بریدههایی از کتاب بریت ماری اینجا بود
۴٫۱
(۳۷۵)
آدمی که همیشه به خاطر یک نفر دیگر زندگی کرده وقتی تنها باشد حتی خودش را هم بهسختی میشناسد.
Elahe
سالهای اخیر حرف خندهداری نزده بود. برای همین از خندۀ غریبه دلخور میشود، چون فکر میکند غریبه به او میخندد نه به حرفش. اگر سالها در جوار همسری زندگی بکنی که همهچیز را مسخره میکند، چنین برداشتی هم طبیعی است. در رابطۀ او با کِنت فقط کِنت حق شوخی کردن داشت. کِنت شوخی میکرد و بریتماری به آشپزخانه میرفت و تمیزکاری میکرد. اینطوری وظایف را بین خودشان تقسیم کرده بودند..
هادی محمودی
هر زندگی مشترکی بدیهای خودش را دارد، چون همۀ آدمها نقطهضعفهای خودشان را دارند. اگر با آدم دیگری زندگی میکنی، باید یاد بگیری که با این نقطهضعفها کنار بیایی.
مبین سلیمی
ارزش زندگی بیشتر از کفشهایی است که هربار عوض میکنی. حتی بیشتر از خودت. زندگی یعنی با هم بودن، یعنی قسمتی از وجودت در دیگری بودن
AS4438
پنجرههایی که بتوان از پشتش دنیا را دید. و یک نفر که ببیند بریتماری چقدر به موهایش اهمیت میدهد. یا حداقل وانمود کند که میبیند. یا دستکم برای بریتماری تظاهر کند.
کسی که وقتی خانه میآید، ببیند زمین تازه تِی کشیده شده و غذای تازه روی میز است، و در بهترین حالت بفهمد که زحمت کشیده است. شاید اینطور به نظر برسد که قلب آدم بعد از ترکِ اتاق بیمارستانی که در آن پیراهنی بوی عطر و پیتزا میدهد یکباره میشکند، اما شکستن قلبی که بارها تَرَک برداشته کار سختی نیست.
نا آشنا
یادش نمیآید که کِنت از چه موقعی دیگر به نظر مردم دربارۀ بریتماری اهمیت نداد.
زمانی کِنت به او اهمیت میداد. قضیه برمیگردد به روزهایی که کِنت بریتماری را میدید. آدم نمیفهمد عشق چه موقعی شکوفه میدهد؛ یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی که گل داده است. موقع پلاسیدن هم همینطور است، یک روزبیدار میشوی و میبینی که دیگر خیلی دیر شده، اصلاً گلی نمانده است. گلهای بالکن هم از این نظر شبیه عشق هستند. حتی گاهی وقتها جوششیرین هم دردی را دوا نمیکند.
بریتماری نفهمید افسار زندگی مشترکشان کِی از دستش خارج شد. درست مثل وقتی که یک میز خراب و خطخطی شده باشد، آن وقت دیگر فرقی ندارد از چندتا زیراستکانی استفاده بکنی.
نا آشنا
اگر آدم چشمهایش را محکم ببندد و کمی صبر بکند، میتواند تمام لحظاتی را که فقط و فقط به خاطر خودش تصمیم گرفته به یاد بیاورد. و شاید بفهمد که هیچوقت چنین لحظهای نبوده است.
Hanieh
کارل کلاهش را چلاند و خیلی جدی و با حالت تهدیدآمیزی به دخترک ادارۀ خدمات اجتماعی اشاره کرد. «شما نمیتونین بچهها رو از بورگ ببرین، معلوم نیست از کجا سر دربیارن! ممکنه دست یکی بیفتن که طرفدار چلسی باشه!»
1984
آدمی که همیشه به خاطر یک نفر دیگر زندگی کرده وقتی تنها باشد حتی خودش را هم بهسختی میشناسد.
فاطمه ناجی
. این روزها برای اینکه ثابت بکنید آدم هستید به تشریفات اداری نیاز هست
abar
نظر بریتماری خیلی بیادبی است که کسی موقع مُردنِ آدم برایش مزاحمت ایجاد کند. مخصوصاً با چنین ادبیات سخیفی. به جای «گندش بزنه» برای بیان احساسات جایگزینهای بهتری هم وجود دارد. بریتماری به آدمی که بالای سرش خم شده و به پایین زل زده نگاه میکند.
ن. عادل
سالها پیش بچهها وقتی از آبوگل درآمدند و رفتند پِی زندگی خودشان، قول دادند که کریسمسها به خانه بیایند. بعدها برای نیامدنهایشان بهانه تراشیدند. بعد از یکی دو سال دیگر بهانهتراشی هم نکردند. آخرسر دیگر به روی خودشان هم نیاوردند که میخواستند بیایند. زندگی همین است دیگر.
ن. عادل
مردم شهر فقط دو سرگرمی مهم دارند: فوتبال و پیتزافروشی. ظاهراً این دو مورد آخرین چیزهایی هستند که دست از سر آدم برمیدارند.
اولین برخورد بریتماری با پیتزافروشی و مرکز تفریحی به روزی در ماه ژانویه برمیگردد که ماشین سفیدش را بین آنها پارک میکند و اولین برخوردش با فوتبال هم وقتی است که یک توپ فوتبال محکم به سرش میخورد.
درست بعد از اینکه ماشینش منفجر شد.
بهتر است اینطور بگویم که اولین برخورد بریتماری با شهر بورگ بههیچوجه دلنشین نیست.
ن. عادل
ارزش زندگی بیشتر از کفشهایی است که هربار عوض میکنی. حتی بیشتر از خودت. زندگی یعنی با هم بودن، یعنی قسمتی از وجودت در دیگری بودن. یعنی خاطرات، دیوارها، گنجۀ ظروف، کشوها و قفسۀ کارد و چنگال، طوری که جای همهچیز را بدانی.
یعنی سازش برای رسیدن به نظمی ایدئال، یعنی یک سبک مشترک براساس دو شخصیت متفاوت. یعنی شریک شدن در چیزهای خیلی عادی. مثل سیمان، سنگ، کنترل تلویزیون، جدول روزنامه، پیراهن، جوششیرین، کمدهای دستشویی و ریشتراش برقی در کشوِ سوم. کِنت بریتماری را برای همین چیزها میخواهد. اگر او نباشد، هیچچیز آنطور که باید نخواهد بود.
(:Ne´gar:)
ظاهراً بریتماری این سؤال را نمیشوند، و در عوض میگوید: «حتماً دوستهات تو تیم فوتبال نمیدونن که با پسرها قرار میذاری. من هم چیزی بهشون نمیگم.»
دزد دریایی تعجب میکند.
«چرا نباید ندونن؟»
«بهشون گفتی؟»
«چرا نباید بهشون نگم؟»
«اونها چی گفتن؟»
«گفتن باشه.» پسرک مردد میشود. «دیگه چی باید میگفتن؟»
بریتماری با حالتی که اصلاً حقبهجانب نیست میگوید: «ها، ها. خب، هیچی.» و اضافه میکند: «من قضاوت نمیکنم!»
(:Ne´gar:)
آدم نمیفهمد عشق چه موقعی شکوفه میدهد؛ یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی که گل داده است. موقع پلاسیدن هم همینطور است، یک روزبیدار میشوی و میبینی که دیگر خیلی دیر شده، اصلاً گلی نمانده است.
(:Ne´gar:)
بعضی وقتها راحتترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند به کجا میرود، همین بس که میداند کجاست.
zahra
ولی درست در لحظهای که احساس میکند دارد میافتد، توان سرپا نگه داشتن خودش را بازمییابد. چون زنهایی مثل بریتماری اینجوریاند: وقتی باید کاری برای شخصی دیگر انجام دهند، توانشان را بازمییابند.
adilipour
چیزهای زیادی درونتان نهفته است که تا قبل از اینکه کشفشان کنید از وجودشان بیخبرید. اینکه قادر به انجام چه کارهایی هستید. که چقدر شهامت دارید.
adilipour
یک سال میشود چند سال و چند سال میشود یک عمر. یک روز صبح، بیدار میشوید و میبیند روزهای رفتهتان بیشتر از روزهای پیش رویتان است و نمیدانید چطور به اینجا رسیدهاید.
adilipour
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان