بریده‌هایی از کتاب آخرین شب دنیا

ـ ما خیلیم بد نبودیم، بودیم؟ ـ نه، خیلیم خوب نبودیم. فکر می‌‌‌کنم مشکل همینه. ما بجر خودمون چیز زیادی نبودیم وقتی قسمت بزرگی از دنیا مشغول بود چیزهای خیلی وحشتناکی باشه.

وقتی همسرش را نگاه می‌‌‌کرد به صندلیش تکیه داد:‌ «می‌ترسی؟» ـ نه. همیشه فکر می‌‌‌کردم بترسم، اما نمی‌ترسم. ـ اون روحیه‌ای که بهش می‌گن صیانت نفس و کلی دربارش حرف می‌‌‌زنن کجاست؟ ـ نمی‌دونم. وقتی حس می‌کنی شرایط منطقی هستن زیادی هیجان‌زده نمی‌شی. این منطقیه. جوری که ما زندگی کردیم هیچ چیزی به جز این اتفاق نمی‌افتاد. ـ ما خیلیم بد نبودیم، بودیم؟ ـ نه، خیلیم خوب نبودیم. فکر می‌‌‌کنم مشکل همینه. ما بجر خودمون چیز زیادی نبودیم

ـ ما خیلیم بد نبودیم، بودیم؟ ـ نه، خیلیم خوب نبودیم. فکر می‌‌‌کنم مشکل همینه. ما بجر خودمون چیز زیادی نبودیم وقتی قسمت بزرگی از دنیا مشغول بود چیزهای خیلی وحشتناکی باشه.

خواب دیدم که همه‌ی اینا تموم می‌شن و یه صدایی گفت که تمومه؛ صدایی نبود که یادم بمونه، ولی به هر حال یه صدا بود و گفت که همه چیز اینجا روی زمین متوقف می‌‌شه.

_ اگه می‌دونستی امشب آخرین شب دنیاست چی کار می‌کردی؟ _ چی کار می‌کردم؟ جدی می‌گی؟ _ آره. جدی. _ نمی‌دونم. بهش فکر نکردم.

ـ اون روحیه‌ای که بهش می‌گن صیانت نفس و کلی دربارش حرف می‌‌‌زنن کجاست؟ ـ نمی‌دونم. وقتی حس می‌کنی شرایط منطقی هستن زیادی هیجان‌زده نمی‌شی. این منطقیه. جوری که ما زندگی کردیم هیچ چیزی به جز این اتفاق نمی‌افتاد.

وقتی حس می‌کنی شرایط منطقی هستن زیادی هیجان‌زده نمی‌شی. این منطقیه. جوری که ما زندگی کردیم هیچ چیزی به جز این اتفاق نمی‌افتاد.

وقتی حس می‌کنی شرایط منطقی هستن زیادی هیجان‌زده نمی‌شی. این منطقیه. جوری که ما زندگی کردیم هیچ چیزی به جز این اتفاق نمی‌افتاد.

ـ و کی متوقف می‌‌شه؟ منظورم دنیاست. ـ برای ما یه زمانی در طول شب و ادامه داشتن شب در سرتاسر دنیام از بین می‌ره. بیست و چهار ساعت طول می‌‌‌کشه تا همش از بین بره.

اگه می‌دونستی امشب آخرین شب دنیاست چی کار می‌کردی؟