بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بچه‌های خاص خانه خانم پریگرین | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بچه‌های خاص خانه خانم پریگرین

بریده‌هایی از کتاب بچه‌های خاص خانه خانم پریگرین

۴٫۱
(۳۲۲)
میلارد جواب داد: «بالاخره یکی باید قهرمان‌بازی در بیاره.»
Sara
به یاد بچه‌هایی افتادم که در این خانه زندگی می‌کردند که چطور سوخته و پودر شده بودند. چون خلبانی که حتی نمی‌دانست که وجود دارند، دکمه‌ای را فشار داده بود.
Sara
گاهی آدم لازم دارد که دری را به هم بکوبد و برود.
Sepideh
ستارگان هم مسافران زمان بودند. یعنی چندتا از آن نقاط باستانی روشن آخرین پژواک‌های خورشیدهایی بودند که دیگر وجود نداشته و مرده بودند؟ چندتا ستاره به دنیا آمده بودند و نورشان هنوز به ما نرسیده بود؟ اگر همه‌ی ستاره‌ها جز خورشید خودمان همین امشب خاموش می‌شدند به اندازه‌ی عمر چند نفر باید می‌گذشت تا بفهمیم که دیگر تنها شده‌ایم؟
Sophie
«اگر قرار باشد شکست بخوری، بهتر است شکستت تماشایی باشد!»
رها
«مرد جوان، شما گاهی روی خط باریک و خطرناکِ میان راسخ قدمی غرورآفرین و کله‌شقی تحمل‌ناپذیر گام برمی‌دارین.»
zohreh
لحظه‌ای چشم‌هایش را تنگ کرد و بعد با تأسف سر تکان داد. «مرا عفو کنید. من مدام عمق جهالت شما را فراموش می‌کنم.»
ز.م
«اگر قرار باشد شکست بخوری، بهتر است شکستت تماشایی باشد!»
niloufar
«اگر قرار باشد شکست بخوری، بهتر است شکستت تماشایی باشد!»
نسیم رحیمی
«اگر قرار باشد شکست بخوری، بهتر است شکستت تماشایی باشد!»
نسیم رحیمی
گفتم: «هیچ نمی‌دونستم نون رو هم می‌شه سرخ کرد!» کِو هم جواب داد که غذایی را سراغ ندارد که با سرخ کردن بهتر نشود.
الف . کاف
نه خواب است و نه مرگ است؛ او که انگار مرده‌ی زنده است
عطر ریحان...(:
لحاف چهل تکه‌ی مراتع با گوسفندانش که مثل خال روی وصله‌ها نشسته بودند، سرتاسر ماهورها را پوشانده بود و همین‌طور می‌رفت تا به کوهی بلند می‌رسید و در آنجا پشته ابری مانند حصاری پنبه‌ای همه را احاطه می‌کرد.
sarar-'
پدربزرگم تنها عضو خانواده‌اش بود که درست پیش از شروع جنگ جهانی دوم از لهستان فرار کرده بود. دوازده ساله بود که او را به دست غریبه‌ها سپرده بودند؛ کوچک‌ترین فرزند پسرشان را به تنهایی سوار قطاری به مقصد بریتانیا کرده بودند، آن هم فقط با یک چمدان و بقچه‌ی لباس‌هایش که بر پشت داشت، و با یک بلیت یکسره به مقصد بریتانیا. او دیگر هیچ‌وقت والدینش، برادران بزرگ‌ترش، خاله‌ها و دایی‌ها و عموها و عمه‌ها و بچه‌هایشان را ندیده بود.
z.gh
آدم‌ها وقتی خیلی پیر می‌شدند، دیگر برایشان مهم نبود کجا زندگی می‌کنند و قوم و خویش‌هایشان هم به هر دلیل آنها را به امان خدا رها می‌کردند؛ دردناک، ولی واقعی بود.
•°black rose•°
آسمان شب را تماشا می‌کردم که دیگر صاف شده بود و میلیاردها میلیارد ستاره در آن می‌درخشیدند. این ستارگان هم مسافران زمان بودند. یعنی چندتا از آن نقاط باستانی روشن آخرین پژواک‌های خورشیدهایی بودند که دیگر وجود نداشته و مرده بودند؟ چندتا ستاره به دنیا آمده بودند و نورشان هنوز به ما نرسیده بود؟ اگر همه‌ی ستاره‌ها جز خورشید خودمان همین امشب خاموش می‌شدند به اندازه‌ی عمر چند نفر باید می‌گذشت تا بفهمیم که دیگر تنها شده‌ایم؟
starlight
بلند شدم و سراغ پنجره‌ی شکسته رفتم و متوجه شدم که همزمان خورشید می‌تابد و باران می‌بارد؛ نوعی پدیده‌ی هواشناختی عجیب که انگار هرکس اسمی رویش گذاشته بود. مامانم باور کنید بی‌شوخی ـ به این حالت می‌گفت "اشک یتیمان". بعد هم یاد اصطلاحی افتادم که ریکی به کار می‌برد: "شیطون داره زنشو کتک می‌زنه!"
starlight
به قله که رسیدیم برخلاف همیشه که می‌ایستادم، برمی‌گشتم و راه آمده را از نظر می‌گذراندم، دیگر نایستادم و همین‌طور به رفتن ادامه دادم. گاهی بهتر بود اصلاً به پشت سر نگاه نکنی.
j
«اگر قرار باشد شکست بخوری، بهتر است شکستت تماشایی باشد!»
j
زندگی‌ای که دفعه‌ی اول هر کاری آدم درش موفق بشه که دیگر زندگی نیست.
j

حجم

۳٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۷۹ صفحه

حجم

۳٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۷۹ صفحه

قیمت:
۱۳۲,۰۰۰
۶۶,۰۰۰
۵۰%
تومان