بریدههایی از کتاب بریت ماری اینجا بود
۴٫۱
(۳۷۵)
میخواهیم دیگران بدانند که ما حضور داریم. که حضورمان مهم است.
adilipour
زمزمه میکند: «من اینجا هستم.» و آرزو میکند اسون آنجا بود و بریتماری میتوانست این حرف را به او بزند.
adilipour
چون ارزش زندگی بالاتر از کفشی است که پا میکنید. بالاتر از شخص شما است. حس تعلق به یکدیگر است. بخشی از وجودتان در وجود دیگری. خاطرات و دیوارها و کمدها و کشوهایی با جای مخصوص کارد و چنگال که دقیقاً میدانید جای هر چیز در آنها کجا است. تطبیق کل زندگی با ساختاری بینقص، حضوری مؤثر بر اساس وجود دو شخصیت متعادل. یک زندگی مشترک و سازش با تمام چیزهایش.
melikar
آدمها میخواهند کاری را انجام دهند که خوب از پسش برمیآیند. میخواهیم دیگران بدانند که ما حضور داریم. که حضورمان مهم است.
melikar
بانگ با وجود قضیه چشمش خوب بازی میکرد. من میگفتم: بانگ بهخاطر قضیه چشمش خوب بود. گرفتی؟ باید سختتر از بقیه میجنگید. واسه همین: بهترین بود. به قول گفتنی، انگیزه! گرفتی؟»
melikar
بعضی وقتها این کار را میکند چون میخواهد صبح روز بعد صدای کنت را بشنود که فریادزنان اسم بریتماری را میگوید. چون عاشق این است که کنت اسمش را با فریاد بگوید.
melikar
مغز انسان توانایی خارقالعادهای در بازسازی خاطرات و آن هم چنان بهوضوح دارد که دیگر اعضای بدن میتوانند در آن واحد توانشان را از دست بدهند.
👑Nargess Ansari👑
بریتماری بدون اینکه نگاهش را از توپ بردارد، میپرسد: «نباید الان مدرسه باشی؟»
وگا پاسخ میدهد: «تو الان نباید سر کار باشی؟»
-؟!.شبح.!؟-
با حسادت نتیجهگیری میکند: «خیلی خوشحال به نظر میرسند. بازی که میکنند، حتی توی این شرایط، خیلی خوشحال به نظر میرسند.»
اسون کف دستش را روی ته ریشش میکشد. خسته به نظر میرسد. بریتماری تا به حال او را خسته ندیده بود. اما بالاخره که بریتماری را نگاه میکند گوشههای دهانش تکانی میخورد و چشمهایش برق میزند. میگوید: «فوتبال زندگی رو به ادامه دادن وامیداره. همیشه یه بازی جدید در راهه. همیشه فصل جدید در راهه. این رؤیا همیشه سرجاشه که همه چی میتونه بهتر بشه. این یه ورزش خارقالعاده است.»
zahra poorali
«نمیخوام ادعا کنم که حق با شما نیست، واقعاً نمیخوام، اما مطمئنم که این دفعه مشکل بانک لیموترش توی نشیمنگاهش نبود، بلکه توپ توی سرش بود.»
همه میخندند. بریتماری از خنده دیگران اصلاً دلخور نمیشود و این برایش یک حس جدید است.
فایزه . ح!
بانک پارکینگ را با موجی از فجیعترین ناسزاهایی ترک میکند که بریتماری تا به حال شنیده. بریتماری اصلاً نمیدانست که میشود اعضای جنسی را با اسم دیگر بخشهای بدن به این شکل ترکیب کرد.
sᴍMahdi Ziaei
آنها طوری بازی میکنند، انگار بازی آنهاست که دنیا را تغییر میدهد.
فرقش در همین است.
starlight
خیلی طول میکشد تا آدم یک نفر را بشناسد. او برای آشنایی با یک آدم جدید آمادگی ندارد. تصمیم گرفته که در زندگی با خودش کنار بیاید.
starlight
غریبه نیشخندی زد. «میدونم، بریت، میدونم. تو کسی رو قضاوت نمیکنی. من رو هم مثل بقیۀ آدمها میبینی که برحسب تصادف رو ویلچر نشسته نه اینکه من رو یه ویلچر ببینی که توش یه آدم نشسته.»
starlight
«نمیخوام بیادبی کنم، سامی، چون تو یه کشوِ کارد و چنگال بیعیبونقص داری. اما رویهمرفته به نظرم حرفهات آدم رو گیج میکنه!»
سامی میزند زیر خنده.
«تو هم اینجوری، بریتماری. تو هم.»
starlight
بعضی وقتها راحتترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند به کجا میرود، همین بس که میداند کجاست.
میم های پ
آدم نمیفهمد عشق چه موقعی شکوفه میدهد؛ یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی که گل داده است. موقع پلاسیدن هم همینطور است، یک روزبیدار میشوی و میبینی که دیگر خیلی دیر شده، اصلاً گلی نمانده است. گلهای بالکن هم از این نظر شبیه عشق هستند. حتی گاهی وقتها جوششیرین هم دردی را دوا نمیکند.
mary
بعضی وقتها راحتترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند به کجا میرود، همین بس که میداند کجاست.
فرزندِ آدم
«چون گاهی وقتها فقط عشق کافی نیست.»
AmirMasoud
آدمی که همیشه به خاطر یک نفر دیگر زندگی کرده وقتی تنها باشد حتی خودش را هم بهسختی میشناسد.
kosar
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان