بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی | صفحه ۷ | طاقچه
کتاب دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی اثر امیرخسرو دهلوی

بریده‌هایی از کتاب دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۲۵ رأی
۴٫۶
(۲۵)
اشکم برون می افگند راز از درون پرده را
sama
ترا ملکیست، ای سلطان دلها که جز دلهای ویران نیست او را
sama
سری دارم که سامان نیست او را به دل دردی که درمان نیست او را
sama
اگر قضاست که میرم به عشق تو، آری به کارهای قضا و قدر چه کار مرا
sama
ز بس که قصه دردم رود به هر طرفی چو من ضعیف شد از بار غم نسیم صبا
sama
باغم عشق تو می سازیم ما
sama
از نرگس جادوی تو هر روز پیداست که چیست در نهانم؟ چون سحر دو چشم تو ببینم «هذین لساحران » بخوانم
AλI
گزیدهٔ غزل ۶۴ با خیال زلف و رویت چشم من نیمه‌ای ابر است و نیمی آفتاب زان لب میگون که هوش ازمن ببرد خون همی گریم چو برآتش کباب
helya.B
گزیدهٔ غزل ۶۳ زلف تو کژ پیچ پیچ هرسر موی کژت کژ بنشیند و لیک راست نگوید جواب بستهٔ زلف تو گشت روی دل من سیاه گور من آباد کرد خانهٔ چشمم خراب چند به وهم و خیال از لب تو چاشنی کام چه شیرین کند خوردن حلوا به خواب
helya.B
گزیدهٔ غزل ۴۸ گر چه بربود عقل و دین مرا بد مگویید نازنین مرا گوشش از بار درد گران گشتست نشنود نالهٔ حزین مرا آخر ای باغبان یکی بنمای به من آن سرو راستین مرا دست در گل همی زنم لیکن خار می‌گیرد آستین مرا
helya.B
گزیدهٔ غزل ۴۷ رسید باد صبا تازه کرد جان مرا نهفته دار بمن بوی دلستان مرا
helya.B
گزیدهٔ غزل ۴۲ نازنینا زین هوس مردم که خلق با تو روزی در سخن بیند مرا
helya.B
سری دارم که سامان نیست او را به دل دردی که درمان نیست او را به راه انتظارم هست چشمی که خوابی هم پریشان نیست او را به عشق از گریه هم ماندم چه جویم باران از کشتی که یاران نیست او را فرامش کرد عمرم روز را ز اینک شبی دارم که پایان نیست او را
Afra
برسرکوی تو فریاد که از راه وفا خاک ره گشتم و برمن گذری نیست ترا دارم آن سر که سرم در سر کار توشود با من دلشده هر چند سری نیست ترا دیگران گرچه دم از مهر و وفای تو زنند به وفای تو که چون من دگری نیست ترا
mohammad
جانم فدای زلف تو آندم که پرسمت کاین چیست موی بافته ؟ گویی که دام تست
اسب دریایی
آفت جمال شاهد و ساقیست بیهده بد نام کرده‌اند به مستی شراب را
آهو
برای کس چو نگردد فلک بی‌تقدیر عنان خویش گذارم به اقتضای قضا
کاربر ۴۸۱۷۹۶۲
برای کس چو نگردد فلک بی‌تقدیر عنان خویش گذارم به اقتضای قضا
کاربر ۴۸۱۷۹۶۲
خوشنود اگر به جان شود آن دوست، خسروا عاشق به خویش ره ندهد ترس و باک را
Im Yadgari
شبها غم خود به شمع گویم کو نیز ز محرمان رازست
sama

حجم

۲٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

حجم

۲٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

قیمت:
رایگان