بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چتر تابستان | صفحه ۴ | طاقچه
۴٫۴
(۱۰۷)
پدر ربکا پزشک بود اما به نظر من باید نویسنده می‌شد، چون علاقهٔ زیادی به کلمات و لغات جدید و پیچیده داشت. تمام خانه‌شان، حتی توی دستشویی و حمام، کپه‌کپه پر از دسته‌های کتاب بود. هر وقت از کلمه‌ای حتی تخیلی و احمقانه خوشش می‌آمد، با همان دست‌خط دکتری کج و کوله با یک تکه گچ روی تخته‌ای که گوشهٔ دیوار آشپزخانه زده بودند یادداشت می‌کرد. گاهی وقتی گچ پیدا نمی‌کرد ورق کاغذ را جدا می‌کرد و دور کلمه دایره می‌کشید و با چسب نواری به تخته می‌چسباند.
گلاویژ
«همیشه بعد از هر زمستان دوباره روزهای گرم و آفتابی از راه می‌رسند. پرنده‌ها می‌خوانند. قورباغه‌ها از خواب بیدار می‌شوند و کرم‌ها پروانه می‌شوند.»
aseman
در حالی که هنوز اشک از چشم‌هایش بیرون می‌آمد، گفت: «من بهت گفته بودم که حالت خوبه، یادته؟... ولی راستش اینه که ما هیچ کدوم‌مون خوب نیستیم. چطوری می‌تونیم خوب باشیم؟» به حرفش فکرکردم. قطره اشکی را که داشت از گونه‌اش پایین می‌آمد، پاک کردم و گفتم: «ما فقط باید چترامونو ببندیم...» چند تا پلک زد: «چی؟ چترامون؟» داستان بستن چتر را برایش تعریف کردم و اینکه چطور خانم فینچ بالاخره توانست عکس ماهی‌ها را به دیوار اتاقش بزند و خودم که به جای خواندن کتاب انواع مریضی‌ها، کتاب شارلوت را خواندم. مامانم پرسید: «تو فکر می‌کنی چتر من چیه؟»
میمْ؛ مثلِ مَنْ
"معمولاً وقتی هوا بارونیه آدم چترشو باز می‌کنه، اما گاهی کلی آدم دست به دست هم می‌دن تا بتونن دوباره ببندنش. دیگه چیزی نمونده، چتر من داشت بسته می‌شد. این بار وقتی چترمو بستم، همین‌طوری بسته نگهش می‌دارم، چون بودن زیر نورخورشید رو خیلی دوست دارم."
Helly
چقدر دلم می‌خواست آن لحظه را توی یک شیشه می‌ریختم، درش را می‌بستم و برای همیشه با خودم نگه می‌داشتم... آن وقت می‌توانستم هر وقت که دلم خواست، در شیشه را باز کنم و با تمام وجود دوباره حسش کنم.
Helly
یک چیز سفتی توی گلویم قلنبه شده بود.
Helly
من هم به کلمهٔ افسرده خیره شدم و به نظرم آمد که کلمهٔ افسرده هم به من خیره شده.
Helly
بزرگ‌ترین مشکلم این بود که دلم می‌خواست بیشتر چیزهایم را به جرد ببخشم اما دیگر جردی وجود نداشت.
Helly
ـ می‌دونی، اگه میلیون‌ها دلار داشتم، خب می‌نوشتم به کی برسه... از قوطی بیسکویتش یکی برداشت: «... ولی من فقط یه مشت خرت و پرت دارم که به درد هیچ کی نمی‌خوره. لزومی نداره آدما با این خُرده چیزا یاد من بیفتن.» بیسکویتش را گاز زد و قوطی را به طرف من گرفت تا من هم بردارم. ادامه داد: «بهتره آدما منو به خاطر کارایی که کردم به یاد بیارن.»
winchester
«بعضی وقت‌ها ممکنه آدم سر خودشو با نگرانی گرم کنه تا یادش بره که غمگینه.
esmat

حجم

۱۰۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۰۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان