در آخر، از خندیدن دست کشیدند و در تخت شب سرد خود دراز کشیدند و دستهای هم را گرفتند و سرانشان را کنار هم گذاشتند.
شوهر بعد از لحظه ای گفت: «شب بخیر».
همسر گفت: «شب بخیر».
میرفندقی
ـ ما خیلیم بد نبودیم، بودیم؟
ـ نه، خیلیم خوب نبودیم. فکر میکنم مشکل همینه. ما بجر خودمون چیز زیادی نبودیم
min
اگه میدونستی امشب آخرین شب دنیاست چی کار میکردی؟
_ چی کار میکردم؟ جدی میگی؟
_ آره. جدی.
_ نمیدونم. بهش فکر نکردم.
min
ـ من خستم.
ـ هممون خستهایم
.
و اون گفت دیشب یه خوابی دیدم، و حتی قبل از اینکه خوابش رو بهم بگه من میدونستم خوابش چی بوده.
سیامک
چه جوری میتونیم اینجا بشینیم و این جوری حرف بزنیم؟
ـ چون کار دیگهای نداریم انجام بدیم.
.
ـ ما خیلیم بد نبودیم، بودیم؟
ـ نه، خیلیم خوب نبودیم. فکر میکنم مشکل همینه. ما بجر خودمون چیز زیادی نبودیم وقتی قسمت بزرگی از دنیا مشغول بود
.
ـ ما خیلیم بد نبودیم، بودیم؟
ـ نه، خیلیم خوب نبودیم. فکر میکنم مشکل همینه. ما بجر خودمون چیز زیادی نبودیم وقتی قسمت بزرگی از دنیا مشغول بود چیزهای خیلی وحشتناکی باشه.
🌻mehrnaz
ـ ما خیلیم بد نبودیم، بودیم؟
ـ نه، خیلیم خوب نبودیم. فکر میکنم مشکل همینه. ما بجر خودمون چیز زیادی نبودیم
mahsan_salehi
_ اگه میدونستی امشب آخرین شب دنیاست چی کار میکردی؟
_ چی کار میکردم؟ جدی میگی؟
_ آره. جدی.
_ نمیدونم. بهش فکر نکردم.
hedgehog