«ترس چیزیه که احساس میکنی، ولی شجاعت کاریه که میکنی.»
Fatemeh Karimian
من یاد ادب داشتن میافتم که یعنی کارهایی که آدم میکنه از ترس این که بقیه عصبانی نشن.
narges
«ولی دماغهامون مثل هم نیست.»
«خب، فعلا دماغت بچهگونهست.»
دماغم رو میگیرم توی دستم. «بعدا این میافته و یه دماغ بزرگونه جاش در میآد؟»
زهرا
امروز پنج سالم شد. دیشب که میرفتم تو کمد بخوابم چهار سالم بود، ولی وقتی توی تاریکی، تو رختخواب بیدار شدم، پنج سالم شده بود، اجی مجی لاترجی. قبلش سه سالم بود، بعد دو، بعد یک، بعد صفر.
parsa vaezi
من از مردن خوشم نمیآد ولی ماما میگه وقتی که صد سالمون بشه و از بازی کردن خسته بشیم چیز بدی نیست.
Fatemeh Karimian
من از پنج بیشتر از بقیهٔ عددها خوشم میآد، چون توی هر کدوم از دستها و پاهام پنج تا انگشت دارم
زهرا
«حتی بدتر از اون، میکروبها میتونن باعث مرگت بشن.»
«که زودتر برگردم برم بهشت؟»
زهرا
فهمیدهام توی دنیا آدمها همیشه استرس دارن
Fatemeh Karimian
«جک خیلی چیزها توی دنیا هست.»
«بینهایت تا؟»
«بینهایت، بینهایت تا. اگه بخوای به همهشون فکر کنی، سرت منفجر میشه.»
Fatemeh Karimian
اون صبر میکنه تا من گریه کردنم تموم بشه،
Fatemeh Karimian