بریدههایی از کتاب زنان کوچک
۴٫۰
(۲۱)
دخترها کمی درنگ کردند و به فکر فرورفتند، اما نان و شیر هم به اندازهی هر غذای مجللی شکمشان را سیر میکرد، به همین خاطر با خوشحالی شالوکلاه کردند، غذاها را از روی میز صبحانه برداشتند و به سمت خانهی خانوادهی هامل راهی شدند.
سخاوتمندی دخترها بیپاسخ نماند؛ شب پس از اجرای نمایش «نفرین ساحره»، نمایشی که هر سال توسط آنها اجرا میشد، غذاهای متنوعِ روی میز دخترها را حسابی غافلگیر کرد. گویا خبر ازخودگذشتگی دخترها به همسایهی پیرشان، آقای لورنس رسیده بود و تصمیم داشت با این کار سخاوت دختران کوچک را جبران کند.
دخترها نوهی آقای لارنس را حین درشکهسواری دیده بودند و جو آرزو داشت او به گروه نمایششان ملحق شود تا ایمی دیگر به خاطر بازی در نقشهای مردانه بدخلقی نکند.
:)
فصل دوم
صبح روز کریسمس هر یک از دخترها زیر بالشتش یک جلد «سلوک زائر» پیدا کرد که هدیهی «مامان» بود.
هانا خدمتکار خانه صبحانهی بینظیری تدارک دیده بود که شکم دخترها را حسابی به قاروقور انداخت، با این حال خانم مارچ برای دیدار از خانوادهی فقیری بیرون رفته بود و دخترها باید تا بازگشت او صبر میکردند.
عاقبت خانم مارچ از راه رسید و با ناراحتی وضعیت خانوادهی هامل را برای دخترانش شرح داد: «نزدیک به خانهی ما زنی زندگی میکند که شش فرزند کوچک دارد و بچههای بیچارهاش از گرسنگی و بیماری رنج میبرند. دخترهای عزیزم، آیا حاضرید صبحانهتان را به آن خانوادهی بینوا هدیه بدهید؟»
:)
نامه که به پایان رسید همهی دخترها فینفینکنان قول دادند رفتارهای بد خود را کنار بگذارند، از بهانهجویی دست بکشند و برای عمل به نصیحتهای پدر سخت تلاش کنند.
دخترها به یاد آوردند که در بازیّهای کودکانهی خود، همچون کریستین در کتاب «سلوک زائر»، بار خود را روی دوششان میگذاشتند و برای رسیدن به شهر آسمانی، از سختیها و موانع زیادی میگذشتند. حالا نیز مشتاق و مصمم به استقبال دشواریهای پیش رو میرفتند تا بارهای خود را با سربلندی زمین بگذارند. بار مگ غرورش بود، بار جو خلقوخوی تندش، بار بت کارهای سخت خانه و بار ایمی خودبینی.
:)
ایمی نیز از بینی پهنش مینالید و آرزو میکرد بینی زیباتری داشته باشد.
اما طولی نکشید که دخترهای جوان اندوه بیچیزی را به فراموشی سپردند و هر یک با پساندازی که به سختی جمعآوری کرده بود هدیهای برای مادر در نظر گرفت.
گفتوگوی دخترها ادامه یافت و بحث به نمایشی رسید که جو نمایشنامهاش را نوشته بود و هر سال کریسمس به دست خواهران مارچ اجرا میشد. صحبت بالا گرفته و صدای شوخی و خندهی دخترها به هوا برخاسته بود که خانم مارچ از راه رسید. دخترها با اشتیاق به استقبال «مامان» عزیزشان رفتند و خانم مارچ با نامهای از طرف همسرش دخترها را غافلگیر کرد.
آقای مارچ در نامهاش نوشته بود:
یک سال تا دیدار دوبارهی ما باقیمانده و تحمل دوری عزیزانم بسیار دشوار خواهد بود؛ اما به دخترانم بگو تسلیم نشوند و سختیها را با کار و مبارزه بر خود هموار کنند. به آنها بگو که از هیچ کوششی فروگذار نباشند؛ چرا که تحمل سختیّها ناخالصی را از وجود انسان پاک میکند و شخصیت را صیقل میدهد.
:)
فصل اول
جو همانطور که روی قالی دراز کشیده بود غرغرکنان گفت: «کریسمس که بدون هدیه کریسمس نمیشود!»
شب کریسمس بود و چهار دختر خانوادهی مارچ بیش از هر وقت دیگری فقر را احساس میکردند. با از دست رفتن ثروت خانواده و حضور آقای مارچ در جبههّی جنگ، هیچکدام از دخترها انتظار هدیهی کریسمس را نمیکشیدند.
با این حال دختر بزرگ خانواده، مگ، بدش نمیآمد یک جفت دستکش ابریشمی داشته باشد. دختر دوم، جو، که عاشق مطالعه بود دلش کتاب آندین و سینترام را میخواست. بت از نواختن پیانو لذت میبرد و نتّهای تازهی موسیقی یادگیریاش را سرعت میبخشید. ایمی نیز که کوچکترین دختر خانواده بود، دلش برای مدادرنگیهای تازه پر میزد.
علاوه بر این، زندگی بر وقف مراد هیچکدام از خواهرها نبود؛ مگ که معلم سرخانه بود از بدرفتاری شاگردهای ثروتمند و لوسش شکایت میکرد، جو تمام روز را کنار عمهی بزرگش، خانم مارچ، سپری میکرد و نقنقّهای بیوقفهی پیرزن کفرش را درمیآورد. بت تمام روز در خانه مشغول شستوشو بود و گاه پوست دستش چنان خشک و زبر میشد که نواختن پیانو را دشوار میکرد.
:)
حجم
۴۱٫۳ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۶۶ صفحه
حجم
۴۱٫۳ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۶۶ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان