهای اول جنگ در اینجاست! ما اسرا را تحویل دادیم و به جای آن برای رزمندگان گلوله‌ی آرپی‌جی گرفتیم!! زیرا ستاد ارتش زیر نظر بنی‌صدر اداره می‌شد و او به نیروهای مردمی اعتقادی نداشت! واقعاً روزهای اول جنگ شرایط خیلی سخت بود.
°•. MaryaM .•°
او در بیست و سه سالگی جوان‌ترین فرمانده سپاه بود. قرارگاه فتح را با پنج لشکر فرماندهی می‌کرد!
سید رضا
خون تمام لباسش را پر کرده بود. چشمان نیمه‌بازش را به سوی ما چرخاند و با لحنی ملتمسانه گفت: آب! گفتم علی آب برات خوب نیست، خونریزی بیشتر می‌شه. اما او اصرار می‌کرد. مصطفی ظرف آبی را جلوی او گرفت و گفت: به شرط اینکه کم بخوری. علی ظرف آب را گرفت. دستانش می‌لرزید. با هیجان به مقابل دهان آورد. لبان خشک‌شده‌اش نشان می‌داد که چقدر تشنه است. اما قبل از خوردن لحظه‌ای مکث کرد. سرش را بالا آورد. نگاهش را به دوردست‌ها انداخت! بعد ظرف آب را پس داد! با بی‌حالی سرش را برگرداند. قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش جاری شد. مصطفی نشست و گفت: علی چی شد!؟ با صدایی بغض‌آلود و درحالی‌که به سختی نفس می‌کشید گفت: می‌دانم آخرین لحظه من است. بگذار مانند اربابم، تشنه‌لب باشم! مصطفی دستان علی را در دستش گرفت. علی رو به سمت کربلا با صدایی لرزان گفت: السلام علیک یا ... جمله نیمه‌تمام ماند! سرش افتاد روی زانوی مصطفی. از حال و هوای عملیات دور شده بودیم. صدای هق‌هق گریه‌ی مصطفی از دور هم شنیده می‌شد.
پرواز
٭٭٭ روز بعد از عروسی دوباره مصطفی را دیدم. چشمانش باد کرده بود. می‌دانستم از خواب زیاد نیست. حدس زدم گریه کرده! رفتم جلو و کلی او را سؤال‌پیچ کردم. تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت: دیشب خواب عجیبی دیدم! در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار شده. جلوی در ایستادم. چندین بانوی مجلله که بسیار نورانی بودند وارد مجلس عروسی شدند. بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب داده‌اند. با خوشحالی به استقبال آن‌ها رفتم. با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمده‌اید!؟ مادر سادات هم با خوش‌رویی گفتند: «مجلس شما نیاییم کجا برویم؟!»
کمترین
حدس زدم گریه کرده! رفتم جلو و کلی او را سؤال‌پیچ کردم. تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت: دیشب خواب عجیبی دیدم! در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار شده. جلوی در ایستادم. چندین بانوی مجلله که بسیار نورانی بودند وارد مجلس عروسی شدند. بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب داده‌اند. با خوشحالی به استقبال آن‌ها رفتم. با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمده‌اید!؟ مادر سادات هم با خوش‌رویی گفتند: «مجلس شما نیاییم کجا برویم؟!»
راوی
آن شب مجلسی عظیم را در عالم رویا دیدم که بسیاری از بزرگان حضور داشتند. من در آنجا شهید آیت‌الله بهشتی را دیدم. خواستم درباره‌ی مشکلاتم با ایشان حرف بزنم که ایشان مرا به سمت دیگری راهنمایی کردند و گفتند: بروید سراغ آقا مصطفی ردّانی‌پور و بعد گفتند: برای این شهید بزرگ کار کنید! آقا مصطفی در گوشه‌ای از سالن روی صندلی نشسته بود. ایشان با آیت‌الله بهشتی سلام و علیک کرد و به من گفت: ما شاگرد شهید بهشتی هستیم. بعد به من خیره شد. آقا مصطفی نگاه عمیقی به صورت من انداخت و گفت: «غَضُوّا اَبصارَکم» بعد اشاره کرد که حل مشکلات شما در همین است! همان موقع از خواب پریدم. معنی این عبارت را نفهمیدم اما سریع آن را نوشتم. این عبارات یعنی چه؟ چگونه این عبارت یا این ذکر حلال مشکلات من است؟! فردای آن روز معنی این عبارت را از دوست روحانی‌ام سؤال کردم. گفت: یعنی چشمان خود را از نگاه (به نامحرم) بپوشانید.
محمد فلاح پور
حضرت زهرا (س) وارد منزل شدند. دو کوزه گل زیبا در دست ایشان بود. کوزه‌ها سبز بود. یکی از آن‌ها را به مادر دادند. بعد هم به مصطفی و علی فرمودند: بیایید در آغوش من! بعد از تعریف کردن این خواب، مصطفی درحالی‌که اشک می‌ریخت گفت: من و تو حتماً به مادرمان حضرت زهرا (س) مَحرم می‌شویم. بعد ادامه داد: اینکه یک دسته گل را به مادر دادند یعنی تو می‌مانی و من نه! من دیگه مال این دنیا نیستم!
محمد فلاح پور
مصطفی ارادت خاصی به همه علما به خصوص کسانی داشت که به جبهه‌ها می‌آمدند. در دورانی که آیت‌الله صدوقی در جبهه حضور داشت همواره در کنار ایشان بود. یک بار از این عالم بزرگوار پرسید: حاج آقا می‌تونم بپرسم برای چی به جبهه آمدید!؟ ایشان هم فرمود: «من آمده‌ام تشرف پیدا کنم به این بچه‌ها، تا در قیامت به خدا بگویم من هم یک روز رفتم لباس (رزمندگان) تو را پوشیدم.» همراه مصطفی بار دیگر نیز به قم آمدیم. این بار هم تلاش آقا مصطفی زیاد بود. می‌خواست بهترین نتیجه را بگیرد. فرماندهان چندین لشکر و تیپ و قرارگاه حضور داشتند. دیدار با حضرت آیت‌الله بهجت بسیار عالی بود. آنجا صحبت از مبارزه با نفس شد. در پایان آن جلسه صحبت از جهاد و نبرد با صدام شد. مصطفی از کارهای صدام برای آقا گفت. حضرت آقای بهجت پس از شنیدن صحبت ایشان فرمودند: «هر کدام از ما یک صدام در درون خود داریم. مواظب باشید از او غافل نشویم!
محمد فلاح پور
آبان‌ماه سال ۱۳۶۰ بود. شناسایی منطقه آغاز شد. من به همراه مصطفی و حاج علی عابدینی و چند نفر دیگر به سمت ارتفاعات صعب‌العبور منطقه رفتیم. نیمه‌های شب جمعه روی ارتفاعات بودیم. ما از دشمن فاصله داشتیم، چون می‌خواستیم از بالای ارتفاعات منطقه را ببینیم، منتظر ماندیم تا وقتی هوا روشن شود و بعد کار شناسایی را آغاز کنیم. مصطفی گفت: اینجا سرزمین پاکی است. شاید تا کنون قدم‌های کسی به آن نرسیده و گناهی در آن صورت نگرفته. اینجا دعا مستجاب است. آن شب چقدر با عظمت بود. دعاها و اشک‌های بچه‌ها در میان ارتفاعات را فراموش نمی‌کنم. مصطفی با حال عجیبی که داشت دعای کمیل را آهسته خواند و دل‌ها را کربلایی کرد.
محمد فلاح پور
اولین بار در خط شیر نماز شب او را دیدم. نیمه‌شب در کنار یک بوته مشغول شده بود. گلوله‌های سرخ رسام از بالای سرش عبور می‌کرد. اما او آرام و مطمئن مشغول راز و نیاز بود. نماز کامل و طولانی خواند و بعد هم در حالت سجده بود تا اذان صبح. به راستی مصطفی مصداق این کلام نورانی بود که: «زاهد شب، شیر روز است».
sajad
سعی می‌کرد از بین همین نیروهای بسیجی و عادی فرمانده تربیت کند. آن‌ها را برای انجام کار تشویق و یاری می‌کرد. هر کس را که دارای استعداد می‌دید جذب رده‌های فرماندهی می‌کرد. به آن‌ها میدان عمل می‌داد. آن‌ها را سبک و سنگین می‌کرد! اگر توانایی داشتند به آن‌ها مسئولیت بالاتر می‌داد. آن‌ها را غیر محسوس امتحان می‌کرد. هر کس از طریق مصطفی مسئولیت می‌گرفت و بالا می‌آمد جزء بهترین‌ها بود.
Chamran_lover
مصطفی به خوبی می‌دانست که امام صادق (ع) فرموده‌اند: سعی در برآوردن حاجات مسلمانان از هفتاد بار طواف دور خانه‌ی خدا بالاتر است و باعث در امان بودن در قیامت می‌شود.
سیدتی🌱

حجم

۶۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۶ صفحه

حجم

۶۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۶ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان