بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

بریده‌هایی از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

۴٫۲
(۱۹۱)
مامان‌بزرگ همیشه می‌گفت: «فقط آدم‌های متفاوت می‌تونن دنیا رو عوض کنن. آدم‌های عادی عرضۀ تغییر دادن هیچ کوفتی رو ندارن.»
امیرمحمد قرائی
ناشناخته‌ها همیشه ترسناک‌ترین‌ها هستند
امیرمحمد قرائی
«ما می‌خواهیم دوست داشته شویم؛ اگرنه، مورد تحسین قرار بگیریم؛ اگرنه، ازمان بترسند؛ اگرنه، مورد نفرت و تحقیر واقع شویم. ما به هر قیمتی می‌خواهیم حسی را در دیگران برانگیزیم. روح ما از تهی بودن گریزان است؛ و به هر بهایی طالب ارتباط با دیگران است.»
groad
«اونی که می‌خواد به خودش کمک کنه احتمالاً اونی نیست که بیشتر از همه به کمک دیگران نیاز داره.»
groad
اما دلش نمی‌خواهد پدر را ناامید کند. بنابراین، ساکت می‌ماند، چون وقتی ساکت می‌مانید بعید است کسی را ناامید کنید.
groad
«اونی که می‌خواد به خودش کمک کنه احتمالاً اونی نیست که بیشتر از همه به کمک دیگران نیاز داره.»
groad
«هیچ‌وقت با کسی که بیشتر از خودت وقت آزاد داره درنیفت.»
groad
«هیچ‌وقت با کسی که بیشتر از خودت وقت آزاد داره درنیفت.»
groad
بزرگ‌ترین توانایی مرگ میراندنِ آدم‌ها نیست، بزرگ‌ترین توانایی‌اش این است که می‌تواند کاری کند بازمانده‌ها آرزو کنند زندگی‌شان متوقف شود
گوجه سبز
ماد کلوچه درست می‌کند، چون وقتی تاریکی غیر قابل تحمل می‌شود و چیزهای زیادی می‌شکنند که دوباره ساختنشان ناممکن است برای ماد تنها سلاح ممکن «رؤیاها» هستند. پس این کاری است که او انجام می‌دهد. روزبه‌روز پیش می‌رود، و فردا را به حال خودش می‌گذارد. و هر روز به رؤیای همان روز می‌پردازد. شاید این کار از نظر یکی درست باشد و از نظر یکی غلط. و احتمالاً هر دو حق دارند، چون زندگی در آن واحد هم ساده است و هم پیچیده. و برای همین است که کلوچه‌ها وجود دارند.
زهرا رحیمی
خانۀ یک مامان‌بزرگ حس عجیبی دارد. حتی اگر ده یا بیست یا سی سال بگذرد، باز هم بویش را فراموش نمی‌کنی.
زهرا رحیمی
در سرزمین نیمه‌بیداری هیچ‌وقت نباید گفت «خداحافظ»، به‌جایش می‌گویند «به‌زودی می‌بینمت». این مسئله برای اهالی سرزمین نیمه‌بیداری خیلی مهم است، چون آن‌ها معتقدند هیچ‌چیز به‌طور کامل نمی‌میرد، بلکه به قصه تبدیل می‌شود، ساختارش کمی پس‌وپیش می‌شود و زمان فعل‌ها از «حال» به «گذشته» تبدیل می‌شود.
زهرا رحیمی
السا دست مامان را نوازش می‌کند. مامان دست او را می‌گیرد. «عزیز دلم، می‌دونم من مامان خیلی خوبی نیستم.» السا پیشانی‌اش را روی پیشانی مامان می‌گذارد. «لازم نیست همه عالی باشن، مامان.»
زهرا رحیمی
تمام کردن یک قصه کار آسانی نیست. هرچند، همۀ قصه‌ها باید جایی تمام شوند. بعضی‌ها به این زودی‌ها به آخر نمی‌رسند. مثلاً، همین یکی می‌توانست خیلی قبل‌تر از این‌ها جمع شود و پرونده‌اش بسته شود. مسئله اینجا است که آخر قصه باید معلوم شود عاقبت قهرمان‌ها به کجا می‌رسد و چطور باید «تا آخر عمرشان خوب و خوش زندگی کنند». از دیدگاه روایی، نکتۀ ماجرا همین است، چون وقتی آدم‌ها به انتهای روزهایشان می‌رسند باید بروند و آدم‌هایی که هنوز روزهایشان تمام نشده باید بدون آدم‌هایی که رفته‌اند زندگی کنند. و خیلی‌خیلی سخت است مجبور باشی بقیۀ روزهایت را بدون آن‌ها که رفته‌اند سر کنی.
زهرا رحیمی
هرازگاه السا از مامان‌بزرگ می‌پرسید چرا آدم‌بزرگ‌ها این‌طور احمقانه با هم رفتار می‌کنند. مامان‌بزرگ معمولاً جواب می‌داد چون آدم‌بزرگ‌ها آدم هستند و آدم‌ها به‌طور کلی موجودات نکبتی‌اند. السا می‌گفت آدم‌بزرگ‌ها کنار همۀ حماقت‌هایشان کارهای خوب هم می‌کنند ـ مثل اکتشافات فضایی، سازمان ملل متحد، واکسیناسیون، دستگاه پنیر ورقه‌کن. بعد مامان‌بزرگ می‌گفت نکتۀ اصلی زندگی این است که هیچ‌کس صددرصد نکبت نیست و در عین حال همه نکبت هستند. بخش سخت زندگی آنجا است که باید تلاش کنیم تا جایی که می‌شود از نکبت بودن فاصله بگیریم.
زهرا رحیمی
تو قصه‌ها هیچ‌چیز اتفاقی نیست. و یک نمایشنامه‌نویس روس یک بار گفته اگر در پردۀ اول هفت‌تیری به دیوار آویزان باشد، باید قبل از پایان آخرین پرده با این هفت‌تیر گلوله‌ای شلیک شود.
زهرا رحیمی
السا مدتی طولانی تو تاریکی دراز می‌کشد. در میان بوی خاک‌اره نفس می‌کشد. به جملۀ هری پاتر فکر می‌کند که مامان‌بزرگ برای یکی از قصه‌های سرزمین نیمه‌بیداری جعل کرده بود. جمله مال هری پاتر و فرمان ققنوس است، و آشکارا کنایۀ ظریفی در خودش دارد، و برای فهمیدنش باید تفاوت‌هایی را که بین کتاب‌های هری پاتر و فیلم‌های هری پاتر وجود دارد خوب شناخت، ضمن اینکه باید با مفهوم «کنایه» هم آشنا بود. چون السا در میان فیلم‌های هری پاتر، هری پاتر و فرمان ققنوس را از همه کمتر دوست دارد، گرچه در همین کتاب نقل قول‌هایی هست که السا از همه بیشتر دوست دارد. آنجا که هری پاتر می‌گوید او و دوستانش در جنگ با ولدمورت یک امتیاز دارند، آن‌ها چیزی دارند که ولدمورت ندارد: «چیزی که ارزش جنگیدن داشته باشد.»
زهرا رحیمی
السا با خودش فکر می‌کند حتی اگر کسانی که دوستشان دارد قبلاً آدم‌های مزخرفی بوده باشند، باید یاد بگیرد همچنان آن‌ها را دوست داشته باشد. اگر همۀ آن‌هایی را که در گذشته مزخرف بوده‌اند از زندگی‌ات کنار بگذاری، خیلی زود دیگر هیچ آدمی باقی نمی‌مانَد.
زهرا رحیمی
السا از اینکه مامان چیزهایی را از او پنهان می‌کند متنفر است. وقتی بدانی کسی چیزی را از تو مخفی کرده، احساس احمق بودن می‌کنی، و هیچ‌کس دوست ندارد چنین احساسی داشته باشد.
زهرا رحیمی
السا احمق نیست. می‌داند اگر اول داستان یک اژدها باشد، بالاخره یک جایی قبل از آنکه داستان به آخر برسد اژدها دوباره سروکله‌اش پیدا می‌شود. السا می‌داند توی قصه‌ها قبل از آنکه همه‌چیز به خوبی و خوشی تمام شود کلی سیاهی و مصیبت اتفاق می‌افتد، چون همۀ قصه‌های خوب همین‌طورند. السا می‌داند مبارزه‌ای در پیش‌رو دارد، گرچه از مبارزه کردن خسته است. پس این قصه باید پایان خوشی داشته باشد. باید.
زهرا رحیمی

حجم

۴۷۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

حجم

۴۷۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان