بریدههایی از کتاب بریت ماری اینجا بود
۴٫۱
(۳۷۵)
یک سال شد چند سال، و چند سال شد یک عمر. یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی روزهایی که پشتسر گذاشتهای بیشتر از روزهای جلوِ رویت است، و نمیفهمی چطور اینقدر زود گذشت.
کاربر ۳۸۰۴۶۰۱
شاید داخل گلدانها فقط خاک باشد، اما زیر همین خاک گلها به انتظار بهار نشستهاند. زمستان به آدمهایی که گلدانها را آب میدهند یاد میدهد که امید داشته باشند و به این باور برسند که هر چیزی که به ظاهر پوچ و خالی است استعدادی در خود نهفته دارد. بریتماری دیگر نمیداند کدامیک را دارد، ایمان یا امید. شاید هم هیچکدام.
کاربر ۳۸۰۴۶۰۱
بحران اقتصادی همه رو ناامید میکنه و ناامیدی هم آدمها رو احمق میکنه...»
Marie Rostami
وقتی اون بالا وایستادی و پایین رو نگاه میکنی، فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس میکنی. اگه این کار رو کردی، اون وقت جرئتش رو داری. اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد، هیچوقت جرئتش رو پیدا نمیکنی و نمیپری.»
«پریدی؟»
«من از اونهایی نیستم که بپرم.»
sh.taa
آدم وقتی به سن خاصی میرسد تقریباً همۀ سؤالهایی که از خودش میپرسد به یک چیز ختم میشود: چطور باید زندگی کرد؟
sh.taa
میدونی، بعضی وقتها فکر میکنم رفت چون عصبانی بود.
sh.taa
هیچکی خوش نداره تو دوران بد خاطرات خوبش رو مرور کنه. افتاد؟»
sh.taa
بعضی وقتها راحتترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند به کجا میرود، همین بس که میداند کجاست.
sh.taa
انسان تنها حیوانی است که به مثابۀ نمادی از صلح لبخند میزند، درحالیکه بقیۀ حیوانات برای تهدید کردن دندانهایشان را نشان میدهند.
Bluelily
یک آدم، اصلاً هر آدمی، فقط چندبار برایش پیش میآید که در لحظه گیر بکند و زمان برایش بیمعنی بشود. بتواند بدون هیچ قیدوبندی کسی را دوست داشته باشد و سرتاپایش شوروشوق شود.
کاربر ۱۴۰۴۶۹۶
بریتماری در جواب خیلی شمرده و جدی میگوید: «معلومه که نمیتونی، اینجا نوشیدنی رو توی لیوان میریزن.»
«چرا؟»
«چون ما آدمیم نه حیوون.»
پسرک به قوطی لیموناد نگاه میکند، کمی فکر میکند و بالاخره میگوید: «کدوم حیوونی جز آدم میتونه از قوطی نوشیدنی بخوره؟»
ammarv93
یک کشوِ مرتب قاشق و چنگال و گاهی رفتن به تئاتر را هم اضافه بکنید. پنجرههایی که بتوان از پشتش دنیا را دید. و یک نفر که ببیند بریتماری چقدر به موهایش اهمیت میدهد. یا حداقل وانمود کند که میبیند. یا دستکم برای بریتماری تظاهر کند.
کسی که وقتی خانه میآید، ببیند زمین تازه تِی کشیده شده و غذای تازه روی میز است، و در بهترین حالت بفهمد که زحمت کشیده است.
ammarv93
آخرسر تمام خواستۀ بریتماری تبدیل شده بود به یک بالکن و شوهری که دیگر با کفشهای گلف روی پارکت راه نرود و گهگاهی پیراهنش را بدون تذکر در سبد لباسهای چرک بیندازد و بعضی وقتها بدون اینکه نظرش را بپرسد، از غذا تعریف کند. و البته یک خانه و بچههایی که هر چند از خودش نبودند، با وجود تمام مشغلهشان برای کریسمس به دیدارشان بیایند.
ammarv93
با خودش فکر میکند که چنین اتفاقی چقدر میتواند وحشتناک باشد؛ مُردن روی زمین کثیف. بقیه چه فکری میکنند؟
sh.taa
بعضی وقتها بریتماری وسایل را سرجایشان میگذارد چون لازم است این کار را کند، و بعضی وقتها این کار را عمدی میکند چون دوست دارد کِنت صبحها اسمش را صدا بزند.
ammarv93
دلش میخواهد به موش بگوید آدمی که همیشه به خاطر یک نفر دیگر زندگی کرده وقتی تنها باشد حتی خودش را هم بهسختی میشناسد.
anid
ارزش زندگی بیشتر از کفشهایی است که هربار عوض میکنی. حتی بیشتر از خودت. زندگی یعنی با هم بودن، یعنی قسمتی از وجودت در دیگری بودن. یعنی خاطرات، دیوارها، گنجۀ ظروف، کشوها و قفسۀ کارد و چنگال، طوری که جای همهچیز را بدانی.
یعنی سازش برای رسیدن به نظمی ایدئال، یعنی یک سبک مشترک براساس دو شخصیت متفاوت. یعنی شریک شدن در چیزهای خیلی عادی. مثل سیمان، سنگ، کنترل تلویزیون، جدول روزنامه، پیراهن، جوششیرین، کمدهای دستشویی و ریشتراش برقی در کشوِ سوم. کِنت بریتماری را برای همین چیزها میخواهد. اگر او نباشد، هیچچیز آنطور که باید نخواهد بود.
ساينا
یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی روزهایی که پشتسر گذاشتهای بیشتر از روزهای جلوِ رویت است، و نمیفهمی چطور اینقدر زود گذشت.
هانیه
یک سال شد چند سال، و چند سال شد یک عمر. یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی روزهایی که پشتسر گذاشتهای بیشتر از روزهای جلوِ رویت است، و نمیفهمی چطور اینقدر زود گذشت.
محمد جواد
فوتبال بازی عجیبوغریبی است، چون از کسی نمیخواهد که دوستش داشته باشد. خودبهخود این دوست داشتن را میطلبد.
مژده
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان