بریدههایی از کتاب پی یر و لوسی
۴٫۰
(۴۵)
میگویند در آن دنیای دیگر میتوانیم یکدیگر را پیدا کنیم، اما چندان هم مطمئن نبودند. تنها چیزی که میتوان از آن اطمینان داشت همین زمان حال است. زمان حالِ هردومان. و بهتر آنکه تمام سهمیه ابدی و ازلیمان را در همین زمانِ حال سرازیر کنیم!
🍁paiiz
آیا برای زن چیزی شادیبخشتر از دیدن عکسی از کودکی محبوبش هست؟ در افکارش او را آرام تکان تکان میدهد، و حتی در عالم خیال میبیند که او را به دنیا آورده است! همچنین (نه از سر سادهلوحی) بهانه خوبی دارد برای به زبان آوردن حرفهایی خطاب به آن کوچولو که به محبوب بزرگسالش نمیتواند بگوید.
🍁paiiz
تنها چاره فراموشی بود، فراموشی، تا آخرین دم، با این امید که این آخرین دم هرگز نرسد. و تا آن زمان باید شاد ماند.
🍁paiiz
زمانی که خوشبختی رو به شکوفایی است، زیباترین روز همیشه همین امروز است.
🍁paiiz
وقتی که اینهمه بدبختی، اینهمه رنج در اطراف خودمان میبینیم، اجازه نداریم چیزی برای خودمان آرزو کنیم... اما با همه اینها قلبم اصرار دارد و فریاد میزند که آری، حق دارم، حق دارم اندکی، فقط اندکی خوشبختی بخواهم...
🍁paiiz
در پسِ حرفهای بیپرده دختری اهل معاشرت و یا پسری محصل که همه چیز را میداند و هیچ چیز را نمیفهمد، جهالتهای حیرتآوری پنهان است!
🍁paiiz
در این روزگار، روز کوتاه است: باید شتافت.
🍁paiiz
فقط لحظهای فشار دوستانه انگشتان! یکی از دستها، دست مرد، میگوید: «به من تکیه کن!» ـو دست دیگر، دست مادرانه، ترس خود را سرکوب میکند تا بگوید: «طفلکم!»
farnaz Pursmaily
افکار چگونه میتوانند آزادانه در تبادل باشند وقتی که هر فردی از تعمق در اندیشههای خویش سر باز میزند؟ آدمی هر احساسی هم که داشته باشد، میداند باید بعضی اصول اعتقادی را فقط برای خود نگه داشت
ماهی
این مذهب نوین طالب همه چیز بود و به کمتر رضایت نمیداد: تمام وجود آدمی را میخواست، جسمش را، خونش را، زندگیاش را، ذهنش را. و بهویژه خونش را
sadafi
ــ پس تکلیف سایرین چیست؟
لوسی میگوید:
ــ کدام سایرین؟
پییر در پاسخ میگوید:
ــ آن بیچارهها. تمام آنهایی که ما نیستیم.
ــ از ما یاد بگیرند! دوست بدارند!
ــ و دوست داشته بشوند! اما لوسی، همه که نمیتوانند.
ــ البته که میتوانند!
ــ البته که نمیتوانند. تو ارزش چیزی را که به من ارزانی داشتی نمیدانی.
ــ اهدای قلب به عشق، اهدای روح به عشق، یعنی باز شدن چشم به روشنایی: این دادن نیست، گرفتن است.
ــ نابیناها هم هستند.
ــ ما نمیتوانیم آنها را شفا بدهیم، پییرو. پس به جایشان ببینیم!
ماراتن
چه فایده که برای چیزی که بستگی به ما ندارد، خونمان را کثیف کنیم؟ فقط در تراژدیهاست که شاهد کشاکش قهرمانانه و پُرگویانه میان وظیفه و خوشگذرانی هستیم. وقتی که اختیاری نداریم، وظیفهمان را انجام میدهیم و چانهمان را خسته نمیکنیم. اما هیچ خوشایند نیست!
ماراتن
چه فایده که برای چیزی که بستگی به ما ندارد، خونمان را کثیف کنیم؟ فقط در تراژدیهاست که شاهد کشاکش قهرمانانه و پُرگویانه میان وظیفه و خوشگذرانی هستیم. وقتی که اختیاری نداریم، وظیفهمان را انجام میدهیم و چانهمان را خسته نمیکنیم. اما هیچ خوشایند نیست!
ماراتن
اما چون خطری تداوم یابد به
عادت مبدل میشود و زندگی خود را با آن وفق میدهد؛ و دور نیست که اگر خطر عظیم نباشد و میان همگان تقسیم گردد، حتی جنبه جذابی هم به خود بگیرد.
ماراتن
اما پیش از رستاخیز، مرگ است.
ماراتن
خوب میدانست قدرت بیامان جمعیت با افراد ضعیف و اراده آنان چه میکند.
ماراتن
هر لحظه ذرهای از طلا است و او خسیسی است که بر گنجینهاش دست میساید. مال من است، از آنِ من است. مبادا به آرامش من، به عشق من دست بزنید! تا لحظه موعود از آنِ من است...
ماراتن
هم پدر و هم مادر، فرزندانشان را میپرستیدند و مانند فرانسویهای راستین، در حق آنها عشقی عمیق و ذاتی داشتند و حاضر بودند همه چیزشان را فدای آنها کنند؛ همچنان که حاضر بودند برای همرنگ بودن با جماعت، آنها را بیهیچ تردیدی فدا کنند. فدای که؟ فدای آفریدگار نادیده. در هر زمانهای ابراهیم، اسحاق را به مسلَخ برده است. و این سرمشق هنوز هم برای بشریت باقی است.
ماراتن
گاه پیش میآید که یک آکورد ناقص موسیقی موجب صدایی خشن گردد، روح را ناآرام کند، تا اینکه یک نُت به آن آکورد افزوده میشود و این اجزاءِ مُتنافر یا بیگانگان سرد و خشک را، مانند میهمانانی که یکدیگر را نمیشناسند و منتظر معرفی شدن هستند، بههم پیوند میدهد. آنگاه یخ میشکند و تفاهم میانشان بهوجود میآید.
zbabaxni
در این روزگار اعتماد کردن گران تمام میشد!
Mary gholami
حجم
۷۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۰۵ صفحه
حجم
۷۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۰۵ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان