بریدههایی از کتاب بلندیهای بادگیر
۳٫۶
(۲۴۴)
ما گاهی اوقات به حال کسانی دلسوزی میکنیم که نه برای خودشان و نه برای دیگران، احساساتی به خرج نمیدهند.
˙·٠•●Fateme●•٠·˙
ما گاهی اوقات به حال کسانی دلسوزی میکنیم که نه برای خودشان و نه برای دیگران، احساساتی به خرج نمیدهند.
زهرا۵۸
عبارت «بیایید تو» را با دندانهای کلید شده ادا کرد. گویی که میخواست بگوید: «گورت را گم کن.» حتی دروازهی باغ هم که او به آن تکیه داده بود، طوری بود که از خشونت کلمات کم نمیکرد. فکر میکنم همین شرایط بود که باعث شد دعوتش را قبول کنم. احساس میکردم به این مرد که محتاطانهتر از من رفتار میکرد علاقهمند شدهام.
Ali431
«به او بگویید وسیلهای برای نوشتن ندارم. حتی کتابی ندارم که برگی از آن بکنم و نامه بنویسم.»
گفتم:
«هیچ کتابی؟ میشود بپرسم پس چطور این جا زندگی میکنید؟ من در گرنج کتابخانهی بزرگی دارم ولی باز هم بیکارم. اگر کتابهای مرا از من بگیرند، زندگی برایم لطفی ندارد.»
Sahar Tusani
کاش در آن دنیا با رنج و عذاب برخیزد! آخر او تا لحظهی مرگ دروغ میگفت! او کجاست؟ آنجا نیست، در بهشت نیست. غیب که نشده! پس کجاست؟ اوه، تو که گفتی رنج من برایت مهم نیست و من دعایم را آن قدر تکرار میکنم تا زبانم خشک شود! کاترین ارنشاو، امیدوارم تا من زندهام نیاسایی! گفتی من تو را کشتم، پس مرتب پیش چشمانم ظاهر شو. باور دارم که مقتولین، مرتب به دیدن قاتلانشان میروند. میدانم که این ارواح همیشه سرگردانند. همیشه با من باش! در هر حالتی که هستی! مرا دیوانه کن. فقط در این ورطه رهایم نکن، نمیتوانم پیدایت کنم. اوه، خدایا این قابل تحمل نیست. نمیتوانم بدون زندگیم، زندگی کنم. نمیتوانم بدون روحم زندگی کنم.»
rana
اگر کتابهای مرا از من بگیرند، زندگی برایم لطفی ندارد.
ف_حسنپوردکان
خیانت و خشونت، نیزههایی هستند که از دو سر تیزند و کسانی را که به آنها پناه ببرند، بدتر از دشمنانشان زخمی میکنند
زهرا۵۸
این یکی بهخاطر کسی است که احساساتم متعلق به اوست. نمیتوانم آن را تفسیر کنم، اما مطمئناً تو و هر کس دیگری تصور و عقیدهای دارید مبنی بر این که انسان وجود ماورایی دارد و این طور هم باید باشد. اگر من تماماً به این وجود محصور بودم، فایدهی خلقت من چه بوده؟ بدبختیهای بزرگ من در این دنیا، بدبختیهای هیتکلیف بودهاند و من هر کدام را از ابتدا دیده و حس کردهام. اندیشهی بزرگ من در زندگی اوست. اگر همه از بین بروند و او باقی بماند، من هم زنده میمانم و اگر همه باشند و او نابود شود، دنیا برایم ناآشنا و وحشتناک است، انگار که من به آن تعلق ندارم. عشق من به لنیتون مثل شاخ و برگ در جنگل است، زمان آن را عوض میکند. خوب میدانم. همان طور که زمستان، درختان را عوض میکند. عشق من به هیتکلیف مثل صخرههای فناناپذیر زیرین است که ظاهراً شادی آفرین نیست اما وجودش لازم است. نلی، من هیتکلیف هستم. او همیشه و همیشه در ذهن من است. نه به عنوان یک منبع خوشی و لذت. نه، او بیش از من مایهی شادیام نیست. بلکه او خود من است. پس دیگر از جدایی ما حرف نزن. این عملی نیست و...»
rana
تو از من خیلی شادتری پس باید مهربانتر باشی.
Wimpykid
من عاشق قاتلم هستم
shogun
حجم
۳۴۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۳۴۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۷۳,۰۰۰
تومان