بریدههایی از کتاب بریت ماری اینجا بود
۴٫۱
(۳۷۵)
«دوستداشتنِ فوتبال غریزی است. اگر در خیابان توپی جلوی پای شما قِل بخورد، شوتش میکنید. به همان دلیلی که آدمها عاشق میشوند به همان دلیل هم فوتبال را دوست دارند. چون نمیتوانی از آن فرار کنی.»
narges
بریتماری نمیداند که آیا «افسردگی» کلمۀ مناسبی است یا نه. به دنبال واژۀ مناسبتری است، انگار جدول حل میکند. عمودی: «آدم محزون»، «حس یک آدم غمگین» یا شاید: «احساس پوچی.»
به موش میگوید: «شاید غمگین واژۀ بهتری باشه.»
بریتماری مدتهاست که غمگین شده است.
نَهَنگی با قَلبِ بنفش!
«عشق که نباید همیشه آدم رو یاد آتیشبازی و گروه موسیقی بندازه، به نظرم میتونی اینطور بهش نگاه بکنی. واسه بعضی از آدمها مثل ما، عشق یه معنای دیگه میده. عشق واسه ما یعنی چیزهای ملموس!»
نَهَنگی با قَلبِ بنفش!
پسرک میپرسد: «دوستش داری؟» طوری بیهوا سؤال را پرسید که کم مانده بود بریتماری گوش پسرک را با قیچی ببرد.
شانههای دزد دریایی را با پشت دستش پاک میکند و نگاهش را به سر پسرک میدوزد.
«بله.»
«خب، پس چرا الآن اینجا نیست؟»
«چون گاهی وقتها فقط عشق کافی نیست.»
نَهَنگی با قَلبِ بنفش!
بریتماری میپرسد: «خب، پس چرا شما تا این حد شیفتۀ فوتبالین؟»
به نظر دزد دریایی سؤال خیلی گیجکنندهای است.
«منظورتون چیه؟ آدمها فوتبال دوست دارن چون فوتبال دوست دارن دیگه، به همین سادگی.»
نَهَنگی با قَلبِ بنفش!
هر زندگی مشترکی بدیهای خودش را دارد، چون همۀ آدمها نقطهضعفهای خودشان را دارند. اگر با آدم دیگری زندگی میکنی، باید یاد بگیری که با این نقطهضعفها کنار بیایی. اگر نقطهضعفها را شبیه یک مبل سنگین در خانه فرض بکنی، یاد میگیری موقع تمیزکاری اطرافش را تمیز بکنی و به خودش کاری نداشته باشی.
البته گردوغبار بدون اینکه جلوِ چشم باشند زیر مبل جمع میشوند، اما آدم رفتهرفته یاد میگیرد که آن را نادیده بگیرد تا اینکه به چشم مهمانها هم نیاید. بالاخره، یک روز یک نفر بدون اینکه شما حرفی زده باشید آن مبل سنگین را جابهجا میکند و همهچیز برملا میشود. گرد و خاک و لکهها. خراشِ روی کف پارکت و همهچیز مشخص میشود. اما دیگر خیلی دیر شده است
نَهَنگی با قَلبِ بنفش!
میدونی آدمها به این نیاز دارن که کسی بهشون نیاز داشته باشه.
reyhan
وقتی کسی را در لحظهای که بیش از همیشه به تو احتیاج دارد ترک بکنی، آن وقت عشق چه ارزشی دارد؟
reyhan
میدونی آدمها به این نیاز دارن که کسی بهشون نیاز داشته باشه.»
booklover
بریتماری میگوید: «من غذای خارجی نمیخورم.» گرچه منظور واقعیاش این است که «کِنت غذای خارجی نمیخوره.»
booklover
وقتی جای چیزهایی که دلت میخواهد جلوِ چشمت باشد بهتر میتوانی درکشان بکنی
booklover
آدمی که همیشه به خاطر یک نفر دیگر زندگی کرده وقتی تنها باشد حتی خودش را هم بهسختی میشناسد.
booklover
این روزها برای اینکه ثابت بکنید آدم هستید به تشریفات اداری نیاز هست
booklover
«میدونم به چی فکر میکنی. اما اینجا بورگه. تو بورگ ما همدیگه رو میبخشیم. انتخاب دیگهای نداریم. اگه نبخشیم دیگه دوستی واسهمون باقی نمیمونه که بخوایم از دستشم عصبانی بشیم.»
Raya
کِنت دستش را کنار میکشد و بریتماری بلافاصله دلتنگ دستهای کِنت میشود. درست مثل حسی است که وقتی از آرایشگاه بیرون میآیی و میفهمی که آرایشگر موهایت را بیشتر از مقداری که میخواستی کوتاه کرده است.
Raya
آخرسر فقط به این اکتفا میکند: «بریتماری، میخوام بدونی که هربار که یه نفر در میزنه فکر میکنم اون یه نفر تویی.»
Raya
آدمی که همیشه به خاطر یک نفر دیگر زندگی کرده وقتی تنها باشد حتی خودش را هم بهسختی میشناسد.
PariB
شکستن قلبی که بارها تَرَک برداشته کار سختی نیست.
PariB
روش مؤثری بود، برای هر چیزی میتوانی مردم را مقصر بدانی بدون اینکه فرصت دفاع کردن بدهی.
matin
این روزها برای اینکه ثابت بکنید آدم هستید به تشریفات اداری نیاز هست. در این جامعه، برای اینکه یک نفر بتواند کار کند باید از هفتخان رد شود.
مبین سلیمی
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان