بریدههایی از کتاب چتر تابستان
۴٫۴
(۱۰۷)
مطمئن بودم درست همان فکرهایی را میکند که من میکردم. تنها فرقی که بین ما بود، این بود که من به جرد فکر میکردم و او به شوهرش.
فنجانم را زمین گذاشتم و کتاب را برداشتم. با تعجب نگاهم کرد. درست از همانجایی که رها کرده بود، شروع کردم به خواندن.
شارلوت گفت: «همهٔ این زیباییها، صداها، موسیقیها و عطرها برای تو هستند تا لذت ببری ویلبر. این روزها و این دنیای زیبا مال تواَند.»
وقتی آخرین فصل کتاب را تمام کردیم، فنجانهایمان هم خالی شده بودند. احساس میکردم چیزی توی گلویم گیر کرده است ولی مطمئن بودم مریض نیستم. به خانم فینچ گفتم: «کتاب خیلی خوبی بود.»
ـ خوشحالم خوشت اومد آنی زی.
yas behbahani
"معمولاً وقتی هوا بارونیه آدم چترشو باز میکنه، اما گاهی کلی آدم دست به دست هم میدن تا بتونن دوباره ببندنش
𝐑𝐎𝐒𝐄
"معمولاً وقتی هوا بارونیه آدم چترشو باز میکنه، اما گاهی کلی آدم دست به دست هم میدن تا بتونن دوباره ببندنش. دیگه چیزی نمونده، چتر من داشت بسته میشد. این بار وقتی چترمو بستم، همینطوری بسته نگهش میدارم، چون بودن زیر نورخورشید رو خیلی دوست دارم."
Elham jannesari
من سال دیگر یازده ساله میشدم و بعد دوازده... و بعد از آن از برادر بزرگم بزرگتر میشدم.
قاصِدَک! هان؛ چِه خَبَر آوَردی؟
چیزهای خطرناک زیادی توی دنیا وجود دارند
𝐑𝐎𝐒𝐄
«وقتی بارون مییاد تو چترت رو باز میکنی درسته؟ چون میخوای خیس نشی.»
شانهام را تکان دادم.
ـ حالا فکرش رو بکن وقتی ساعتهای زیادی داری پیاده میری، ممکنه بارون تموم شده باشه ولی تو هنوز نگران باشی که خیس بشی؛ یا اونقدر تو فکر خودت غرق شده باشی که متوجه نشی دیگه احتیاجی به اون چتر نداری. تو الان با چتر باز بالای سرت اینجا هستی ولی دیگه بارونی وجود نداره. بدون چترت دیگه خیس نمیشی و اگه به موقع نبندیش، نور خورشید و آسمون صاف رو از دست میدی.
Goner
درست مثل جنگل درهم برهمی بود که باید از بین یک عالم خطخطی و نوشتههای تودرتو مسافرت میکردی تا به کلمهای که میخواستی برسی. کلمهٔ افسردگی را پیدا کردم: وقتی به خاطر از دست دادن امید، شادمانی از بین میرود و فرد احساس کسالت و بیحالی میکند.
تمام چیزی که دربارهاش نوشته بود، همین بود.
Nazanin :)
وقتی روی تپهٔ کاج، وسط سرازیری، درست همان نقطهای که از کنار صندوق پستی آقای نورمور میگذرد، ترمز دوچرخهات را خلاص کنی، میتوانی بدون رکاب زدن و کوچکترین درگیری چرخها، با یک حرکت تا جلو فروشگاه لیپی سُر بخوری. این سریعترین و لذتبخشترین راهِ رسیدن به آنجاست. باد توی گوشهات سوت میکشد و شکمت قلقلک میآید، انگار روی هوا شناوری؛ فکر میکنی از یک موشک هم سریعتری.
ولی من دیگر این کار را نمیکنم.
کاربر
چقدر دلم میخواست آن لحظه را توی یک شیشه میریختم، درش را میبستم و برای همیشه با خودم نگه میداشتم... آن وقت میتوانستم هر وقت که دلم خواست، در شیشه را باز کنم و با تمام وجود دوباره حسش کنم.
aseman
تو الان با چتر باز بالای سرت اینجا هستی ولی دیگه بارونی وجود نداره. بدون چترت دیگه خیس نمیشی و اگه به موقع نبندیش، نور خورشید و آسمون صاف رو از دست میدی.
M. abolhasani
حجم
۱۰۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۰۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان