بریدههایی از کتاب دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی
۴٫۶
(۲۵)
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا
نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا
حمید
اگر چه بسی دردها هست ، لیکن
جداگانه دردی است درد جدایی
sama
آب شد از بحر روان تخته پوش
کرده ز هر تخته معلم خروش
هانی
رفتند رفیقان دل صد پاره ببردند
کردند رها دامن صد پاره ما را
msadeq
ملامت می کند نادان، سخن برنآمدی از وی
اگر یک روزه بر جانش غم جانان من بودی
دختر دریا
دل رفته نیاید باز، ره تا کی توان رفتن؟
دختر دریا
خوش آن شبها که آن جان جهان مهمان من بودی
جراحتها که او کردی لبش درمان من بودی
دختر دریا
به ناز گفتی گه گه من از آن توام
دروغ گفتی و من استوار داشتمی
دختر دریا
ای غنچه را بر بسته لب، شکل و دهان چون تویی
چون لاله خون کرده دلم سرو روان چون تویی
دختر دریا
ای به هزار مرتبه ز آب حیات پاک تر
حیف بود که بگذرد بر تو غبار دیگری
دختر دریا
تو یوسفی و من از نقد جان خریدارت
بیا بگو که نیابی چو من خریداری
دختر دریا
تا ستدی دل ز تنم ماند تنم خسته ز غم
باز دهد خسرو اگر جان ز تنش تو ببری
دختر دریا
آهن و سنگ آب شود ز آه دل غم خور من
نرم نگردد دل تو وه چه عجب جانوری
دختر دریا
هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر
حوری ندانم ای پسر فرزند آدم یا پری؟
دختر دریا
تمنای دلم کردی و دادم
بفرما، گر تمنای دگر هست
sama
عشق از پی جان گرفت ما را
خلقی به زبان گرفت ما را
sama
فرامش کرد عمرم روز را، زانک
شبی دارم که پایان نیست او را
sama
نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا
sama
سخنی بگوی و از لب شکری نمای مارا
.ً..
نیست در شهر گرفتارتر از من دگری
نبد او تیر غم افگارتر از من دگری
دختر دریا
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
قیمت:
رایگان