بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پی یر و لوسی | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پی یر و لوسی

بریده‌هایی از کتاب پی یر و لوسی

۴٫۰
(۴۵)
فردا!... برای آیندگان به‌آسانی قابل تصور نیست که این واژه در چهارمین سال جنگ تا چه حد تداعی‌گر یأسی گنگ و ملالی بی‌پایان می‌نمود... ملالی وصف‌ناپذیر! بارها و بارها امیدها بر باد رفته بود! صدها فردا که به‌دنبال یکدیگر آمده بودند، همچون دیروز و همچون امروز، هریک چون دیگری محکوم به نیستی و انتظار، محکوم به انتظارِ نیستی. زمان دیگر نمی‌گذشت. سال مانند رود استوکس شده بود که زندگانی را در دایره آبهای سیاه و چرب خود احاطه کرده بود، با سایه‌روشنهای تیره‌ای که گویی دیگر در حرکت نبودند. فردا؟ چه فردایی؟ فردا مُرده است.
zohreh
زمانه، زمانه درددل کردن نبود! در این روزگار اعتماد کردن گران تمام می‌شد!
Parinaz
چون خطری تداوم یابد به عادت مبدل می‌شود و زندگی خود را با آن وفق می‌دهد
سوگند
از این‌همه بی‌رحمی، از این‌همه کارهای کثیف، از این‌همه بی‌منطقی طبیعت زایا و سیری‌ناپذیر ــ این ماده خوکی که بچه‌هایش را حریصانه می‌بلعد. در هر نوجوان شانزده تا هجده ساله اندکی از روح هملت یافت می‌شود. از او نخواهید که جنگ را درک کند! (این باشد بر شما مردان روزگارْدیده!) برای او همین بس که زندگی را درک کند و بتواند خشم خود را از وجود آن فرو خورَد. معمولاً او خود را در رؤیا و هنر مدفون می‌کند تا زمانی فرا رسد که به این زیست جدید خو گرفته باشد
negar
می‌کوشید چیزی نبیند، می‌کوشید نفس نکشد، می‌کوشید فکر نکند، می‌کوشید زنده نباشد. قلب این جوان هجده ساله، که هنوز از کودکی چندان فاصله‌ای نگرفته بود، آکنده از یأسی گنگ بود.
negar
می‌گویند در آن دنیای دیگر می‌توانیم یکدیگر را پیدا کنیم، اما چندان هم مطمئن نبودند. تنها چیزی که می‌توان از آن اطمینان داشت همین زمان حال است. زمان حالِ هردومان. و بهتر آنکه تمام سهمیه ابدی و ازلی‌مان را در همین زمانِ حال سرازیر کنیم!
محمد
رنج کشیدن مهم نیست، مردن مهم نیست اگر معنایی در آن باشد. فداکاری خوب است اگر توجیه‌پذیر باشد.
محمد
اصلا مگر می‌شود انسان خودش را بشناسد؟
شهرزاد میرزاعابدینی
فردا؟ چه فردایی؟ فردا مُرده است.
MJRH
آه! لحظاتی هست... که آدم از انسان بودنش خجالت می‌کشد...
پویا پانا
چیزی بر دلهاشان سنگینی می‌کرد: از شادی بود یا از غم؟
پویا پانا
خوشبختی؟ پی‌یر بی‌هیچ کلامی سر تکان داد که آری. ــ حق داری کوچولو. خوشبختی زیباست. سهم من هم مالِ تو...
پویا پانا
زندگی همین است که هست. آن را همینطور که هست بپذیریم! می‌توانست بدتر از این هم باشد!
پویا پانا
لزومی ندارد تا این حد آینده‌نگر باشیم! زندگی در آن‌سوی پرتگاه شباهت به آن «زندگی دیگری» پیدا می‌کرد که در کلیسا از آن یاد می‌شد. می‌گویند در آن دنیای دیگر می‌توانیم یکدیگر را پیدا کنیم، اما چندان هم مطمئن نبودند. تنها چیزی که می‌توان از آن اطمینان داشت همین زمان حال است. زمان حالِ هردومان. و بهتر آنکه تمام سهمیه ابدی و ازلی‌مان را در همین زمانِ حال سرازیر کنیم!
پویا پانا
اگر او بد نقاشی می‌کرد آنقدرها هم مقصر نبود. به‌خاطر صرفه‌جویی تحصیلاتش را در رشته هنرهای تزیینی به پایان نرسانده بود. شاید کار درستی نکرده بود. وانگهی، فقر بود که او را به‌سوی نقاشی سوق داده بود. اگر نیاز مالی نباشد چرا باید نقاشی کرد؟ و آیا پی‌یر فکر نمی‌کند تمام کسانی که به هنر رو می‌آورند نه از سر نیاز واقعی بلکه بیشتر به‌خاطر فخرفروشی یا وقت‌گذرانی است، یا به این دلیل است که نخست نیازش را احساس می‌کنند و سپس حاضر نیستند به اشتباهشان اذعان کنند؟ فقط زمانی باید هنرمند شد که نتوانیم آنچه را احساس می‌کنیم برای خودمان محفوظ بداریم، زمانی که فوران احساسمان بیش از حد باشد.
پویا پانا
تنها چاره فراموشی بود، فراموشی، تا آخرین دم، با این امید که این آخرین دم هرگز نرسد. و تا آن زمان باید شاد ماند.
پویا پانا
هوا در عصرانه‌های کنار آب‌نما با گنجشکها وقفه انداخت. خورشیدِ ماه فوریه را مِه پوشاند. اما نمی‌توانست خورشیدی را که در قلب آن‌دو بود خاموش کند. هوا می‌توانست هرچه دلش می‌خواست باشد: سرد یا گرم، بارانی یا پُرباد، برفی یا آفتابی! همه‌شان خیلی خوب بود. هریک از دیگری بهتر. زیرا زمانی که خوشبختی رو به شکوفایی است، زیباترین روز همیشه همین امروز است.
پویا پانا
وقتی که این‌همه بدبختی، این‌همه رنج در اطراف خودمان می‌بینیم، اجازه نداریم چیزی برای خودمان آرزو کنیم... اما با همه اینها قلبم اصرار دارد و فریاد می‌زند که آری، حق دارم، حق دارم اندکی، فقط اندکی خوشبختی بخواهم... حالا خیلی صادقانه به من بگویید، آیا به‌راستی این خودخواهی است؟ آیا به نظرتان اشتباه است؟
پویا پانا
آنچه می‌خواهم... آنچه می‌خواهم اندکی خوشبختی است...
پویا پانا
باید زندگی کرد... اگر فکر اینها را بکنیم دیگر نمی‌توانیم زنده بمانیم... من به سهم خودم می‌خواهم زنده بمانم، می‌خواهم زندگی کنم. اگر مجبور باشم برای زنده ماندن این کار یا آن کار را بکنم آیا باید خودم را عذاب بدهم؟ به من ارتباطی ندارد، من که نخواسته‌ام. اگر بد است تقصیر من نیست. من که چیز بدی نمی‌خواهم.
پویا پانا

حجم

۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

حجم

۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان