بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پی یر و لوسی | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پی یر و لوسی

بریده‌هایی از کتاب پی یر و لوسی

۴٫۰
(۴۵)
آیا برای زن چیزی شادی‌بخش‌تر از دیدن عکسی از کودکی محبوبش هست؟
da☾
با همه اینها قلبم اصرار دارد و فریاد می‌زند که آری، حق دارم، حق دارم اندکی، فقط اندکی خوشبختی بخواهم...
da☾
آنچه می‌خواهم... آنچه می‌خواهم اندکی خوشبختی است...
da☾
ــ شما چه می‌خواهید؟ ــ اول اینکه می‌خواهم زندگی کنم.
da☾
باید زندگی کرد... اگر فکر اینها را بکنیم دیگر نمی‌توانیم زنده بمانیم... من به سهم خودم می‌خواهم زنده بمانم، می‌خواهم زندگی کنم. اگر مجبور باشم برای زنده ماندن این کار یا آن کار را بکنم آیا باید خودم را عذاب بدهم؟ به من ارتباطی ندارد، من که نخواسته‌ام. اگر بد است تقصیر من نیست. من که چیز بدی نمی‌خواهم.
da☾
باید زندگی کرد... اگر فکر اینها را بکنیم دیگر نمی‌توانیم زنده بمانیم...
da☾
زندگی آسان نیست. اول از همه اینکه باید غذا خورد، و هر روز باید غذا خورد. شب باید شام خورد. فردایش هم باید از نو غذا خورد. و بعد اینکه باید چیزی هم به تن کرد. تمام بدن را باید پوشاند، تن را، سر را، دست و پا را. این از لباس! بعدش، برای همه اینها باید پول پرداخت. برای همه چیز. زندگی یعنی پول پرداختن.
da☾
البته که دوستش داشت؛ و به همین دلیل بود که او را همه جا و به هر شکلی می‌دید. هر لبخندی او بود، هر نوری او بود، همه زندگی او بود.
da☾
اگر کتابی را می‌گشود، یا فکری را دنبال می‌کرد، خیلی زود دلسرد می‌شد و از آن می‌گذشت. چه فایده؟ برای چه باید یاد گرفت و درس خواند؟ اگر قرار است همه چیز را از دست داد، اگر باید همه چیز را پشت سر گذاشت، اگر هیچ چیزی به‌راستی به آدمی تعلق ندارد، برای چه باید ثروت اندوخت؟ برای اینکه فعالیت معنایی داشته باشد، برای اینکه علم معنایی داشته باشد، زندگی باید معنا داشته باشد. این معنا را نتوانسته بود با هیچ تلاش روحی و قلبی پیدا کند
da☾
احساس مداوم خلأ نهایی که در پس توهّم بی‌رحم و احمقانه زندگی پنهان بود، هرگونه شور و هیجانی را در وجودش به کناری می‌راند.
da☾
اتاقش مملو از کتاب و کاغذ بود.
da☾
نبرد برای چیست؟ درد برای چیست؟ مرگ چرا؟ زندگی چرا؟ چرا؟ چرا؟...
da☾
احساس‌تر از آن بود که بتواند فقط به خود بسنده کند. از رنج بشر رنج می‌برد. از وزن این رنج له می‌شد و آن را برای خود بیش از اندازه بزرگ می‌کرد: زیرا اگر بشر این‌همه رنج را طاقت می‌آورْد به‌خاطر آن بود که پوستی کلفت‌تر از پوست نازک نوجوانی نحیف داشت.
da☾
پی‌یر خود را با دردش تنها می‌دید و کسی را برای گشودن سفره دل نداشت.
da☾
از باورهای گذشته‌اش شرمنده بود، از این حماقت که نتوانسته است زندگی را همان‌گونه که هست ببیند. اکنون سرسختانه می‌خواست زندگی را بدون توهّم ببیند و نتیجه‌اش را هرچه باشد با خویشتن‌داری بپذیرد.
da☾
اما پی‌یر تنها او را می‌دید، او را که در وجودش بود
da☾
خونی که از قلبشان بیرون می‌جوشید یکی شد و به میان گرمای دستهاشان دوید.
da☾
دختر به او نگاه نمی‌کرد. هنوز حتی از وجود او آگاه نبود. اما خودش درونِ پی‌یر بود!
da☾
دختر از دریچه چشمهای او به قلبش راه یافت، با سراپای وجودش راه یافت؛ و دریچه بسته شد. سر و صدای بیرون آرام گرفت. سکوت. آرامش. اکنون او آنجا بود.
da☾
می‌کوشید چیزی نبیند، می‌کوشید نفس نکشد، می‌کوشید فکر نکند، می‌کوشید زنده نباشد.
da☾

حجم

۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

حجم

۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان