بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زایو | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب زایو اثر مصطفی رضایی کلورزی

بریده‌هایی از کتاب زایو

امتیاز:
۴.۴از ۴۹۵ رأی
۴٫۴
(۴۹۵)
همان‌طور که گوشش به بوق گوشی تلفن بود، به تک‌تک آن‌ها نگاه کرد و گفت: قدرت یک ملت از هر عنصری بیشتره. اگر چه اون عنصر، ارتش و سلاح و ملت باشن! اما این قدرت نیاز به یک پشتوانه داره و اون، استواری اون ملت بر عقیده‌شه. کلمهٔ «استواری» را چند بار تکرار کرد، و صدای بوق قطع شد و جای خودش را به صدای آرام زنی داد که اولین کلامش، «سلام» بود.
StarShadow
همه به اطراف چشم دوختند. نزدیک یک میدان بزرگ و زیبا بودند که طرف دیگرش یک پل بود. مردم روی پل بودند و به خوبی دیده می‌شدند. همه به یک سمت حرکت می‌کردند، مثل یک راهپیمایی. مهاجر بودند؛ نه به معنی کسانی که از وطنشان هجرت می‌کنند؛ بلکه به اجبار از وطنی که بیمار شده بود فرار می‌کردند. کسانی که تنها بار کوله‌شان، جانشان بود و بس. چرا که دیده بودند زی. اُ. چه بلایی به سر آدم می‌آورد.
StarShadow
گفت: اسپانیایی‌ها دربارهٔ مهمون ضرب‌المثلی دارن که می‌گه: «مهمانِ هر روزه، دزد آشپزخانه است!» سپس صدایش را صاف کرد و گفت: اما ما اصلا چیزی توی آشپزخونه نداریم برای دزدیدن! ضمن اینکه یه روز بیشتر که اینجا نیستیم.
StarShadow
ادواردو گفت: آخر خودت رو با این کارا به کشتن می‌دی! آدم توی این دوره و زمونه، با مشت و لگدزدن به جایی نمی‌رسه... اینا مال توی فیلماست.
StarShadow
دکتر پارسا به این فکر می‌کرد که منشأ و آن نیرویی که باعث شد بیل اسمیت در جوانی به سمت حقیقت برود، چه بود؟ رو کرد به ساشا و گفت: داستان رهبران بزرگ دنیا، هیچ وقت فراموش‌شدنی نیست. رهبران بزرگ، نگین حلقهٔ تاریخ‌اند. و به خورشید نگاه کرد که دیگر کاملا طلوع کرده بود. بلند و قاطعانه گفت: زودتر حرکت کنیم! یادتون نره ما کار مهم‌تری داریم!
StarShadow
چهرهٔ دکتر پارسا غرق در شگفتی شد. احساس شور و امید در چشمانش جوشید. چاره‌ای جز اشک ریختن نداشت و ترجیح داد به جای پرسیدن «چطور ممکنه؟» و سوالاتی بی‌معنی و احساسی، تنها اشک بریزد و به یک پشتوانه و یک عقیده و یک ملت فکر کند و جواب سوالاتش را در خود بجوید: قدرت یک ملت، از هر عنصری بیشتر است؛ اگر چه آن عنصر، ارتش و سلاح باشد!
StarShadow
این موج داشت تبدیل به یک انقلاب می‌شد؛ یک انقلاب علیه حکومتی که این بلا رو سر مردم آورده. نظامی که می‌گه، چاق‌ها چاق‌تر بشن و لاغرها بمیرن!
StarShadow
او به سمت قفسهٔ کتاب‌های تاریخ رفته بود. طوری ایستاده بود که توجه همه را جلب می‌کرد. او مانند راهبی که جلوِ یک قدیس ایستاده باشد، جلوِ قفسهٔ کتاب‌ها ایستاده بود و با احترام به آن‌ها نگاه می‌کرد و رویشان دست می‌کشید.
StarShadow
عینکش را برداشت و کتاب قطور روی میز را بست، با دقت به چهرهٔ حافظ و دکتر پارسا نگاه کرد و گفت: تاریخ، چیز خوبیه. شاید بشه گفت علم شگفتی‌هاست! و شگفت‌انگیزترین درسش اینه که داستان آدم همانند چرخه‌ایه که دایم تکرار شدنیه، و جملهٔ آخر هر کتاب تاریخ، تنها یک کلمه‌ست: عبرت!
StarShadow
نزدیک آن‌ها رفت و گفت: دو قشر هستن که وقتی با هم تنها می‌شن، می‌تونن ساعت‌های زیادی رو با حرف زدن بگذرونن: یکی دانشمندها، و دیگری زن‌ها!
StarShadow

حجم

۲۲۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

حجم

۲۲۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان