بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور) | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور)

بریده‌هایی از کتاب مصطفی (زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور)

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۷۵ رأی
۴٫۷
(۷۵)
حسین خرازی هم جلو آمد و با دوست من دست و روبوسی کرد! من هم با تعجب به آن‌ها نگاه می‌کردم. کمی عقب رفتم و به یکی از فرماندهان گفتم: شما این دوست من را می‌شناسید!؟ بعد هم به طلبه‌ی همراه خودم اشاره کردم. آن فرمانده لبخندی زد و گفت: آقا مصطفی فرمانده‌ی همه‌ی ماست. ایشان موتور معنوی تیپ امام حسین (ع) است. این چند روزی که او رفته بود مرخصی همه ناراحت بودیم. حضور امثال او در جبهه واقعاً احتیاج است.
Chamran_lover
عبادت ده قسمت دارد که نُه قسمت آن به دست آوردن رزق حلال است.
zahra.n
به حلال و حرام دقت می‌کرد. خیلی بیش از بقیه. من رفتم مشهد و برگشتم. مصطفی را دیدم و سلام کردم. بعد از سلام و احوالپرسی از من پرسید: مشهد بودی؟! گفتم: آره، چطور مگه! با لحن خاصی گفت: با ماشین لشکر رفته بودی!؟ مکثی کردم و گفتم: چند تا از فرماندهان لشکر هم بودند. مصطفی پرید تو حرفم و گفت: به کسی کاری نداشته باش. آدم باید با پول حلال بره زیارت. همین الان برو پیش مسئول تدارکات، ببین چقدر باید برای هزینه‌ی ماشین پول بدی. من هم بعد از کمی فکر رفتم و هزینه‌ی ماشین را پرداختم.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
دشمن با دیدن عمامه تو وحشت می‌کنه. فرار می‌کنه. بچه‌ها هم با دیدن تو روحیه می‌گیرند.
مهدی آقاجانی
«شما در همه‌ی گرفتاری‌ها توسل داشته باشید به خود آقا، همه گره‌ها به دست ایشان باز می‌شود. خدا برای ما امام زمان (عج) را قرار داده. دست نیازتان را به سوی ایشان بگیرید، مطمئن باشید شما را دست خالی رها نمی‌کنند.» خود امام عصر (عج) فرمودند: ما شما را رها نکرده‌ایم (و در رعایت حال شما کوتاهی نمی‌کنیم) و یاد شما را از خاطر نمی‌بریم. اگر چنین بود، بلاها بر شما هجوم آورده و دشمنان شما را پایمال می‌کردند.
#دور_از_ذهن
جلسات پربار ایشان به صورتی بود که برادران ارتشی نیز عاشقانه به پای صحبت او می‌آمدند. مصطفی عامل وحدت نیروهای نظامی شده بود. آن‌قدر کلام مصطفی گیرا بود که قبل از هر مأموریت نیروها را جمع می‌کردند تا مصطفی برای آن‌ها صحبت کند. در هنگام نبرد نیز دوشادوش رزمندگان بود. وقتی او برای مأموریت حرکت می کرد همه به دنبالش راه می‌افتادند.
#دور_از_ذهن
آن کسانی که مسؤلیتی دارند و با خون شهدا و ایثار و استقامت و کار و تلاش سربازان گمنام، نام و عنوانی پیدا کرده‌اند مواظب خود باشند!
رعنا
مصطفی بعدها می‌گفت: همه‌ی شهدا خوب بوده و هستند، اما یاران چزابه یاران عشق‌اند. آنان غریبانه به دیدار معبود رفتند. پیکر بسیاری از آنان پاره‌پاره در وسط بیابان ماند.
رعنا
هیچ اثری از حاج علی عابدینی معروف به حاج آقا وجعلنا پیدا نشد. هنوز هم که بیش از سه دهه از آن دوران می‌گذرد خاطرات او برای ما زنده است. او به جرگه‌ی شهدای گمنام و جاویدالاثر دفاع مقدس پیوست.
رعنا
در آن شرایط جبهه‌ها و فشارهای کمرشکن داخلی و خارجی تنها چیزی که امکان داشت مشکلات را حل کند همین ارتباط با خدا بود. آن شب در مجلس دعای او دو هزار نفر حضور داشتند که نیمی از آن‌ها دو روز بعد در ملکوت آسمان‌ها مهمان خدا بودند.
رعنا
عصر آن روز به منزل آیت‌الله بهاءالدینی رفتیم. ایشان در اتاق کوچک خود ما را به حضور پذیرفتند. استاد برای ما صحبت‌های زیبایی داشتند از آن جمله درباره‌ی خودسازی فرمودند: آقا جان شما اگر به یک گربه اذیت کردید، شما هم صدام هستید. شما هم ریگان هستید، چون نمی‌توانید بیش از این اذیت کنید. بعد ادامه دادند: خودتان را بسازید آقا. خودتان را بسازید.
رعنا
به محض اینکه به استاد دست داد علامه مصباح خم شد و دست مصطفی را بوسید! رنگ از چهره‌ی مصطفی پرید. خیلی شرمنده شد. اما حضرت آیت‌الله مصباح به خوبی می‌دانست چه می‌کند!
رعنا
مصطفی از کارهای صدام برای آقا گفت. حضرت آقای بهجت پس از شنیدن صحبت ایشان فرمودند: «هر کدام از ما یک صدام در درون خود داریم. مواظب باشید از او غافل نشویم!»
رعنا
وقتی صحبت مصطفی تمام شد حضرت آقای بهجت با حالتی خاص و همان لهجه‌ی همیشگی فرمودند: «شما پاسدار هستید!؟» بعد مکثی کرده و فرمودند: «پاسدار شما کیست!؟» ایشان در آن جلسه همین یک جمله را بیشتر نگفت. اما حسابی همه‌ی ما را به فکر فروبُرد. معمولاً هم اولیای الهی همین‌گونه هستند. بعد از گفتن این جمله که اشاره به جهاد اکبر و پاسداری از باطن داشت همه ساکت شدند.
رعنا
مصطفی خیلی دوست داشت در این عملیات به یاران شهیدش ملحق شود. حتی به من گفت: اگر من شهید شدم پیکر من را در ورودی گلستان شهدای اصفهان به خاک بسپارید! می‌خواهم خاک پای پدر و مادر شهدا باشم. می‌خواهم آن‌ها از روی قبر من عبور کنند.
رعنا
خلاصه همه شیفته‌اش بودند. همیشه گرداگرد او پر از بسیجیانی بود که عازم جبهه می‌شدند. هر جا که حضورش لازم بود با هر سختی خود را می‌رساند. برای مردم شرایط انقلاب و جنگ را تبیین می‌کرد.
رعنا
یکی از مسئولان جنگ می‌گفت: من شک ندارم مقدس بودن دفاع ما مدیون آقا مصطفی ردانی و امثال او است. آن‌ها کاری کردند که دوران هشت‌ساله‌ی دفاع مقدس به یکی از دوران‌های طلایی این کشور تبدیل شود.
رعنا
دعای‌کمیل و توسل او انسان‌ساز بود. من دیده بودم که چندین فرمانده نظامی با برنامه‌های معنوی مصطفی بسیار متحول شدند.
رعنا
هنوز نخلستان‌های دارخوئین نوای ملکوتی مصطفی را به خاطر دارند؛ آنجا که در غروب‌های خونین خود امام زمان (عج) را از عمق جان صدا می‌زد.
رعنا
اکثر این رزمندگان از کردستان آمده بودند. به دلایلی از استقرار در این خط خوشحال بودند! می‌گفتند: اینجا دشمن در مقابل ماست. لااقل می‌دانیم که چه کسی دشمن است و چه کسی دوست! اما در کردستان کار ما خیلی سخت بود. کلی مبارزه می‌کردی تا یکی از افراد ضد انقلاب را اسیر بگیری. او هم گریه می‌کرد که من اغفال شدم. من زن و بچه دارم و ...
رعنا

حجم

۶۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۶ صفحه

حجم

۶۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۶ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان