بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بریت ماری اینجا بود | صفحه ۲۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بریت ماری اینجا بود

بریده‌هایی از کتاب بریت ماری اینجا بود

نویسنده:فردریک بکمن
انتشارات:نشر نون
امتیاز:
۴.۱از ۳۷۵ رأی
۴٫۱
(۳۷۵)
بریت‌ماری جز فاکسین از بِرَند دیگری استفاده نکرده است. وقتی بچه بود در روزنامۀ صبحگاهی که پدرش می‌خواند تبلیغی از فاکسین دیده بود. زنی به یک پنجرۀ تمیز خیره شده بود و زیرش نوشته بود: با فاکسین دنیا را ببینید. بریت‌ماری از آن عکس خوشش آمد. وقتی بزرگ‌تر شد و برای خودش خانه‌زندگی به پا کرد، پنجره‌هایش را با فاکسین برق انداخت، و از آن روز به بعد همین کار را می‌کند و هیچ‌وقت در دیدن دنیا به مشکل برنمی‌نخورد. ولی این دنیا بود که او را نمی‌دید.
روباه تالکینیست
می‌گویند آدم‌ها در سفر عوض می‌شوند، برای همین بریت‌ماری همیشه از سفر نفرت داشت. دلش نمی‌خواهد عوض بشود.
YasmineGh
زمستان به آدم‌هایی که گلدان‌ها را آب می‌دهند یاد می‌دهد که امید داشته باشند و به این باور برسند که هر چیزی که به ظاهر پوچ و خالی است استعدادی در خود نهفته دارد. بریت‌ماری دیگر نمی‌داند کدام‌یک را دارد، ایمان یا امید. شاید هم هیچ‌کدام.
رها
آدم‌ها گاهی‌اوقات تاریکی را نبود روشنایی می‌دانند،
yeki1814
تقدیم به مادرم؛ کسی که همیشه حواسش بود که شکمم سیر و کتاب در کتابخانه‌ام موجود باشد.
fereshte
شکستن قلبی که بارها تَرَک برداشته کار سختی نیست.
Akbar Aghaii
انتخاب بریت‌ماری این نبود که هیچ انتظاری از زندگی نداشته باشد، فقط یک روز صبح از خواب بیدار شد و فهمید که تاریخ انقضای آرزوهایش خیلی وقت پیش گذشته است.
Akbar Aghaii
هیچ مرگی عادلانه نیست. هر آدم سوگواری به دنبال مقصر می‌گردد. تقریباً همیشه خشم آدم آخرسر به نوعی لاعلاجی می‌رسد که هیچ‌کس را مسئول مرگ دیگری نمی‌داند. اما اگر کسی مسئول باشد چه؟ اگر بدانید چه کسی آدمی را که دوست داشتید از شما گرفته آن وقت چه؟ چه‌کار می‌کنید؟ توی چه ماشینی می‌نشینید و توی دستتان چه می‌گیرید؟
Evergreen
چقدر وقت داریم، چند نفس، تا پا روی چارچوب‌های سفت‌وسخت خودمان بگذاریم؟ چندبار از سر احساسات خالصانه به وجد می‌آییم و از خوشی فریاد می‌کشیم، آن هم بدون احساس شرمندگی؟ چندبار شانس درِ خانه‌مان را می‌زند تا فراموشی بگیریم و بی‌خیال بشویم؟ شور نوعی احساس کودکانه است؛ بکر و دست‌نخورده. اکتسابی نیست؛ غریزی است،‌ برای همین آدم را درگیر می‌کند. منقلب می‌کند. مثل موجی آدم را سوار بر خود می‌کند و به دوردست‌ها می‌برد. بقیۀ احساسات زمینی هستند، اما شورْ آسمانی است. برای همین شور خیلی ارزشمند است، نه برای اینکه چیزی به ما می‌دهد، برای اینکه ما به خاطرش خطر می‌کنیم. برایمان شأن می‌آورد. دیگران را به حیرت و تواضع می‌اندازد، طوری که سرهایشان را با سرگشتگی تکان می‌دهند.
Evergreen
آن‌ها طوری بازی می‌کنند، انگار بازی آن‌هاست که دنیا را تغییر می‌دهد. فرقش در همین است.
Evergreen
آدم‌ها دلشان می‌خواهد کارهایی را انجام بدهند که خوب از پسشان برمی‌آیند. آدم‌ها می‌خواهند کسی آن‌ها را ببیند.
Evergreen
اگر آدم چشم‌هایش را ببندد، می‌تواند تمام انتخاب‌های زندگی‌اش را به یاد بیاورد و بفهمد که همۀ آن‌ها به خاطر یک نفر دیگر بوده است.
HANNAH
اگر آدم چشم‌هایش را محکم ببندد و کمی صبر بکند، می‌تواند تمام لحظاتی را که فقط و فقط به خاطر خودش تصمیم گرفته به یاد بیاورد. و شاید بفهمد که هیچ‌وقت چنین لحظه‌ای نبوده است.
HANNAH
مرگ یعنی درماندگی مطلق و درماندگی یعنی ناامیدی مطلق.
HANNAH
وقتی اون بالا وایستادی و پایین رو نگاه می‌کنی، فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس می‌کنی. اگه این کار رو کردی، اون وقت جرئتش رو داری. اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد، هیچ‌وقت جرئتش رو پیدا نمی‌کنی و نمی‌پری.
HANNAH
آدم وقتی به سن خاصی می‌رسد تقریباً همۀ سؤال‌هایی که از خودش می‌پرسد به یک چیز ختم می‌شود: چطور باید زندگی کرد؟
HANNAH
شور نوعی احساس کودکانه است؛ بکر و دست‌نخورده. اکتسابی نیست؛ غریزی است،‌ برای همین آدم را درگیر می‌کند. منقلب می‌کند. مثل موجی آدم را سوار بر خود می‌کند و به دوردست‌ها می‌برد. بقیۀ احساسات زمینی هستند، اما شورْ آسمانی است. برای همین شور خیلی ارزشمند است، نه برای اینکه چیزی به ما می‌دهد، برای اینکه ما به خاطرش خطر می‌کنیم. برایمان شأن می‌آورد. دیگران را به حیرت و تواضع می‌اندازد، طوری که سرهایشان را با سرگشتگی تکان می‌دهند.
HANNAH
یک سال شد چند سال، و چند سال شد یک عمر. یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوی و می‌بینی روزهایی که پشت‌سر گذاشته‌ای بیشتر از روزهای جلوِ رویت است، و نمی‌فهمی چطور این‌قدر زود گذشت.
HANNAH
ارزش زندگی بیشتر از کفش‌هایی است که هربار عوض می‌کنی. حتی بیشتر از خودت. زندگی یعنی با هم بودن، یعنی قسمتی از وجودت در دیگری بودن. یعنی خاطرات، دیوارها، گنجۀ ظروف، کشوها و قفسۀ کارد و چنگال، طوری که جای همه‌چیز را بدانی. یعنی سازش برای رسیدن به نظمی ایدئال، یعنی یک سبک مشترک براساس دو شخصیت متفاوت. یعنی شریک شدن در چیزهای خیلی عادی. مثل سیمان، سنگ، کنترل تلویزیون، جدول روزنامه، پیراهن، جوش‌شیرین، کمدهای دست‌شویی و ریش‌تراش برقی در کشوِ سوم.
HANNAH
بعضی وقت‌ها راحت‌ترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند به کجا می‌رود، همین بس که می‌داند کجاست.
HANNAH

حجم

۳۸۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

حجم

۳۸۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان