بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین انار دنیا | صفحه ۱۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین انار دنیا

بریده‌هایی از کتاب آخرین انار دنیا

۴٫۰
(۱۵۵)
دو جور راز هست، رازی که دنیا را در ظلمت غرق و ما را نابینا می‌کند و راز دیگری که ما را عمیق‌تر و ژرف‌تر به پیش می‌برد.
hedgehog
بگذار سرنوشت حقیر خود را به موسیقی شکوهمند جهان مرتبط نکنیم، اگر زندگی ما نغمه ناجوری است به این معنی نیست که در عمق این جهان، بین همۀ قوانین هستی نیروی زیبا و عظیمی وجود ندارد.
hedgehog
تفكیك كردن دردهای ما و سرنوشت سیاه ما و ناهماهنگی‌های کشنده ما با همنوایی و زیبایی بیكران همه چیز این جهان، تنها نیرویی است که می‌تواند ما را به زندگی پیوند بزند.
hedgehog
هرگز بر آن باور نبوده‌ام تكه‌های كوچك هنگامی كه به هم متصل می‌شوند، هنگامی كه از چیزهای شبیه به هم چیز بزرگ‌تر می‌سازی آن‌چیز بزرگ همان صفات چیزهای كوچك را داشته باشد. صفت آتش و صفاتی از مشعلی از روشنایی یك چیز نیست. زندگی هم همین‌طور است؛ موج‌های عظیمی كه از زیبایی هزاران موج كوچك درد به وجود آمده است.
hedgehog
زندگی خوشبختی‌ای است كه وقتی شروعش می‌كنی پر می‌شود از رنج. بهشتی است كه از مجموعه‌ای دوزخ ریز و كوچك ساخته شده، زیبایی‌های بلافصلی است که زنجیر زشتی آن‌ها را به هم متصل کرده است.
hedgehog
«من از هزاران روح صحبت می‌کنم که نمی‌دانیم از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم... از رازها صحبت می‌کنم، از قفلی بزرگ، از دیواری قطور که نمی‌گذارد به آن معنی برسیم... من از زمانی که این نام را با خود داشته‌ام به تمام آن اسراری فکر می‌کنم که دور و برم را فراگرفته‌اند. آن رازهایی که کوچکند اما بر زندگی ما قفل بزرگی زده‌اند... از مصیبتی عظیم‌تر از مصیبت‌های دیگر حرف می‌زنم... مصیبت این‌كه ما در باره خودمان هیچ نمی‌دانیم... نه، من و تو هیچ در بارۀ خودمان نمی‌دانیم... چه کسی می‌گوید محمد دل‌شیشه دوباره تکرار نمی‌شود. چه کسی می‌گوید من یک روز صبح که از خواب برخاستم کس دیگری را مثل خود در برابرم نبینم؟ چه کسی می‌گوید ما مردمانی که همدیگر را تکرار می‌کنند نیستیم؟»
hedgehog
«انسان حق دارد بی‌همتا باشد. یگانه باشد و هیچ چیزی چون او نباشد. اما من از دردی صحبت می‌کنم که زندگی همه ما را یکنواخت می‌کند. از چیزی حرف می‌زنم که ما را با تمام تفاوت‌هایمان گردهم می‌آورد.»
hedgehog
چرا گل‌ها حق دارند مثل هم نباشند، چرا پرنده‌ها حق دارند یك آواز نخوانند
hedgehog
عزیزان تنها چیزهای بی‌ارزش مثل همند.
hedgehog
اما من می‌دانستم انسان باید آن‌قدر صبور باشد تا بتواند منتظر مرده‌ها هم باشد. زندگی به من یاد داد منتظر مرده‌ها هم باشم.
گابز
می‌یافتم که آزادی هم چه بیابان وسیعی است. بازگشت انسان از اسارت وقتی معنی پیدا می‌کند که به خاک برهوت بازنگردد. روی اسکلت زندگی دیگران برنگشته باشد. ا
hedgehog
فهمیدم گمگشتگی و نابخردی انسانی بعد از خودش چه فاجعه‌ای به جا می‌گذارد. فهمیدم که جایگاه انسان روی این زمین چقدر عجیب و بیكران است. وقتی انسانی زاده می‌شود، برای همیشه بر زندگی دیگران تأثیر می‌گذارد. زندگی چیزی نیست جز سلسله‌ای ناگسستنی و ابدی و بلاانقطاع. ما در این‌جا در این دریای بیكران گم شده‌ایم و به جایی نمی‌رسیم، اما حالا زندگی ما، مرگ ما، بودن ما، نبودن ما به شیوه‌ای نامرئی و توصیف ناشدنی، بر تمام مخلوقات روی زمین تأثیر می‌گذارد بر گل‌ها، بر پرندگان... وقتی انسان زاده می‌شود، بخشی از این سلسله طویل و حلقه‌ای از این زنجیره بی‌انتهاست. هر وقت حلقه‌ای از زنجیر بگسلد، چندین حلقۀ دیگر به آن پیوند می‌خورد. هر وقت حلقه‌ای می‌افتد، چهره تمام حلقه‌های دیگر و جایگاه آن‌ها در زنجیر دگرگون می‌شود. گم شدن و مرگ انسان چهره تمام زندگی روی زمین را جور دیگری جلوه می‌دهد... غیاب انسان می‌تواند مجموعه‌ای از حیات را نابود کند. می‌تواند جغرافیای ارتباط‌ها را به هم بزند. اگر من بودم، اگر من مثل مرده‌ای در آن کویر دفن نشده بودم، امکان داشت آن زندگی به شیوه دیگری رقم بخورد. انسان ستاره‌ای است که نباید بگذاری فرو بیفتد. چون او به تنهایی سقوط نمی‌کند. حالا کی می‌داند که صدای این گمگشتگی ما در کجای دیگر زمین منعکس می‌شود؟ چه کسی می‌داند کی و در کجا یکی از خاکستر ما می‌بالد و می‌بیند که چگونه از آتش فروافتادن ما سوخته‌ است؟
hedgehog
روشنایی و نور و الهام آسمانی هرگز به داد ما نرسید... حالا هم که به آن شب فکر می‌کنم، می‌فهمم که علتش دوری ما از همه سرچشمه‌های بزرگ نوری بود که ما را در آن ظلمت گم كرده بود.
hedgehog
ما انسان‌ها در جنگلی ظلمانی به سر می‌بریم.
hedgehog
بعضی‌ها فاصلۀ بین مردن و حس مرگ برایشان کوتاه‌تر از آن است که فرصت فکر کردن به جا و مکانش را هم داشته باشند. بعضی‌ها تا آخرین لحظات مرگ خود را باور نمی‌کنند. برای من جالب است که انسان به مکان مردنش هم بیندیشد، حق انتخاب آن‌جا را داشته باشد. حق داشته باشد و نگذارد مثل هزاران مرده دیگر در یک گورستان عمومی دفن شود.
hedgehog
«اگر یک روز صبح از خواب بلند شدید و انسان‌ها دیگر تشنه‌شان نشد، آب‌فروش‌ها به کجا رو می‌کنند؟ اگر یک روز صبح آدم‌ها از خواب که برخاستند هرگز گرسنه‌شان نشد، مرغ‌فروش‌ها چه کار می‌کنند؟ اگر روزی زمین اعتصاب كرد و هیچ درخت سیبی بار نداد... سیب‌فروش‌ها چه دارند بفروشند؟»
hedgehog
می‌خواست پس از چند سال گاری‌اش را بفروشد و خطاط بشود. یا برود در سمت دیگر شهر کتابفروشی دایر کند... کتابفروشی برایش بهترین کار محسوب می‌شد... آرزوی دیگری هم داشت که زمانی ویدئویی داشته باشد تا تازه‌ترین فیلم‌ها را نگاه کند.
hedgehog
در لحظات اندوه نیروی خندیدن و قهقهه را در خود می‌انباشت.
hedgehog
چیزی در نگاهشان بود که مرگ و ابدیت و دریا و بیكرانگی را به یاد می‌آورد. نه، دخترانی نبودند که قابل وصف باشند... دخترانی كه مردها بتوانند آن‌ها را چهارچوب داستان و تخیلات خویش قرار بدهند.
hedgehog
جالب بود که اسم بیش‌تر احزاب را نمی‌دانستند، به رادیو گوش نمی‌کردند و روزنامه نمی‌خواندند. حصاری از ترانه به دور خود تنیده بودند. بعدها فهمیدم حتا آهنگ و آواز آن ترانه‌ها را هم خودشان می‌ساختند. جادوگر نبودند اما پیش از آن‌كه رنج فرا برسد و زخمی زده شود، آن را حس می‌کردند.
hedgehog

حجم

۳۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۱ صفحه

حجم

۳۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۱ صفحه

قیمت:
۱۹۵,۵۰۰
تومان