چقدر دلم میخواست آن لحظه را توی یک شیشه میریختم، درش را میبستم و برای همیشه با خودم نگه میداشتم... آن وقت میتوانستم هر وقت که دلم خواست، در شیشه را باز کنم و با تمام وجود دوباره حسش کنم.
✿Farzaneh✿
بلند گفتم: «سوت، سوت!»
__mohadeseh.b__
«بعضی وقتها ممکنه آدم سر خودشو با نگرانی گرم کنه تا یادش بره که غمگینه.»
نَعنا🌿
دکتر یانگ همیشه میگفت کتاب برای خواندن است اگر میخواهی آن را سالم و تمیز نگه داری، بهتر است آن را به موزه ببری.
نَعنا🌿
با اطمینان و خیلی جدی حرف میزد: «وقتی بارون مییاد تو چترت رو باز میکنی درسته؟ چون میخوای خیس نشی.»
شانهام را تکان دادم.
ـ حالا فکرش رو بکن وقتی ساعتهای زیادی داری پیاده میری، ممکنه بارون تموم شده باشه ولی تو هنوز نگران باشی که خیس بشی؛ یا اونقدر تو فکر خودت غرق شده باشی که متوجه نشی دیگه احتیاجی به اون چتر نداری. تو الان با چتر باز بالای سرت اینجا هستی ولی دیگه بارونی وجود نداره. بدون چترت دیگه خیس نمیشی و اگه به موقع نبندیش، نور خورشید و آسمون صاف رو از دست میدی.
fahime
البته دکتر یانگ همیشه میگفت کتاب برای خواندن است اگر میخواهی آن را سالم و تمیز نگه داری، بهتر است آن را به موزه ببری.
F.Ch
چقدر دلم میخواست آن لحظه را توی یک شیشه میریختم، درش را میبستم و برای همیشه با خودم نگه میداشتم... آن وقت میتوانستم هر وقت که دلم خواست، در شیشه را باز کنم و با تمام وجود دوباره حسش کنم.
شلاله
کتاب برای خواندن است اگر میخواهی آن را سالم و تمیز نگه داری، بهتر است آن را به موزه ببری.
آفتاب
چیزهای خطرناک زیادی توی دنیا وجود دارند که آدمها حتی به خاطرشان نگران هم نیستند.
Goner
خانم هارپر میگفت: «وقتی میمیریم به بهشت میرویم.» آقای "ل" یک بار بهم گفت مردن یک نقطهٔ پایان است؛ نه غمی در کار است، نه شادیای. من واقعاً نمیدانستم چه اتفاقی میافتد، اما مطمئن بودم که جرد بعد از مردنش این کار احمقانه را نمیکند که به خانهٔ روبهرویی برود و دور و بر اشیای خاکخورده چرخ بزند. به نظر من که او باهوشتر از این حرفها بود. اما نظر ربکا با من فرق داشت، او همیشه با علاقه دنبال روح میگشت.
شلاله