بریدههایی از کتاب آخرین انار دنیا
۴٫۰
(۱۵۵)
«هر کسی اثری... ردی، نشانهای به جا میگذارد.
hedgehog
. پانزده سال بود گریه نکرده بودم. میدانی چقدر بد است آدم مدت زیادی گریه نکرده باشد.
hedgehog
مردم بدبخت این دنیا همه برادرند.
hedgehog
سالهای سال آرزوهایت تو را میکشند، تا روزی که دریابی میتوانی بدون هیچ زندگی کنی، میفهمی که تمام آن چیزهایی که دوستشان داری همه سرابند. میفهمی که سنگینی چیزها در ژرفای درون خود توست. در این زمان است که میتوانی دیگر به آرزوهایت فکر نکنی و دیگر باید خیالاتت را جور دیگری بیافرینی.
Hana
خلاصه یعقوب صنوبر میخواست من و او در آن قصر سبز با هم زندگی کنیم. با هم فکر کنیم. با هم هزاران ساعت در بارۀ جهان و مرگ و آسمان و خدا صحبت کنیم. او در سالهای قیام زمان زیادی را به زندگی و امور خودش اختصاص داده بود. بعد از قیام هم تمام لذتهای دنیا را چشیده بود. عمرش را وقف حکومت کردن بر دنیا کرده بود. به گونهای که برای درک ماهیت وجود فرصتی نداشت. او حس میکرد بدون آنكه به جوهر معنا بیندیشد تمام لایههای زندگی را شناخته است.
در مدتی که من در آن خانه سبز به سر میبردم، آزادی را احساس نمیكردم...
آیه
آن مکان از خیال من بزرگتر بود، جسمم عادت نکرده بود از اتاقی به اتاق دیگری برود. حس میکردم اشیای آن قصر تنهایی مرا میکشند. من متعلق به جغرافیایی تهی بودم. جغرافیایی بود تهی از هر تزئیناتی، متعلق به دنیایی بدون دكور، دنیایی که یک انسان غیر از سایهاش هیچ چیز دیگری نداشت كه امتداد انسان تنها جهان خودش بود، امتداد روح تنها شن و آسمان بود. آن مدت من به این میاندیشیدم که تهی بودن، خام بودن، نبودن هیچ تزئیناتی، زیباترین زندگی است.
Baharak
بدترین زندان، زندانی نیست که زندانبانهایش وحشی باشند زندانی است که از آنجا نتوانی زمین و آسمان را ببینی. زندان جای شکنجه نیست بلکه فرصتی طولانی است برای تفکر و خیال، برای تفکر به رابطه بین انسان و دیوار، انسان و طبیعت، انسان و جهان، اگر پیوسته چیزی از این جهان پهناور نبینی، بخشی از این جهان بیكرانه و بزرگ را نبینی و چیزی تو را به وجد نیاورد و چیزی لمس نکنی، چطور تفکر و تخیل خواهی کرد؟ دوزخ آنجایی است که چیزی بر تخیلاتت زخمه نزند. یعنی هیچ چیز تو را وادار نکند که به چیزهای بیكران و بزرگ فکر کنی، وادارت نکند از طریق مشاهده بزرگی جهان از دایرۀ کوچک خودت بیرون بیایی و نگاه کنی، و به شیوه دیگری به رابطه خودت و جهان بیندیشی.
Hanieh
جای مهمی از دنیا را نگرفته بودم. بدون من نیز جهان به زیباترین شکلش ادامه داشت، بدون من اشیا زندگی خود و معنای خودشان را حفظ میکردند. حس نمیکردم دور افتادن من روی زندگی کس دیگری زخمی به جا گذاشته باشد.
zahra
عدالت خیلی وقتها از ناعدالتی سختتر و خشنتر است
راحله فلاح
انسان مانند هر چیز دیگری باید گسترهای برای خودش اشغال کرده باشد تا بعدها نبودنش حس شود. مانند هر چیز دیگر؛ مثل گلدانی روی میز، یا صدای رادیو از پنجرهای، باید ابتدا جایگاهی را اشغال کرده و بعدها گم شده باشند. اما اگر ابتدا چیزی نبوده باشد، صدایی یا رنگی، دیگر نبودنش را حس نمیکنی.
Mafhoot
چه جرمی بزرگتر از آن است که انسان کسی را از صمیم قلب بخواهد و او دوستش نداشته باشد.
hedgehog
من هم مانند هر کدام از شما با تمام قلبم از دست همه پوچیها فریادها زدهام، من هم ناامیدی بزرگ و پرهیبت را بر خودم همواره کردهام. چندین مرتبه شکست خوردهام، خمیده و درهم شکستهام اما من از آن شعاع نوری صحبت میکنم که از پس تمام ناامیدیها شعله میکشد.
hedgehog
«هیچکس به ما نیاموخته سؤال کنیم که ما چه کسی هستیم! روزی هم که با این پرسش روبرو میشویم تمام زندگی ما از هم پاشیده میشود... اما بعد هر کدام باید معنی زندگی خودش را دریابد.»
hedgehog
زندگی شما پر از نور باد خانم
hedgehog
آنها نه مرا شکنجه کردند... نه از من سؤالی کردند. مجازاتشان فقط آن بود که تا ابد در سکوت زندگی کنم، تا سکوت باشد، من اسیرم.
n re
او سالهای سال است که مرا در خودم گم کرده است...
n re
«مهمتر از هر چیز من قلبی شیشهای دارم، شیشهای بسیار نازک، کوچکترین دلشكستنی مرا میکشد، من از شیشهام اگر شکسته شوم ریزریز میشوم و فقط ریزههایی از من به جا خواهد ماند
n re
آنچه نمیگذارد نجات پیدا كنم جستجوی من برای آزادی است... انسان در دو وضعیت نیازمند هیچ نگهبانی نیست، وقتی آزادی در بیرون از خودش بیمعنا میشود و آن دم که در زندان احساس آزادی میکند.
masum75
کتابهای بسیاری برایم آورد و گفت اینها را بخوان. گفتم: «بگذار بروم بیرون.» گفت: «تمام دنیا را بیماری فرا گرفته است
بیزینس کوچ
بیابان و سیاست هر دو مثل همند، دو زمین که چیزی از آن نمیروید.
بیزینس کوچ
حجم
۳۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۹۱ صفحه
حجم
۳۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۹۱ صفحه
قیمت:
۱۹۵,۵۰۰
۱۵۶,۴۰۰۲۰%
تومان