بریدههایی از کتاب زمانی برای انقراض خاندان فخر ملکی
۴٫۰
(۱۲۳)
جلسه خواستگاری با سرعتی فراتر از حد انتظار من پیش رفت. مامان چهلبار تکرار کرد: «کی بهتر از سهیلا!» و من عین چهلبار خیز برداشتم که سهیلا را با خاک یکسان کنم، ولی هربار عوامل پشت صحنه من را به محل اصلی خودم برگرداندند و خنثی کردند.
سپیده
سهیلا از مامانم آویزان شده بود و با آخرین متد فیلمهای جانگداز هندی داشت برایش ذکر مصیبت میخواند.
- خاله! خاله! خاله! چی بگم برات که اصلاً دوریت برام محاله! وای خاله خاله! تو برگ گلی و من سطل زباله! آی خاله...
سپیده
تمام تعطیلات را با فلاکتی باورنکردنی در منزل عمهملوک گذراندم و بعد از پاک کردن سی کیلو سبزی کوکو، پختن نوزده شیشه مربای آلبالو و شستن هفت تا فرش دوازده متری و با همزادپنداری کامل با شخصیت کوزت در بینوایان، به خانه بازگشتم
سپیده
گفتم: «بد فُرم دلتنگتون بود. دیگه دَووم نیاورد، وسط راه غش کرد. ها!
سپیده
سهیلا فقط دو هفته رفته بود رامسر، ولی پکیج سوغاتی ارائهشدهاش، توانایی رقابت با سوغاتیهای سفرهای مارکوپولو را داشت
سپیده
بعد هم پرید از توی اتاق یک کاغذ دُورسوختهی روبانپیچ آورد و گذاشت توی دستم!
سپیده
یه نامه هم نوشتم! منتها هروقت میآم بهش بدم، کل تنم مورمور میشه، دهنم میخشکه، چشمام دو دو میزنه! تو واسهم زحمت انتقال این عشق پاک رو میکِشی؟»
سپیده
مثلاً همین سهیلای خودمون، میشناسی که...
هنوز کلمهی سهیلا توی دهان من منعقد نشده بود که رنگ مجید به حالتهایی از لبویی پررنگ تغییر کرد، آب دهانش را قورت داد و بدون اینکه منتظر تمام شدن جملهی من بماند، با صدای بلند فریاد زد: «آره آبجی، میخوامش. خیلی وقته! اصلاً داغونشم!
سپیده
- داداشی جونم، راستش خیلی وقته که تو فکرتم! نمیخوام سر جوونی طعمهی این دختران ددمنش دورُوبَر شی!
سپیده
مجید داشت با تمام قوای جوانیاش و بلانسبت همانند یک خرس گرسنه ماکارونی میخورد و حرف میزد.
- آبجی، خدایی خیلی چاکرتم! اصلاً بعد از اون تصادف یهطور خوبی شدی! فکر نمیکردم قوزک پا با مغز همچین رابطهی مستقیمی داشته باشه!
سپیده
توی این مدت هم سهیلا آنقدر بهزور برای مامانم خانه جارو زده بود و کتلت سرخ کرده بود، آنقدر خالهجانکنان، کتوکولش را مشتومال داده بود و حتی آنقدر جلو مجید از قد و بالایش تعریف کرده بود، که توی خانواده همگی دربست قبولش داشتند.
سپیده
البته من هم در این قسمت از رفاقت کم نگذاشتم و برایش اعتراف کردم که کلی پوستر دانیال حکیمی زیر تشکم قایم کردهام.
سپیده
سهیلا آن روز حتی از رازهای عشقیاش هم برای من پرده برداشت. گفت که چند سال طولانی عاشق بیژن امکانیان بوده، ولی چند وقتی است که احساس میکند خالِ بغل دماغ ابوالفضل پورعرب را خیلی دوست دارد.
سپیده
موهای کیومرث از وسطهای سال دوم شروع به ریختن کردند و این اواخر بهازای پاس کردن هر دو واحد، اندازهی یک دوریالی به سطح کچلی موجودش اضافه میشد.
Gisoo
توی خانهی ما پروسهی خواست وسایل مورد نیاز از خانواده بهاندازهی جا افتادن سیرترشی طول میکشید؛ مثلاً من از ترم اول دانشگاه دلم موبایل میخواست. دستآخر ترم هشت که معدلم شد نوزدهوهفدهصدم، مامان به بابا گفت که فکر میکنم این بچه نیاز به تشویق دارد. هرچند بابا تأکید کرد که همین تازگیها رفتهایم جگرکی و کلی مخلفات به بدن زدهایم و این خودش کلی تشویق است!
سپیده
بعدش یکهو شهر پر شد از عکسهای دایی در قطعهای مختلف. پشت شیشهی مغازهها، سرِ چهارراهها و روی بیلبورد وسط اتوبانها. اصلاً من یکبار به چشم خودم دیدم که آقاقدرت، سه کیلو سبزیکوکو و دو کیلو قورمه را پیچید لای دایی و داد به خانم داوری.
سپیده
و اینطور شد که با دوصد ناز و گُل و ساز و سه دکترِ ممتاز و توی یک بیمارستان نوساز، جناب آقای پدرام چشم به جهان گشود.
پدرام از همان بچگی با بقیهی ما فرق داشت، یعنی برای ما اینطور بود که زیرشلواریهای کهنهی بابایمان را میبریدند، از بالای فاقش دستمال برای آشپزخانه میدوختند و زیرِ فاق و پاچهها هم میشد کهنهی بشورُوبپوش برای ما.
پدرام ولی از همان نوزادی پوشک دولایهجذب سهدکمه داشت. یادم است یکبار حساب کردم و دیدم هربار اجابت مزاج پدرام، به پول آنموقع حدودهای دویستوپنجاه توماناینها آب میخورد. اینها را گفتم که بدانید حتی خروجیهای پسرداییجان، تومانی دوزار با بقیه فرق میکرد.
سپیده
البته زنداییفروغ فقط برای لازانیاهایش محبوب دلها نبود. بلکه وقتی توانست بعد از پنج نوهی دختری فامیل، یک نوهی پسر کاکلزری تحویل طایفهی در حال انقراضِ باباحاجعلیاینها بدهد، درواقع جایگاه خودش را بهعنوان عروسی توانا و پسرزا برای همه ثبت کرد.
سپیده
محور صحبتهای دایی مباحثی همچون بررسی دموکراسی و ایدئولوژیهای غربی، آنارشیسم در عصر کنونی و چگونگی شکلگیری فدرالیسم در جهان بود.
تا جایی که یادم است هیچوقت هیچکداممان از حرفهایی که دایی میزد چیزی نمیفهمیدیم،
سپیده
من و شهریار کلاً افق خیلی دوست داشتیم، یعنی هنوز به افق اول نرسیده، دو سه تا افق جدید برای پیشرویمان انتخاب میکردیم.
سپیده
حجم
۱۳۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۱۳۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۲۵,۵۰۰
۱۷,۸۵۰۳۰%
تومان