بریدههایی از کتاب بریت ماری اینجا بود
۴٫۱
(۳۷۵)
خیلی طول میکشد تا آدم یک نفر را بشناسد. او برای آشنایی با یک آدم جدید آمادگی ندارد. تصمیم گرفته که در زندگی با خودش کنار بیاید.
(:Ne´gar:)
بریتماری ب. ام. و. کنت را از لای در میبیند. کنت هم دارد با بچهها بازی میکند، ظاهراً بچهها دوستش دارند. همه در همان نگاه اول از کنت خوششان میآید. سالها طول میکشد تا بشود جنبههای بدش را شناخت. در مورد بریتماری برعکس است.
adilipour
این روش خیلی مؤثر بود؛ همیشه یک نفر باشد که بتوانید او را مقصر بدانید بدون اینکه مجبور باشید دقیقاً مشخص کنید آن شخص کیست.
melikar
«یک عمر طول میکشه تا بشه یک نفر رو شناخت.»
👑Nargess Ansari👑
اصلاً برایش مهم نبود که مردم دربارهاش چه فکری میکنند.
اما برایش مهم بود که مردم درباره کنت چه فکری میکنند.
نمیداند از کِی دیگر برای کنت مهم نیست که مردم درباره زنش چه فکری میکنند. فقط میداند که این موضوع قبلاً برای کنت مهم بود؛ زمانی که او را جوری نگاه میکرد انگار متوجه حضورش میشد. نمیشود بهراحتی گفت که عشق دقیقاً چه موقع شکوفه میدهد: یک روز صبح، ناگهان از خواب بیدار میشوید و میبینید عشق غرق گل شده. پژمردنش هم دقیقاً به همین ترتیب است. یک روز ناگهان میبینید که دیگر خیلی دیر است.
فایزه . ح!
کسی که در این دنیا کمترین توجه را به همه چیز دارد همیشه پیروز میشود.
ف مجتهدی
آدم نمیتونه به کسی که باباش طرفدار لیورپوله بگه که نمیشه چیزی رو توی دنیا تغییر داد.
Marie Rostami
وزغ که جلوی دروازه میایستد، نسبت به بقیه بیشتر گل میخورد. هفت یا هشت تا گل، آن هم پشتسرهم. هر دفعه که این اتفاق میافتد، صورتش کبود میشود و عربده میکشد: «ادامه بدید! حالا بازی رو عوض میکنیم!»
و سامی میخندد، هر دفعه. و بریتماری عصبی میشود و میپرسد: «چرا اینجوری میکنه؟»
سامی جوری پاسخ میدهد انگار که همه چیز واضح و روشن است: «بغلدست بابایی بزرگ شده که طرفدار لیورپول است.»
Marie Rostami
هر اتفاقی بیفتد...
هر کجا که باشد...
همه خواهند فهمید که بریتماری اینجا بود.
مرضیه
خیلی آرام پیش خودش میگوید آدم شاید شرایطی را که در آن است خودش انتخاب نکند، اما در اینکه در این شرایط چه رفتاری نشان بدهد حق انتخاب دارد.
مرضیه
بریتماری هیچوقت برنامهای برای خودش نداشت، به نظرش اگر آدم ایمان و عشق داشته باشد برایش کافی است. تا اینکه یک روز فهمید اینها کافی نیستند.
مرضیه
وقتی اون بالا وایستادی و پایین رو نگاه میکنی، فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس میکنی. اگه این کار رو کردی، اون وقت جرئتش رو داری. اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد، هیچوقت جرئتش رو پیدا نمیکنی و نمیپری.»
Mobina Kheirmohammad
ما همدیگه رو میبخشیم. انتخاب دیگهای نداریم. اگه نبخشیم دیگه دوستی واسهمون باقی نمیمونه که بخوایم از دستشم عصبانی بشیم.
sh.taa
«وقتی من کوچیک بودم، با خونوادم رفتیم کنار دریا. خواهرم همیشه سنگهای بزرگی پیدا میکرد و از روشون میپرید تو آب، شیرجه میزد و بعد برمیگشت روی آب. من همیشه بالای سنگ وایمیستادم، و اون از توی آب داد میزد بپر بریت، فقط بپر! وقتی اون بالا وایستادی و پایین رو نگاه میکنی، فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس میکنی. اگه این کار رو کردی، اون وقت جرئتش رو داری. اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد، هیچوقت جرئتش رو پیدا نمیکنی و نمیپری.»
«پریدی؟»
«من از اونهایی نیستم که بپرم.»
ammarv93
اگر آدم چشمهایش را ببندد، میتواند تمام انتخابهای زندگیاش را به یاد بیاورد و بفهمد که همۀ آنها به خاطر یک نفر دیگر بوده است.
ساينا
بعضی وقتها راحتترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند به کجا میرود، همین بس که میداند کجاست.
ساينا
اِسوِن با تعداد سرنشینان غیرمجاز و وجود یک سگ در ماشین که نه قانونی است و نه بهداشتی مخالفتی نمیکند،
محمد جواد
شکستن قلبی که بارها تَرَک برداشته کار سختی نیست.
Hossein shiravand
بورگ چهارده بر یک بازنده میشود. اما فرقی هم ندارد. آنها طوری بازی میکنند، انگار بازی آنهاست که دنیا را تغییر میدهد.
فرقش در همین است.
از نوادگانِ تالکین
در این جامعه، برای اینکه یک نفر بتواند کار کند باید از هفتخان رد شود
شکوفا
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان