بریدههایی از کتاب بریت ماری اینجا بود
۴٫۱
(۳۷۵)
آخرسر تمام خواستۀ بریتماری تبدیل شده بود به یک بالکن و شوهری که دیگر با کفشهای گلف روی پارکت راه نرود و گهگاهی پیراهنش را بدون تذکر در سبد لباسهای چرک بیندازد و بعضی وقتها بدون اینکه نظرش را بپرسد، از غذا تعریف کند. و البته یک خانه و بچههایی که هر چند از خودش نبودند، با وجود تمام مشغلهشان برای کریسمس به دیدارشان بیایند. و اگر نمیآمدند پیش خودش وانمود میکرد که حتماً دلیل قابلقبولی دارند. یک کشوِ مرتب قاشق و چنگال و گاهی رفتن به تئاتر را هم اضافه بکنید. پنجرههایی که بتوان از پشتش دنیا را دید. و یک نفر که ببیند بریتماری چقدر به موهایش اهمیت میدهد. یا حداقل وانمود کند که میبیند. یا دستکم برای بریتماری تظاهر کند.
کسی که وقتی خانه میآید، ببیند زمین تازه تِی کشیده شده و غذای تازه روی میز است، و در بهترین حالت بفهمد که زحمت کشیده است. شاید اینطور به نظر برسد که قلب آدم بعد از ترکِ اتاق بیمارستانی که در آن پیراهنی بوی عطر و پیتزا میدهد یکباره میشکند، اما شکستن قلبی که بارها تَرَک برداشته کار سختی نیست.
🍃نــہـــالــــے🍃
فهمید که تاریخ انقضای آرزوهایش خیلی وقت پیش گذشته است.
🍃نــہـــالــــے🍃
آدمهای ناامید دست به کارهای ناامیدکننده میزنند
نگین هستم یک عدد فرفری
هر زندگی مشترکی بدیهای خودش را دارد، چون همۀ آدمها نقطهضعفهای خودشان را دارند. اگر با آدم دیگری زندگی میکنی، باید یاد بگیری که با این نقطهضعفها کنار بیایی. اگر نقطهضعفها را شبیه یک مبل سنگین در خانه فرض بکنی، یاد میگیری موقع تمیزکاری اطرافش را تمیز بکنی و به خودش کاری نداشته باشی.
البته گردوغبار بدون اینکه جلوِ چشم باشند زیر مبل جمع میشوند، اما آدم رفتهرفته یاد میگیرد که آن را نادیده بگیرد تا اینکه به چشم مهمانها هم نیاید. بالاخره، یک روز یک نفر بدون اینکه شما حرفی زده باشید آن مبل سنگین را جابهجا میکند و همهچیز برملا میشود. گرد و خاک و لکهها. خراشِ روی کف پارکت و همهچیز مشخص میشود. اما دیگر خیلی دیر شده است.
نگین هستم یک عدد فرفری
اگر آدم چشمهایش را محکم ببندد و کمی صبر بکند، میتواند تمام لحظاتی را که فقط و فقط به خاطر خودش تصمیم گرفته به یاد بیاورد. و شاید بفهمد که هیچوقت چنین لحظهای نبوده است.
آیلار
عمر میپرسد: «فردا میخواین چیکار بکنین؟»
║▌║▌║ اقلیت ║▌║▌║
انسان تنها حیوانی است که به مثابۀ نمادی از صلح لبخند میزند، درحالیکه بقیۀ حیوانات برای تهدید کردن دندانهایشان را نشان میدهند.
نون
تقدیم به مادرم؛ کسی که همیشه حواسش بود که شکمم سیر و کتاب در کتابخانهام موجود باشد.
فردریک بکمن
zahii😊
هربار که بریتماری و کِنت میخواهند به سفر بروند، بریتماری روی تشکها جوششیرین میریزد، بیست دقیقه صبر میکند و بعد تخت را مرتب میکند. جوششیرین گردوخاک و رطوبت را جذب میکند، اینطوری تشکها مثل روز اولشان میشوند.
🌱
بریتماری سرش را تکان میدهد. اما جسورانه و با سرکشی نه با حالت غمزده و تسلیم. انگار عزمش را جزم کرده که از جایی پایین بپرد، حالا اینجا هر کجا که میخواهد باشد مثلاً لبۀ پیادهرو.
Hanieh
یاد حرف بچههای کِنت میافتد که میگفتند بریتماری «پرخاشگر و منفعل» است. کِنت، بعد از خوردن الکل و آبپرتقال، موقع تماشای فوتبال میخندید، و شکمش بالاوپایین میرفت، و سوراخهای دماغش گشاد میشد و خرناس میکشید، بعد میگفت: «بریتماری پرخاشگر و منفعل نیست. اون منفعلِ پرخاشگره!» بعد آنقدر میخندید تا محتویات بطری روی قالیچۀ پُرزدار میریخت.
همان شب بریتماری جانش به لبش رسید و قالیچه را بدون هیچ حرفی به اتاق مهمان برد. نه به خاطر اینکه پرخاشگرـ منفعل بود، فقط به خاطر اینکه هر چیزی حدی دارد.
ن. عادل
این روزها برای اینکه ثابت بکنید آدم هستید به تشریفات اداری نیاز هست. در این جامعه، برای اینکه یک نفر بتواند کار کند باید از هفتخان رد شود.
rezabooker
بریتماری پیراهن کِنت را از کف اتاقخواب برمیدارد و طبق معمول در ماشینلباسشویی میاندازد. بعد، آن را میشوید و ریشتراشش را در حمام سرجایش میگذارد. کِنت معمولاً معتقد است که بریتماری ریشتراشش را «قایم» میکند، چون صبحها، که دنبال ریشتراشش میگردد و پیدایش نمیکند، داد میزند: «برییییتمااااری.» اما بریتماری که آن را قایم نکرده است. فقط سرجایش گذاشته. این دو با هم فرق دارند. بعضی وقتها بریتماری وسایل را سرجایشان میگذارد چون لازم است این کار را کند، و بعضی وقتها این کار را عمدی میکند چون دوست دارد کِنت صبحها اسمش را صدا بزند.
monireh
عشق چیست جز دوست داشتن کسانی که دوستمان دارند حتی وقتی که لیاقتش را ندارند؟
(:Ne´gar:)
وقتی کسی را در لحظهای که بیش از همیشه به تو احتیاج دارد ترک بکنی، آن وقت عشق چه ارزشی دارد؟
(:Ne´gar:)
«بعضی وقتها بهتره بدون اینکه از کسی بخوای نظرش رو دربارۀ غذا بگه، خودش بگه دستت درد نکنه. میدونی که چی میگم؟»
(:Ne´gar:)
بعضی وقتها راحتترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند به کجا میرود، همین بس که میداند کجاست.
(:Ne´gar:)
«من خیال میکردم که با یه دختر قرار داری.»
دزد دریایی میگوید: «گاهی وقتها با دخترها هم میرم بیرون.»
بریتماری میگوید: «اما این یکی پسره.»
دزد دریایی با سرش تأیید میکند: «این یکی پسره.» انگار هر دو با هم بازی میکنند و کسی قوانینش را به پسرک یاد نداده است.
بریتماری میگوید: «ها.»
«حالا مگه نمیشه با دوتاشون قرار گذاشت؟»
بریتماری در توضیح میگوید: «چیزی نمیدونم. دربارهاش قضاوت نمیکنم.»
(:Ne´gar:)
سرک میپرسد: «دوستش داری؟» طوری بیهوا سؤال را پرسید که کم مانده بود بریتماری گوش پسرک را با قیچی ببرد.
شانههای دزد دریایی را با پشت دستش پاک میکند و نگاهش را به سر پسرک میدوزد.
«بله.»
«خب، پس چرا الآن اینجا نیست؟»
«چون گاهی وقتها فقط عشق کافی نیست.»
(:Ne´gar:)
هر زندگی مشترکی بدیهای خودش را دارد، چون همۀ آدمها نقطهضعفهای خودشان را دارند. اگر با آدم دیگری زندگی میکنی، باید یاد بگیری که با این نقطهضعفها کنار بیایی.
(:Ne´gar:)
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان