بریدههایی از کتاب نه فرشته، نه قدیس
۳٫۶
(۴۲)
همگی ما به این نتیجه رسیده بودیم که کمونیسم یک انحراف است، اما در مورد موضوع های دیگر اتفاق نظر چندانی وجود نداشت. در واقع نگرانیام این بود که آرمان نداشتیم.
Travis
هر روز که میگذشت علاقهام را به خواندن تاریخ بیشتر از دست میدادم، مخصوصاً به روایت مارکسیستیاش که به ما درس میدادند و سعی میکردند چند قانون قابل اندازهگیری و بسیار پیش پا افتاده را طوری فرمولبندی کنند که همهٔ پدیدهها را دربربگیرد.
Travis
به مادرم نگفتم که آن روزها مردم هنوز از هم نمیترسیدند. در طول جنگ مردم از اینکه عقیدهشان را ابراز کنند میترسیدند، میترسیدند به قیمت جانشان تمام بشود.
Travis
چند روز بعد از آن رفتم بیمارستان ملاقات معلم قدیمیام که تاریخ درس میداد. سوای پدرم، فکر میکنم این معلم کسی باشد که بیشترین تأثیر را بر زندگیام گذاشته است. وقتی تاریخ را برایمان توضیح میداد اغلب درست تا همان حدی سخن میگفت که در آن زمان جایز بود. مثلاً انقلابها را که همیشه در کتابهای درسی ما با شور و حرارت بسیار از آنها سخن رفته بود، برخوردهایی خونین توصیف میکرد که در پیشان دورههای وحشت حکمفرما میشود. و دورههای وحشت هم یا گرفتن انتقام از کسانی بود که قصد انقلاب داشتند و سرکوب میشدند و یا انتقام پیروزمندان انقلاب بود از ضد انقلاب.
Hana
اوا به یک چیزهایی اعتقاد دارد. میگوید باید چیزی باشد که از انسان بالاتر باشد، وگرنه زندگی بیمعناست. پسرهایش را اینطور بارآورده. مشکل از اینجاست که اعتقاد و ایمانی به دخترکم ندادهام، چون خودم ایمان ندارم که زندگی معنایی دارد.
Hana
من یک بندباز مادرزادم که از بند میترسد، مگر آنکه بند را روی زمین پهن کرده باشند.
Hana
ز فکر اینکه ممکن است دیگر هیچوقت او را نبینم به خودم لرزیدم. همهچیز یک روز تمام میشود؛ فقط مسئله این است که تا آن موقع چند روز دیگر مانده. اگر انتظار ختم ماجرا را نداشتیم چطور میتوانستیم زمان باقیمانده را حساب کنیم؟
Hana
یک بار که افسرده بودم از شوهرم پرسیدم معنی و مفهوم زندگی چیست.
چنان با تعجب به من نگاه کرد که انگار این سؤال نشانهٔ حقارت و پستی من است، ولی بالاخره جوابم را داد. به طور کلی باید گفت که در واقع ما اصلاً زندگی نداریم، چون مدت زمان زندگی ما در مقایسه با زمان کیهانی آنقدر کوتاه است که در واقع به حساب نمیآید. و چیزی که قابل محاسبه نباشد در واقع وجود ندارد.
پاسخ جالبی بود به سؤال من. ما طوری زندگی میکنیم که انگار وجود نداریم. خدا که این جهان را خلق کرده، دربارهٔ ما چه میداند؟ یا این فقط ماییم که فکر میکنیم دربارهٔ او چیزهایی میدانیم؟ ما کوچکتر از آنیم که به حساب بیاییم، پس میتوانیم به این و آن صدمه بزنیم. حتی میتوانیم آدم بکشیم، که البته زیاد هم میکشیم، و یا دستکم آدمها در سراسر جهان این کار را میکنند.
اما آدمها دوست دارند پشت سرشان چیزی به جا بگذارند.
Hana
شاید کارهای مهرآمیز اثری از خود به جا بگذارند و یا دستکم انعکاس آنها بر جا بماند. شاید معیار سنجش کار هرکس و یا اعمال یک قاضی عالیرتبه در نهایت این است که چهقدر توانسته از درد و رنج زندگی در این جهان بکاهد.
Hana
ویرجینیا ولف هم عاشق آب بود. آدم میتواند دوازده ساعت تمام بنشیند و به فکر فرو برود. فکر ــ نامی افتخارآمیزتر از آنچه درخور آن است ــ آبباریکهای که راهش را به نهر باز میکرد و هر دقیقه در میان بازتابها و خزهها جهتش را عوض میکرد... نوشت. آخر سر هم در آب به زندگی خود پایان داد. اسم رودخانه اوس بود.
Hana
تصور فرو رفتن به قعر دریا هم ترسناک بود و هم اغواکننده. میدانم که آب مرا نمیکشد، چون متولد برج حوت هستم. اگر قرار باشد خودم را نابود کنم یا نوع مرگم را انتخاب کنم، بهوسیلهٔ چیزی آتشین خواهد بود.
Hana
باید برایم جالب باشد: همیشه دلم میخواسته نه این زندگی، بلکه زندگی دیگری داشته باشم. کارل چاپک داستانی در این باره نوشته. مردم از امکان زندگیهای بسیار فقط یکی را زندگی میکنند، که معمولاً در آن چندان خوشحال نیستند. مشکل اینجاست که به زندگیهایی که در اینجا به من پیشنهاد میکنند جذب نمیشوم.
Hana
در حالی که یسنین در سی سالگی خودکشی کرد. پیش از آنکه در هتل پتروگراد خود را حلق آویز کند آخرین شعرش را با خونی که از رگهایش جاری کرده بود نوشت. سطرهایش را به یاد دارم چون غمگنانه و خردمندانهاند.
بدرود دوست من، بی هیچ کلامی، بی دست دادنی
اندوه به دل راه مده و گره بر ابرو مینداز
در این زندگی مرگ چیز تازهای نیست
اما زندگی نیز چیز تازهای ندارد.
Hana
یسنین در سی سالگی خودکشی کرد. پیش از آنکه در هتل پتروگراد خود را حلق آویز کند آخرین شعرش را با خونی که از رگهایش جاری کرده بود نوشت. سطرهایش را به یاد دارم چون غمگنانه و خردمندانهاند.
بدرود دوست من، بی هیچ کلامی، بی دست دادنی
اندوه به دل راه مده و گره بر ابرو مینداز
در این زندگی مرگ چیز تازهای نیست
اما زندگی نیز چیز تازهای ندارد.
میگویند او دیوانه شده بود. شاید هم به حقیقت رسیده بود؟
Hana
در واقع، تنها راه ادامهٔ حیات نادیده گرفتن چیزهایی است که دوستشان نداریم، و همچنین چیزهایی در مورد آدمها و جهان که ما را آشفته میکنند.
Hana
مامان دیگر نمیتوانست چیزی به دیگران منتقل کند. به نظرش هر چیزی که ارزش بیان کردن، احساس کردن، و ایمان آوردن داشت بر اثر آن جنگ وحشتناک نابود شده بود، به همین دلیل چیزی را به من منتقل نکرد.
Hana
اگر کسی از من میپرسید چه چیزی را نمیخواهم، برایش جوابی داشتم. اما گفتن اینکه چی را میخواهم برایم دشوارتر بود. شاید فقط این را که نه دروغ بگویم و نه بهم دروغ بگویند. بتوانم به مردم کمک کنم و با عشق زندگی کنم. همین چیزهای ساده و پیش پا افتاده؛ نه هدفهای والا و متعالی.
Hana
به خودم میگویم مسئله این است که ما واقعاً به کجا تعلق داریم؟ آن هم در میان شش میلیارد انسان در پایان هزارهٔ دوم. در دنیایی جهانیشده. و این اسم شیکی است که به وضعیتی اطلاق میشود که امیدها رو به ناامیدی گذاشته و تنها دستآوردهای بزرگ سوپرمارکتهای بزرگاند.
شوهر سابقم میگفت ما به جهانی تعلق داریم که عمرش از بیگبنگ به این سو چهارده میلیارد سال است. جهانی که، اینطور که اوضاع پیش میرود، اندکی بیش از چند چشم برهم زدن خدا دوام میآورد.
Hana
آن دختر کوچک به من قول میدهد مرا به جنگل ببرد و آنقدر هوایم را دارد که از پشت با خرده نسیمی بادم میزند. با مهربانی و چربزبانی به من میگوید: روی تختهسنگی مینشینی، شربتی را که همراه آوردهای مینوشی و روی خزهها دراز میکشی و احساس آسودگی میکنی؛ دیگر کسی از پیشت فرار نمیکند، کسی بهت صدمه نمیزند؛ کسی نومیدت نمیکند، کسی بهت خیانت نمیکند، کسی چیزی از تو نمیخواهد، حتی من؛ و من هم در این سفر به سوی آن صلح و آرامش ابدی تا هروقت که بخواهی بادت میزنم.
دختر کوچک صدایی آرام و وسوسهانگیز دارد، و هر وقت دستش را حرکت میدهد مه مرا فرو میپوشاند و به نظرم میآید که این کار برای هر دو ما آسانتر است.
بسیار خوب، با او میروم.
Hana
آن دختر کوچک به من قول میدهد مرا به جنگل ببرد و آنقدر هوایم را دارد که از پشت با خرده نسیمی بادم میزند. با مهربانی و چربزبانی به من میگوید: روی تختهسنگی مینشینی، شربتی را که همراه آوردهای مینوشی و روی خزهها دراز میکشی و احساس آسودگی میکنی؛ دیگر کسی از پیشت فرار نمیکند، کسی بهت صدمه نمیزند؛ کسی نومیدت نمیکند، کسی بهت خیانت نمیکند، کسی چیزی از تو نمیخواهد، حتی من؛ و من هم در این سفر به سوی آن صلح و آرامش ابدی تا هروقت که بخواهی بادت میزنم.
Hana
حجم
۳۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
حجم
۳۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
۸۶,۱۰۰۳۰%
تومان