بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گزیده لطائف الطوائف | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب گزیده لطائف الطوائف

بریده‌هایی از کتاب گزیده لطائف الطوائف

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۷ رأی
۴٫۴
(۷)
از فقیهی پرسیدند که سرمان را در کدام روز بتراشیم، ناخن را در کدام روز بگیریم و سبیل را در کدام روز کوتاه کنیم؟ گفت در روزِ درازشنبه، یعنی هر روز که موی و ناخن و سبیل دراز شده باشد باید آنها کوتاه کرد.
Sobhan Naghizadeh
خواجه برای امتحان به او گفت: گوسفندی را بکش و بهترین اعضای آن را برای من بیاور، لقمان گوسفند را کشت و دل و زبانش را پیش خواجه آورد، روز دیگر گفت: گوسفندی را بکش و بدترین اعضای آن را بیاور، لقمان دوباره دل و زبان آورد. خواجه گفت: در این کار چه حکمتی است؟ لقمان گفت: هیچ چیز بهتر از دل و زبان نیست اگر پاک باشد و هیچ چیز بدتر از آن نیست اگر ناپاک باشد.
|قافیه باران|
منصور خلیفه از عربی اهل شام پرسید، چرا شکر پروردگار را به جای نمی‌آوری که از وقتی من حاکم شما شده‌ام، طاعون از میان شما رفته است. عرب گفت: خداوند عادل‌تر از آن است که دو بلا بر سرِ ما نازل کند. منصور از سخن او خیلی خجالت کشید و کینه آن عرب را بر دل گرفت. سرانجام او را به بهانه‌ای کشت.
|قافیه باران|
زنان پیر به بهشت نمی‌روند می‌گویند روزی صفیه دختر عبدالمطلّب، عمه حضرت محمّد (ص) که دوران پیری خود را می‌گذراند، نزد حضرت محمّد (ص) رفت و گفت: ای رسول خدا، دعا کن تا به بهشت بروم. حضرت به شوخی فرمود: زنان پیر به بهشت نمی‌روند. صفیه گریان از نزد حضرت بازگشت، حضرت لبخند زد و گفت: به او بگویید پیرزنان اول جوان می‌شوند و بعد به بهشت می‌روند.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
زنی که ادعای پیغمبری کرد زنی نزد خلیفه بغداد رفت و گفت: من پیغمبرم و از آسمان به من وحی نازل می‌شود. خلیفه گفت: مگر این حدیث را نشنیده‌ای که رسول (ص) فرموده است: «لا نبی بعدی»، گفت: بله. ولی نفرموده «لا نبیة بعدی»، یعنی فرموده بعد از من هیچ مردی پیغمبر نخواهد بود و نفرموده که هیچ زنی پیامبر نخواهد بود.
Aysan
بقراط، از روی حکمت سخن می‌گفت، نادانی به او اعتراض کرد و گفت: مردم این‌سخن تو را قبول نمی‌کنند و قطعی نمی‌دانند. حکیم گفت: سخن باید در ذاتش درست و صحیح باشد، وظیفه من نیست که مردم را مجبور کنم که از من قبول کنند.
Aysan
مولانا قطب‌الدین در مسیری می‌رفت، ناگهان شخصی از بام خانه‌ای پرت شد و روی گردن مولانا افتاد به طوری که گردن او شکست و چند روزی بستری شد. برخی از بزرگان به عیادت او رفتند و گفتند: حالت چطور است؟ گفت: بدتر از این حال چه هست که شخص دیگری از بام بیفتد و گردن من بشکند؟
Aysan
پادشاهی از حاضران مجلس خود معمایی پرسید که آن چیست که پارسال نرسید، امسال نمی‌رسد و سال آینده هم نخواهد رسید، سربازی که در آن مجلس حاضر بود گفت: مواجب من است. پادشاه خندید و دستور داد تا مواجب دوساله او را نقدا دادند و حقوق آینده‌اش را نیز دوبرابر کرد.
Aysan
مخرمه‌بن نوفل زهری از اهالی مدینه و از بزرگان انصار بود که آشنایی کامل به علم انساب داشت. او ۱۱۵ سال عمر کرد و در اواخر عمر خود نابینا شد. روزی مخرمه در مسجد بود که به قصد ادرار کردن برخاست. در این حال نعیمان در حال داخل شدن به مسجد بود که تصمیم او را دریافت، دست او را گرفت و با او از مسجد بیرون آمد. مخرمه به او گفت: مرا به مکانی خلوت و دور از چشم ببر تا ادرار کنم. نعیمان او را چند طرف گرداند و بالاخره کنار درِ مسجد نشاند و گفت: اینجا خلوت است، مشغول شو. این حرف را زد و دست مخرمه را رها کرد و از آنجا فرار کرد. مخرمه با خیال راحت (کشف عورت کرد) نشست و مشغول شد.
Aysan
علت آفرینش مگس صاحب کشف‌الغمه از شیخ کمال‌الدین‌بن ابی طلحه نقل کرده که احمدبن عمروبن مقدام رازی گفته است که روزی مگسی روی بدن منصور خلیفه نشست. منصور مگس را کنار زد، از آنجایی که لجاجت از خصلت‌های مگس است دوباره آمد، او باز هم مگس را کنار زد. چندبار این کار تکرار شد، منصور عصبانی شد. در همین وقت امام جعفرصادق (ع) به مجلس او آمد، منصور گفت: ای پسر عبدالله، در آفرینش مگس چه حکمتی است؟ امام فرمود: تا از طریق آن جباران و متکبران خوار شوند.
کاربر ۳۷۷۵۸۳۹
لنا ولا روزی حضرت علی (ع) در راهی می‌رفت. دو تن از بزرگان صحابه نیز که قدی بسیار بلند داشتند در چپ و راست او حرکت می‌کردند، یکی از آنان به شوخی گفت: یا ابوالحسن، انت بیننا کالنون فی لنا (ای پدر حسن، تو در میان ما مانند حرف «ن» هستی در میان کلمه «لنا») حضرت در پاسخ به او گفت: لو لم اکن بینکما لکنتما لا (اگر من در میان شما نبودم، شما نبودید) چون اگر «ن» را از میان «لنا» بردارید «لا» باقی می‌ماند و کلمه «لا» در عربی به معنی «نیست» است
کاربر ۳۷۷۵۸۳۹
زنان پیر به بهشت نمی‌روند می‌گویند روزی صفیه دختر عبدالمطلّب، عمه حضرت محمّد (ص) که دوران پیری خود را می‌گذراند، نزد حضرت محمّد (ص) رفت و گفت: ای رسول خدا، دعا کن تا به بهشت بروم. حضرت به شوخی فرمود: زنان پیر به بهشت نمی‌روند. صفیه گریان از نزد حضرت بازگشت، حضرت لبخند زد و گفت: به او بگویید پیرزنان اول جوان می‌شوند و بعد به بهشت می‌روند.
کاربر ۳۷۷۵۸۳۹
صوفی شکم‌باره‌ای با تعدادی از مریدانش جایی می‌رفت، دهقانی را دید که ۵۰ من گندم را بارِ گاوی چاق کرده و خیک روغن گوسفند را بالای آن گذاشته و جایی می‌برد، صوفی که گاو را دید به رقص و شور درآمد. از او پرسیدند: ای شیخ چه حالی به تو روی داد؟ گفت: حلیم را دیدم که با پای خودش راه می‌رفت.
|قافیه باران|
ابوالعینا نکته‌گوی بغداد و ابن مکرم نکته‌گوی مصر در مجلس یکی از حاکمان کنار هم نشسته بودند و به آرامی با هم حرف می‌زدند. حاکم گفت: دیگر چه دروغ‌هایی می‌گویید؟ گفتند: شما را ستایش می‌کنیم.
|قافیه باران|
پادشاهی از حاضران مجلس خود معمایی پرسید که آن چیست که پارسال نرسید، امسال نمی‌رسد و سال آینده هم نخواهد رسید، سربازی که در آن مجلس حاضر بود گفت: مواجب من است. پادشاه خندید و دستور داد تا مواجب دوساله او را نقدا دادند و حقوق آینده‌اش را نیز دوبرابر کرد.
|قافیه باران|
زمخشری در کتاب ربیع‌الابرار نوشته که نعیمان از صحابه و مردی شوخ‌طبع و بذله‌گو بود و هر روز نزد پیامبر می‌رفت و طنز می‌گفت و حضرت را می‌خنداند و حضرت درباره او فرموده بود که نعیمان خندان به بهشت می‌رود.
|قافیه باران|
روزی حضرت علی (ع) در راهی می‌رفت. دو تن از بزرگان صحابه نیز که قدی بسیار بلند داشتند در چپ و راست او حرکت می‌کردند، یکی از آنان به شوخی گفت: یا ابوالحسن، انت بیننا کالنون فی لنا (ای پدر حسن، تو در میان ما مانند حرف «ن» هستی در میان کلمه «لنا») حضرت در پاسخ به او گفت: لو لم اکن بینکما لکنتما لا (اگر من در میان شما نبودم، شما نبودید) چون اگر «ن» را از میان «لنا» بردارید «لا» باقی می‌ماند و کلمه «لا» در عربی به معنی «نیست» است.
|قافیه باران|
روزی رسول خدا (ص) به بالای منبر رفته بود و موعظه می‌کرد. سخن به آنجا رسید که فرمود: هنگام وضع حملِ زنان، دو فرشته حضور دارند. یکی اول می‌آید و بند رحم و محل مخصوص زنان را باز می‌کند تا طفل به راحتی به دنیا بیاید و بعد از او فرشته دیگری می‌آید و آن بندها را می‌بندد. در این میان یکی از اصحاب گفت: یا رسول خدا در خانه من وضع حملی شد و فرشته دوم که بندها را می‌بندد، نیامد. حضرت لبخند زد.
|قافیه باران|
مولانا به عیادت همسایه‌اش که مردی مسیحی بود، رفت. از او پرسید: حالت چطور است؟ گفت: تب می‌کنم و گردنم درد می‌کند، اما امروز تبم شکست. مولانا گفت: امیدوارم که گردنت هم بشکند.
Aysan

حجم

۸۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

حجم

۸۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد