بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بریت ماری اینجا بود | صفحه ۳۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بریت ماری اینجا بود

بریده‌هایی از کتاب بریت ماری اینجا بود

نویسنده:فردریک بکمن
انتشارات:نشر نون
امتیاز:
۴.۱از ۳۷۵ رأی
۴٫۱
(۳۷۵)
آدم نمی‌فهمد عشق چه موقعی شکوفه می‌دهد؛ یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوی و می‌بینی که گل داده است. موقع پلاسیدن هم همین‌طور است، یک روزبیدار می‌شوی و می‌بینی که دیگر خیلی دیر شده، اصلاً گلی نمانده است.
پریسا
شکستن قلبی که بارها تَرَک برداشته کار سختی نیست.
پریسا
مقامات محلی نگران بودند مبادا رسیدگی به این یک مورد وقت زیادی بگیرد و شام کریسمس آن‌ها را به تعویق بی‌اندازد
محمد علی
یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوی و می‌بینی روزهایی که پشت‌سر گذاشته‌ای بیشتر از روزهای جلوِ رویت است، و نمی‌فهمی چطور این‌قدر زود گذشت.
زُ⁦⁦ره✿
سامی به شهر رفت تا از کسی حمایت کند که لیاقتش را ندارد و بریت‌ماری به همین دلیل خودش را آمادۀ رفتن به خانه می‌کند. چون اگر کسانی را که دوستشان نداریم نبخشیم، آن وقت دیگر برایمان چه باقی می‌ماند؟ عشق چیست جز دوست داشتن کسانی که دوستمان دارند حتی وقتی که لیاقتش را ندارند؟
نفس
بریت‌ماری، برای همین، هیچ‌وقت فوتبال را نمی‌بخشد. برای اینکه کِنت را از او دور می‌کند، برای اینکه او را از جاهای خالی و سفید جدول کلمات محروم می‌کند.
سایه نورزاده
، اما هر چه باشد آدم‌ها موقع سفر می‌میرند، و اگر صاحب‌خانه در غیاب آن‌ها در را باز کند و با تشک‌های کثیف و نامرتب مواجه شود، چه فکری می‌کند؟ آیا فکر نمی‌کند که کِنت و بریت‌ماری در کثافت می‌لولند؟
سایه نورزاده
هر زندگی مشترکی بدی‌های خودش را دارد، چون همۀ آدم‌ها نقطه‌ضعف‌های خودشان را دارند. اگر با آدم دیگری زندگی می‌کنی، باید یاد بگیری که با این نقطه‌ضعف‌ها کنار بیایی. اگر نقطه‌ضعف‌ها را شبیه یک مبل سنگین در خانه فرض بکنی، یاد می‌گیری موقع تمیزکاری اطرافش را تمیز بکنی و به خودش کاری نداشته باشی. البته گردوغبار بدون اینکه جلوِ چشم باشند زیر مبل جمع می‌شوند، اما آدم رفته‌رفته یاد می‌گیرد که آن را نادیده بگیرد تا اینکه به چشم مهمان‌ها هم نیاید. بالاخره، یک روز یک نفر بدون اینکه شما حرفی زده باشید آن مبل سنگین را جابه‌جا می‌کند و همه‌چیز برملا می‌شود. گرد و خاک و لکه‌ها. خراشِ روی کف پارکت و همه‌چیز مشخص می‌شود. اما دیگر خیلی دیر شده است.
زهرا
شاید داخل گلدان‌ها فقط خاک باشد، اما زیر همین خاک گل‌ها به انتظار بهار نشسته‌اند. زمستان به آدم‌هایی که گلدان‌ها را آب می‌دهند یاد می‌دهد که امید داشته باشند و به این باور برسند که هر چیزی که به ظاهر پوچ و خالی است استعدادی در خود نهفته دارد. بریت‌ماری دیگر نمی‌داند کدام‌یک را دارد، ایمان یا امید. شاید هم هیچ‌کدام.
aram0_0
آدم وقتی به سن خاصی می‌رسد تقریباً همۀ سؤال‌هایی که از خودش می‌پرسد به یک چیز ختم می‌شود: چطور باید زندگی کرد؟
🍃نــہـــالــــے🍃
وقتی اون بالا وایستادی و پایین رو نگاه می‌کنی، فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس می‌کنی. اگه این کار رو کردی، اون وقت جرئتش رو داری. اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد، هیچ‌وقت جرئتش رو پیدا نمی‌کنی و نمی‌پری.» «پریدی؟»
🍃نــہـــالــــے🍃
اصلاً هر آدمی، فقط چندبار برایش پیش می‌آید که در لحظه گیر بکند و زمان برایش بی‌معنی بشود. بتواند بدون هیچ قیدوبندی کسی را دوست داشته باشد و سرتاپایش شوروشوق شود.
Marzie
بریت‌ماری به گلی که توی دست غریبه است نگاه می‌کند. لالۀ بنفش. بریت‌ماری عاشق لالۀ بنفش است، آن‌قدر زیاد که می‌تواند هر چیزی را هر چقدر که می‌خواهد دوست داشته باشد و آن را اصلاً فوران بیجای احساسات نداند. گل‌ها را با احساس می‌گیرد. تمام سعی‌اش را می‌کند تا دست‌هایش نلرزند. روی کارت نوشته: «دوستت دارم.» از طرف کِنت است. سال‌ها طول می‌کشد تا کسی را بشناسی. یک عمر طول می‌کشد. و همین است که خانه را خانه می‌سازد. آدم توی هتل فقط مهمان است. هتل‌ها نمی‌دانند از چه گلی خوشتان می‌آید.
sami
«اون‌ها یادشون رفته چی باعث موفقیتشون شده.» «تو اگه واسه‌ت همچین چیزی پیش بیاد چی‌کار می‌کنی؟» «دوباره شروع می‌کنم.»
me
آدم وقتی به سن خاصی می‌رسد تقریباً همۀ سؤال‌هایی که از خودش می‌پرسد به یک چیز ختم می‌شود: چطور باید زندگی کرد؟
me
فقط بپر! وقتی اون بالا وایستادی و پایین رو نگاه می‌کنی، فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس می‌کنی. اگه این کار رو کردی، اون وقت جرئتش رو داری. اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد، هیچ‌وقت جرئتش رو پیدا نمی‌کنی و نمی‌پری.»
me
بورگ چهارده بر یک بازنده می‌شود. اما فرقی هم ندارد. آن‌ها طوری بازی می‌کنند، انگار بازی آن‌هاست که دنیا را تغییر می‌دهد. فرقش در همین است.
me
«یه‌بار بهتون گفتم دوست‌داشتن فوتبال یه چیز غریزیه. اگه یه توپی جلوِ پاتون توی خیابون قِل بخوره، شوتش می‌کنین. به همون دلیلی که آدم‌ها عاشق می‌شن به همون دلیل هم فوتبال رو دوست دارن. چون نمی‌تونی ازش فرار بکنی.»
Marziyeh
بعد از آن بازی تو نمی‌توانی به کسی که پدرش طرف‌دار لیورپول است بگویی که جای بعضی چیزها با هم عوض نمی‌شود.
me
اگر آدم چشم‌هایش را محکم ببندد و کمی صبر بکند، می‌تواند تمام لحظاتی را که فقط و فقط به خاطر خودش تصمیم گرفته به یاد بیاورد. و شاید بفهمد که هیچ‌وقت چنین لحظه‌ای نبوده است
mary

حجم

۳۸۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

حجم

۳۸۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان