بریدههایی از کتاب بلندیهای بادگیر
۳٫۶
(۲۴۵)
تو مثل شاهزادهای در لباس مبدل هستی. کسی چه میداند، شاید پدرت امپراطور چین بود و مادرت ملکهی هندی که هر کدامشان میتوانستند با درآمد یک هفتهی خود وودرینگهایتز و تراش کراس گرینج را با هم بخرند. و تو توسط ملوانان شرور ربوده شدی و به انگلستان آمدی. اگر من جای تو بودم، تصورات بالایی از تولدم میداشتم و تصورات مربوط به اینکه من که بودهام به من شجاعت و وقار میداد که ظلم و ستمهای یک کشاورز کوچک را تحمل کنم.
زهرا۵۸
اگر سیاه پوست هم باشی، خوش قلبی به تو کمک خواهد کرد که صورتی نیکو داشته باشی و بد بودن، زیباترین فرد را هم زشتترین میکند.
زهرا۵۸
«میدانم بدذات است. هرچه باشد پسر توست. اما خوشحالم که من ذات بهتری دارم و او را میبخشم. میدانم که عاشق من است و به همین خاطر به او عشق میورزم. آقای هیتکلیف کسی عاشق شما نیست و هر چه سعی کنید ما را به بدبختی بکشانید و عذابمان بدهید، ما هم برای تلافی دستاویز داریم، چون میدانیم که این قساوت، از بدبختی بزرگتری ناشی میشود که در درون شماست.
rana
حتی اگر او شیفتهام بود، ذات شیطانیاش بالاخره خودش را نشان میداد. کاترین چقدر بیسلیقه بود که او را آن قدر عزیز داشت، در حالیکه خوب میشناختش، دیو! کاش میشد از صفحهی روزگار محو شود و از یادم برود.»
گفتم:
«هیس! هیس! او یک انسان است. رحم داشته باشید. مردانی بدتر از او هم هستند.»
ایزابلا با خشم گفت:
«او انسان نیست و من نسبت به او مهر و محبتی ندارم. من قلبم را به او دادم و او آن را خرد کرد و به سویم پرتابش کرد. مردم با قلبشان حس میکنند، الن، و از آنجایی که او قلب مرا ویران کرد، قدرت حس کردن ندارم و نخواهم داشت. حتی اگر از این بابت تا روز مرگش ناله کند و برای کاترین خون بگرید، نه، براستی نه!»
esrafil aslani
«عجیب است، از این متحیرم که چگونه عادت، باعث شکلگیری سلیقهها و عقاید مختلف میشود.
nastaran84
یکی مثل طلایی است که از آن به جای تکه سنگ کف پیادهرو استفاده شده و دیگری تکهای حلبی است که جلا داده شده تا به جای نقره مورد استفاده قرار گیرد
زهرا۵۸
حالت یک سگ ولگرد را نداشته باش که انگار هر لگدی که میخورد حقش است و از تمام دنیا به اندازهی کسی که لگدش میزند متنفر است، چون باعث عذاب اوست
آبـــــان🍊
به صدای باد ملایم گوش سپردم که در میان علفها میوزید و در فکر فرو رفتم که اصلا" چطور میشود کسی فکر کند کسانی که در آن زمین ساکت و آرام خفته بودند، خواب ناآرامی داشته باشند.
Rasta (:
«ساعت یازده است آقا.»
«مهم نیست. عادت ندارم که زود به بستر بروم. ساعت یک یا دو شب هم برای کسی که تا ۱۰ صبح میخوابد، زود است.»
«شما نباید تا ساعت ۱۰ بخوابید. بهترین زمان صبحگاه را از دست میدهید. کسی که تا ساعت ۱۰ صبح نیمی از کارهایش را به انجام نرسانده باشد، شانس انجام نیمهی دیگرش را از دست میدهد.»
Zeinab
شاید بعضیها او را تا حدی مغرور و متکبر بدانند، اما حسی درونی به من میگوید که این طور نیست. من به حکم غریزه میدانم که خشکی و سردی او به این خاطر است که از تظاهر به احساسات و یا هیجانهای ناشی از صمیمیت متقابل بیزار است. او قادر است که قلباً دوست بدارد و یا از کسی متنفر باشد اما مایل نیست که متقابلا" نسبت به او اظهار دوستی یا تنفر شود چرا که آن را گستاخانه میداند. اوه نه! من خیلی تند رفتهام و خصوصیات خودم را به او نسبت میدهم.
Ali Salehi
حجم
۳۴۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۳۴۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۷۳,۰۰۰
۳۶,۵۰۰۵۰%
تومان