بریدههایی از کتاب باغ سنگی
۲٫۷
(۹)
... و ما انسانها، چگونه باید به نیروهایمان سر و سامان دهیم که بتوانیم به یاری او بشتابیم.
از اعماق بزرگترین شادیهایمان کسی در ما فریاد میزند: «میخواهم خودم را از شادی تو به بیرون پرتاب کنم! خفه میشوم!» ازعمق بزرگترین دلتنگیهایمان کسی در ما فریاد میزند:
«نومید نمیشوم، میجنگم. به نوک سرت میچسبم، از درون پیکرت شمشیر از غلاف میکشم، از درون زمین شمشیر میکشم. اندوههای مهیب، فکرهای انتزاعی، دعاهای پرشور، نمیتوانند سد راهم شوند.»
ازعمق پاکترین تقواها، کسی نومید، قد راست میکند و فریاد میزند: «تقوا خیلی خفه کننده است؛ بهشت به شدت تنگ است؛ از آن جا میروم! خدای تو خیلی به انسان شباهت دارد، او را نمیخواهم!»
کاوشگر
«چه کسی فریاد زده؟
نیرویت را گرد بیاور وگوش کن؛ قلب انسان سراسر فریادی است؛ سر به روی سینه ات فرود بیاور تا صدا را بشنوی. درتو کسی میجنگد و صدا میزند.
باید روز و شب، هر لحظه، درمیان شادی و اندوهت، از عمق ضرورت روزمره، این فریاد را بشنوی، باید این فریاد را به نحوی شدید، یا مهار شده، به گونهای که با سرشتت سازگار باشد، بشنوی؛ باعمل و فکر بکوشی که دریابی چه کسی صدا میزند؛
و چه میخواهد.
کاوشگر
پس از کلمهٔ «بودا»، که بر زبان راهب جاری شد، این فریاد دو رگه و خفه بود که قلبم را درید:
- کمک!
- باغبان ناپدید شده بود. به تنهٔ درخت گیلاسی پشت دادم و سر روی سینه خم کردم. چه کسی فریاد سر داده بود؟
فریاد، هر دَم خفه تر، در من طنین میافکند. سرانجام باز به سکوت بدل شده بود؛ به درون سرچشمههای غیر قابل دسترس و خاموش وجودم رفته بود.
کاوشگر
«خدا جز جهش قلب و اشکی دلپذیر نیست»- این کلام عارفی بیزانسی در سینهام لغزید و آن را از یقین انباشت. آسودگی تغییر ناپذیر و کاملی بود.
کاوشگر
و بعد...
یک دَم دو دل ماند؛ با اندوهی آمیخته به ترحم نگاهم کرد. سرانجام تصمیم گرفت:
- و بعد، باید به باغ دیگری برسیم. باغی دشوارتر، پنهان تر، بی نهایت برتر، که نه درخت دارد، نه خنکای آب، نه فکرهای انتزاعی...
- هیچ مگر هوا؟
- حتی همان را هم.
- و نام این باغ چیست؟
- بودا!
کاوشگر
- به چه فکر میکنید؟
سرم را بلند کردم؛ لحظهای بیکهوی سالخورده را از یاد برده بودم.
در جوابش گفتم:
- به باغهای درون فکر میکردم.
- آه! دیو اقیانوس، خیلی تند نروید! اول از باغهای برون آغاز کنیم؛ با بردباری، درجه به درجه تمرین کنیم. پس از آنکه درمورد باغهای برون موفق شدیم به دل هجوم میبریم. این یک پیچیده تر، دقیق تر، است. و بعد...
کاوشگر
کاج جوانی را که دم دراز زمردیاش روی زمین کشیده شده بود نشان دادم:
- چطور توانستهاید به این معجزه برسید؟
- خیلی ساده، با بردباری و مهر. آنها را از هنگامی که به دنیا میآیند نوازش میکنم، پس میزنم، بر میانگیزم، خیلی به نرمی و بدون ترحم سرسختی نشان میدهم. هر روز صبح، هر شب... شاخههای جوان را به هر جا که بخواهم میرانم... خیلی ساده.
کاوشگر
راهب نجوا کنان گفت:
- فرد، سایهای است که میگذرد؛ باغ، همچنان که هر شکل دیگری از هنر، به جا میماند. ابدیت را فرو میدهد.
«کدام ابدیت؟» نگذاشتم فریادم شنیده شود؛ نمیخواستم حرف باغبان پیر را که به نام تباری از مورچههای ابدی سخن میگفت قطع کنم.
- این باغ هم معنای خاص خودش را دارد؛ فکر بزرگی را القاء میکند: تنهایی، دوری از انسانها و هم و غمهایشان؛ آرامش، سیر خاموش و حاکی از رضای امور.
کاوشگر
- هنرمندان قدیم ما، به گونهای که شعر میسازند، باغ میساختند. کاری دشوار، پیچیده، و بسیار ظریف. هر باغ باید معنایی خاص خود داشته باشد و فکر انتزاعی بزرگی القاءکند: خوشبختی، معصومی، تنهایی؛ یا شهوت، غرور و بزرگی.
و این معنا نه فقط با جان مالک، بلکه با جان نیاکانش، و بهتر بگوییم، با جان تبارش باید تطبیق کند. چون، خودتان بگویید، مگر فرد به تنهایی میتواند دارای ارزشی باشد؟
کاوشگر
وظیفهام چیست؟ آیا باید تنم را در هم بکوبم، مغزم را به سکوت ناگزیر کنم تا بتوانم ناپیدا را ببینم و صدایش را بشنوم.
کاوشگر
من در ورای انسان به دنبال شلاق نا پیدایی میگردم که آدمی را به سوی نبرد پیش میراند.
در ورای جانوران درانتظار چهرهای ابدی هستم که با آفریدن، با درهم شکستن، با ریختن قالب نقابهای بیشمار، میکوشد نشان خود را برتنِ زود گذر بگذارد.
در ورای گیاهان، نخستین قدمهای لرزان ناپیدا را بر گِل تشخیص میدهم.
کاوشگر
وظیفۀدوم:
من حدود را نمیپذیرم، پدیدهها نمیتوانند مرا در خود نگه دارند؛ خفه میشوم.
تجربه کردن این اضطراب دومین وظیفهٔ تو است.
عقل و هوش عادت میکند، ولی قلب خفه میشود، جست میزند تا تورِ ضرورت را بدرد.
کاوشگر
درون پیکرهای زنده دو جریان در ستیزند:
۱- گرایش به سوی ترکیب، به سوی زندگی، به سوی فنا ناپذیری.
۲- گرایش به سوی تجزیه، به سوی ماده، به سوی مرگ.
هر دو جریان از بطن نیروی آغازین سرچشمه میگیرند.
نخست زندگی غافلگیرانه میرسد؛ غیرمجاز، مخالف طبیعت – واکنشی در برابر ارادهٔ ظلمات- مینماید. ولی درعمق در مییابیم که: زندگی نیز ارادهای از جهان، بی آغاز و بی پایان است.
هر دوجریان مقدسند.
وظیفهٔ ما گرفتن بینشی است که دوجهش خارق العادهٔ زندگی و مرگ را در بر میگیرد و همآهنگ میکند.
و مطابق این بینش، فکرها و کارهای ما را تنظیم میکند.
کاوشگر
اما همچنین، هم زمان با زندگی، تلاش برای آفرینش، تبدیل ماده به زندگی، نیز آغاز میشود. ما هرلحظه زاده میشویم.
از این رو است که بسیاری موعظه کرده اند: غایتِ زندگی میرا، فنا ناپذیری است.
کاوشگر
شما سپیدها، راه آهنها کشتیهای بخار، هواپیماها را ساخته اید؛ چه بهتر! ما از آنها استفاده میکنیم.
بدون شرم و بی آنکه وسواس نشان دهیم، تمام اینها را میبلعیم. از نخستین مرحلهٔ پیشرفتمان میگذریم؛ بر این مرحله، گرسنگی به شدت نشان گذاشته است.
کاوشگر
شما در راه خطرناکی قدم گذاشته اید. تمام پیشرفتهای سپید پوستها را به یغما میبرید؛ آیا این قدرت را دارید که روح ژاپنی خودتان را باقی نگه دارید؟
کاوشگر
حجم
۲۲۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۲۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان