بریدههایی از کتاب فعلا خوبم
۴٫۶
(۲۷۵)
من برای لذتش مینویسم، برای اینکه نوجوانان انتخابش کنند. من کتابهای دانشگاهی هم مینویسم، آنها هم به نوبهٔ خود لذتبخشند. اما به نظرم فرهنگ ما نیاز دارد که بهترین کارهایمان را برای بچهها بنویسیم، برای بهترین و مهمترین منبعمان، با اینکه خیلی کم جامعه چنین برداشتی از آنها دارد. اما آنها واقعاً بهترین و مهمترین منبع ما هستند. من هم میخواهم از کسانی باشم که مأموریت هنری خود را، خلق آثار هنری عالی برای بچهها میدانند.
fatima
اتاق لیل پر از دستگاههای عظیم بود و همین باعث میشد اتاق کوچک به نظر برسد. تابلوهایی با تصاویر پرندهها به دیوار بود، تصاویری که اصلاً خوب نبودند. اتاق دو پنجره داشت، اما پنجرهها کوچک و آنقدر بالا بودند که فقط میتوانستی آسمان را از پشتشان ببینی، تازه اگر سرت را درست خم میکردی.
باز هم لوله. چیزهایی توی لولهها میریخت. و بعد هم توی بدن لیل.
وقتی وارد شدم، لیل دستمالی به سرش بسته بود. آن را فشار داد روی سرش. لولههای دستش را کشید تا بتواند دستمال را روی سرش فشار بدهد و من نبینم که مو ندارد. گریهاش گرفت.
yara.
گفتم: «چه خانوادهای. هیچ کدوم توجهی به پرندهٔ مادر ندارن. اگر ول کنه بره کی میتونه سرزنشش کنه؟ نگاهشون کن.»
یکی دو دقیقهای گذشت و بعد خانم ویندرمیر با صدایی به صافی آسمان آبی تابستان گفت: «لاغرمردنی، اشتباه میکنی. ببین چطور بغل جوجهکوچولوش وایستاده. منتظره اتفاق بعدی رو که قراره تو زندگی جوجهاش بیفته ببینه.»
fahime
فکر میکنم تو به هر جایی که بخوای میرسی.
Book
«همیشه همهچی درست میشه.»
Book
بعضی چیزها فقط برای این اتفاق میافتند که اوضاع را خراب کنند؟
Book
هیچکس حرف نمیزد چون همه میخواستیم فریاد بزنیم.
starlight
فکر میکنید برایم مهم بود؟
فکر میکنید برایم مهم بود که درست کنارم خم شد تا چیزی بگوید؟
فکر میکنید برایم مهم بود که بوی گلهای مینای توی زمین بزرگی زیر آسمان پس از باران را میداد؟
فکر میکنید برایم مهم بود که لحظهای دستش به دستم خورد؟
serendipity
هر دو مثل احمقها بودیم. اما میدانید؟ وقتی آدمها با هم مثل احمقها هستند آنقدرها هم بد نیست.
aida
هیچکس حرف نمیزد چون همه میخواستیم فریاد بزنیم.
aida
همان حالی که فضانوردان دارند؛ وقتی برای اولین بار پایشان را روی سطح ماه میگذارند.
همان حالی که اگر مربی رید یک روز عصر زنگ آشغالدونی را بزند و کنار لوکاس بنشیند دارم.
مثل وقتی که بدانی آقای پیتی اشتباه میکند.
مثل وقتی که تصویر پرندهای را سر جایش بگذاری.
مثل وقتی که کسی ببیند چه احمقی هستی و باز هم برایت نوشابهٔ خنک بگیرد.
مثل چیزهایی که ممکنند.
aida
میدانید که آقای پاول چهچیزی یادم داد؟ یادم داد گاهی، هنر میتواند کاری کند که اطرافتان را فراموش کنید. هنر همچین کاری میکند.
HeLeN
کاغذ و مدادها را گذاشتم همانجا. حواصیل برفی را هم گذاشتم همانجا. تا ابد در لحظهٔ پیش از شلیک میماند، لحظهای که خبر نداشت از راه میرسد.
نمیدانست چقدر خوشبخت است که خبر ندارد.
HeLeN
اما بعضی چیزها از همهچیز پرمعناترند.
book worm
به سوی ماه.
به سوی ماه.
Arsi
در کلاس تاریخ جهان، آقای مکالروی دلایل جنگ جهانی اول را شروع کرده بود. میدانید جنگ جهانی اول چند تا دلیل داشت؟ تعجبی ندارد که جنگ شد.
Roya
کتاب را برداشت، آن را آرام روی لبش گذاشت و بوسیدش. عجیب نبود. زیبا بود. بعد دوباره آن را به من داد و گفت: «هیچی نباید یه جا بمونه و خاک جمع کنه.»
Roya
وقتی چیزی پیدا میکنید که کامل و یکپارچه است، هر کاری که بتوانید میکنید تا همانطور نگهش دارید.
و وقتی چیزی پیدا میکنید که کامل و یکپارچه نیست، شاید بد نباشد سعی کنید دوباره کامل و یکپارچهاش کنید.
فاطمه
پیر شدن هیچ لذتی نداره مگه اینکه تا اون موقع کمی خوش گذرونده باشی.
فاطمه
از نظر من مشکلی نیست.
son son
حجم
۷۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۶ صفحه
حجم
۷۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۶ صفحه
قیمت:
۱۱۸,۰۰۰
تومان