هزار شکر خدا را که چون تو دلداری
نمود روی به من بعد مدتی یاری
دختر دریا
تیغ مژگان گر چه با چندان کشش آلوده نیست
گریه کن بر کشتگان وان تیغ مردافکن بشوی
دختر دریا
جهانی به خواب خوشست و من از غم به بیداری
خورد هر کس آب خوش دل من به خونخواری
دختر دریا
خیالی کرده ام وین از خیال خود نمی دانی
ز ابرو پرس اگر جور هلال خود نمی دانی
دختر دریا
جان گریزانست ز خسرو اگر آن سو ای باد
بگذری بوی از آن زلف سیه بستانی
دختر دریا
جان دهم نه کنی ارزد نه یکی صد جان آن
که به صد ناز از آن گفتن نه بستانی
دختر دریا
خسرو غریبست و گدا افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری
دختر دریا
مپرس ای دل که چون میباشد آخر جان غمناکت
که من دیریست کز یادت فراموش کردهام جان را
kazhal
ای باد، پیش از آن تو برو، پرده زان جمال
بر کن که من به دیدن دیدار می روم
kazhal
سری دارم که سامان نیست او را
به دل دردی که درمان نیست او را
kazhal
میگفت با من هر زمان گر جان دهی با من امان
من می برم فرمان بجان آن یار بی فرمان کجا؟
Reyhaneh Habibi
خوش آنکسی که درین دور میدهد دستش
حریف جنس و می صاف و گوشهٔ تنها
دماوند
ابر بارانست و همچون چشم من بارنده نیست
sama
بیا، ای دیده شهری به سویت
جهانی گم شده در جستجویت
sama
مرا بی تو چه جای زندگانیست
sama
مرا در سر هوای نازنینی ست
sama
بر آمد از دلم فریاد بی خواست
sama
اسیر هجر و نومید از وصالم
شبم تاریک و امید سحر نیست
sama
ز هجران هیچ شربت تلخ تر نیست
sama
چو نامه تو گشایم شود پر آبم چشم
به هیچ رو نتوانم که خوانم آن مکتوب
sama