اگر تو چیزی را از دور ببینی، و ندانی که آن چیز چیست، به همین قانعی که آن را جسمی دارای ابعاد تشخیص میدهی. وقتی نزدیکتر میشوی آن را حیوان تشخیص میدهی، حتی اگر هنوز ندانی که آنچه میبینی اسب است یا خر. و بالاخره با نزدیکتر شدن میتوانی بگویی که آنچه میبینم اسب است با اینکه هنوز نمیدانی آن اسب کَهر است یا شَبَق. و وقتی در فاصلۀ مناسب قرار گرفتی میبینی که کَهر است (یا بهتر است بگویم آن اسب خاص است، نه یک اسب دیگر، حالا اسمش هرچه میخواهد باشد). و در این صورت دانشِ کامل خواهد بود، یعنی علم به امر مفرد. بنابراین، یک ساعت پیش میتوانستم انتظار دیدن هر اسبی را داشته باشم، ولی نه بهخاطر کثرت نیروی عقلانی، بلکه به خاطر قلّت استنتاج. عطشِ نیروی عقلانی من با دیدن اسبی واحد فرونشانده شد که راهبان افسارش را گرفته بودند و میآوردند. فقط آن وقت بود که دانستم استنتاجات قبلیام واقعاً مرا به حقیقت نزدیک کرده.
فاطمه
یک بار وقتی از او پرسیدم که این چیست، با خنده گفت که مسیحی خوب گاهی میتواند از کافران هم چیز یاد بگیرد
فاطمه
پس از مدتی پی بردم که آنچه عدم اعتماد به نفس به نظر میرسد، چیزی نیست جز کنجکاوی، اما آن اوایل این فضیلت را کمتر میشناختم و آن را بیشتر ولع ارواح آزمند میدانستم. گمان میبردم که روح معقول نباید راه افراط را بر این ولع باز بگذارد، بلکه باید تشنگی خود را فقط با حقیقت فروبنشاند، حقیقتی که (فکر میکردم) فرد آن را از همان ابتدا میداند.
فاطمه
بوئتیوس میگوید هیچچیز ناپایدارتر از صورت ظاهر نیست که همچون گلهای صحرایی با آمدن پاییز پژمرده و دگرگون میشود
فاطمه
فقط تشنۀ دانستن حقیقت بود و سوءظنی ظاهراً همیشگی به اینکه حقیقت آن چیزی نباشد که در لحظهای خاص به نظر میرسد، او را به حرکت وامیداشت.
فاطمه
«من آرامش خیال را در همه چیز جستهام، اما آن را در هیچ کجا نیافتهام مگر در گوشهای با کتابی. »
tazi
تنها یک چیز بیشتر از لذت محرّک حیوانات است و آن درد است.
محسن