![کتاب مصطفی (زندگینامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجتالاسلام مصطفی ردّانیپور) اثر گروه نویسندگان کتاب مصطفی (زندگینامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجتالاسلام مصطفی ردّانیپور) اثر گروه نویسندگان](https://img.taaghche.com/frontCover/23707.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب مصطفی (زندگینامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجتالاسلام مصطفی ردّانیپور)
۴٫۷
(۷۵)
کارت عروسی
«رَبَّنا هَّب لَنا مِن اَزواجِنا وَ ذُریاتِنا قُرَة اَعُین وَجْعَلنا لِلمُتَقینَ اِماما»
در سالروز آغاز زندگی پربار و پربرکت حضرت رسول اکرم (ص) و حضرت خدیجه کبری که ارزشمندترین ثمرهی آن وجود مقدس امالائمه فاطمهی زهرا (س) است.
تحت توجهات حضرت ولی عصر امام زمان (عج) و زیر سایهی رهبر کبیر انقلاب امام خمینی
نوکری از نوکران حضرت مهدی و کنیزی از کنیزان حضرت زهرا (س) پیوند زندگی میبندند.
شرکت شما در این مجلس با تکبیر و صلوات بر شکوه آن میافزاید.
٭٭٭
این جملات متنی بود که بر کارت عروسی مصطفی نقش بست. کارتها را بین دوستان و بستگان توزیع کرد.
قاصدک
از آن شوخیها و خندهها دیگر خبری نبود! همینطور مشغول شستوشو بودیم.
مصطفی با لحنی آرام رو به من کرد و گفت: «علی، از خدا خواستم گمنام باشم. از خدا خواستم که بدن من یه جایی بمونه که نه دست شما بهش برسه نه دست عراقیا!!»
با تعجب به مصطفی نگاه کردم. شنیده بودم که خیلی دوست دارد گمنام باشد، اما این حرف او خیلی عجیب بود!
Saman
میگفت: پیامبر فرموده: بر شما باد نماز شب، حتی اگر یک رکعت باشد، زیرا انسان را از گناه بازمیدارد. خشم پروردگار را خاموش میکند و سوزش آتش را در قیامت دفع میکند.
sajad
عصر آن روز به منزل آیتالله بهاءالدینی رفتیم. ایشان در اتاق کوچک خود ما را به حضور پذیرفتند.
استاد برای ما صحبتهای زیبایی داشتند از آن جمله دربارهی خودسازی فرمودند:
آقا جان شما اگر به یک گربه اذیت کردید، شما هم صدام هستید. شما هم ریگان هستید، چون نمیتوانید بیش از این اذیت کنید.
بعد ادامه دادند: خودتان را بسازید آقا. خودتان را بسازید.
سپس ایشان صحبتهای فرماندهان در خصوص مشکلات جنگ را شنیدند. بعد هم فرمودند:
«ما در ایران یک طبیب داریم که همهی دردها را شفا میدهد، شما همه چیز را باید از ایشان بخواهید.»
ما منتظر ادامهی بیانات ایشان بودیم. حضرت آقا ادامه دادند: «آن طبیب حضرت ثامنالحجج امام رضا (ع) است.»
با ولایت تا شهادت
چشمان نیمهبازش را به سوی ما چرخاند و با لحنی ملتمسانه گفت: آب!
گفتم علی آب برات خوب نیست، خونریزی بیشتر میشه. اما او اصرار میکرد. مصطفی ظرف آبی را جلوی او گرفت و گفت: به شرط اینکه کم بخوری.
علی ظرف آب را گرفت. دستانش میلرزید. با هیجان به مقابل دهان آورد. لبان خشکشدهاش نشان میداد که چقدر تشنه است.
اما قبل از خوردن لحظهای مکث کرد. سرش را بالا آورد. نگاهش را به دوردستها انداخت!
بعد ظرف آب را پس داد! با بیحالی سرش را برگرداند. قطره اشکی از گوشهی چشمش جاری شد. مصطفی نشست و گفت: علی چی شد!؟
با صدایی بغضآلود و درحالیکه به سختی نفس میکشید گفت: میدانم آخرین لحظه من است. بگذار مانند اربابم، تشنهلب باشم!
با ولایت تا شهادت
در خاکریز سوم، فریادهای بچهها را فراموش نمیکنم. در اوج درگیری صدای یا مهدی (عج) بچهها بلند بود. همه مولایشان را صدا میزدند و از مولا یاری میخواستند.
اینها از آموزههای مصطفی بود. میگفت: در سختترین شرایط فقط بگویید: «یا اباصالح المهدی ادرکنی».
با ولایت تا شهادت
اگر بخواهیم مصطفی را در یک جمله تعریف کنیم، مصداق این کلام مولایش بود:
«دنیا در برابر دیدگانش کوچک بود. آنچه برای او مهم به شمار میآمد عمل به تکلیف و انجام دستورات خداوند بود.»
مجهول
یک بار در سرمای شدید زمستان بچهها را برای نماز شب صدا کرد. میگفت: بلند شید وقت نماز شب شده.
بیشتر بچهها بلند نشدند! یکی از آنها به شوخی گفت: از همین زیر پتو الهی العفو!
بعد دیدم مصطفی پتویی را دور خودش پیچید و از سنگر بیرون رفت. او عاشقانه در بیابان مشغول نماز شد.
میگفت: پیامبر فرموده: بر شما باد نماز شب، حتی اگر یک رکعت باشد، زیرا انسان را از گناه بازمیدارد. خشم پروردگار را خاموش میکند و سوزش آتش را در قیامت دفع میکند.
در قرارگاه بودیم. وقتی مصطفی برای نماز شب بلند میشد عمداً پایش را به ما میزد!
وقتی بیدار میشدیم میگفت: ببخشید ریا شد! راستی الان وقت نماز شبه! مصطفی به این طریق هم که شده دیگران را برای نماز شب صدا میکرد.
محمد فلاح پور
خیلی خالصانه گفت: امشب که شب قدره خلوت کنیم با خدا. ائمه رو صدا کنیم.
امام زمان (عج) رو قسم بدیم. بگید ما لیاقت نداریم. شما باید کمک کنید. بدون عنایت شما پیروز نمیشیم. بعد هم ذکر توسل پیدا کرد.
به هر حال با عقبنشینی نیروها به سمت پاسگاه زید کار عملیات رمضان که پنج مرحله را طی کرده بود به پایان رسید.
بعد از عملیات رمضان بود. در جلسهی فرماندهان قرارگاه فتح صحبت کرد. در انتهای سنگر نشسته بودم و صحبتهای آقا مصطفی را گوش میکردم.
گریه میکرد! اشک میریخت و به خودسازی سفارش میکرد. التماس میکرد و میگفت: باید تلاش کنیم تا از خط نفس عبور کنیم!
میگفت: ما باید ببینیم کجای کار ما عیب داشته! او از خودسازی میگفت و ما فقط گوش میکردیم. اما نمیفهمیدیم او سالهای بعد را میبیند!
قاصدک
اولین بار در خط شیر نماز شب او را دیدم. نیمهشب در کنار یک بوته مشغول شده بود.
گلولههای سرخ رسام از بالای سرش عبور میکرد. اما او آرام و مطمئن مشغول راز و نیاز بود. نماز کامل و طولانی خواند و بعد هم در حالت سجده بود تا اذان صبح.
به راستی مصطفی مصداق این کلام نورانی بود که:
«زاهد شب، شیر روز است».
قاصدک
حجم
۶۲۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه
حجم
۶۲۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان